به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها

به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها

مبادا از سرم‌کم سایهٔ سودای گیسویت

چو مو نشو و نمایی دیده‌ام در پردهٔ شبها

جدا از اشک شد چشم سراب دشت حیرانی

همان خمیازهٔ خشکی‌ست بی‌اطفال‌، مکتبها

بس است از دود دل‌، جوهرفروش آیینهٔ داغم

به غیر از شام مژگانی ندارد چشم‌کوکبها

به خاموشی توان شد ایمن از ایذای‌کج‌بحثان

نفس دزدیدن است اینجا فسون نیش عقربها

به منع اضطراب عاشقان زحمت مکش ناصح

که آتش زندگی دارد به قدر شوخی تبها

چوآهنگ جرس ما وسبکروحانه جولانی

که از یک نعره‌وارش می‌تپد آغوش قالبها

عمارت غیر چین دامن صحرا نمی‌باشد

ز تنگیهای مذهب اینقدربالید مشربها

زبان درکام پیچیدم‌، وداع گفتگوکردم

سخن راپردهٔ رخصت بود بربستن لبها

بهار بی‌نشان عالم نومیدی‌ام بیدل

سرغم می‌تون‌کرد از شکست رنگ مطلبها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

ای به زلفت جوهر آیینهٔ دل تابها

چون مژه دل بستهٔ چشم سیاهت خوابها

اینقدر تعظیم نیرنگ خم ابروی کیست

حیرت است از قبله روگرداندن محرابها

ساغر سرگشتگی را نیست بیم احتساب

بی‌خلل باشد زگردون گردش گردابها

نیست آشوب حوادث بر بنای رنگ عجز

سایه را بیجا نسازد قوت سیلابها

گر زبان درکام باشد راز دل بی‌پرده نیست

ساز ما می‌نالد از ابرام این مضرابها

سخت‌دشوارست‌ترک صحبت‌روشن‌دلان

موج با آن جهد نتواندگذ‌شت از آبها

بستن چشمم شبستان خیال دیگرست

از چراغ کشته سامان کرده‌ام مهتابها

گرنفس زیر وزبرگردیده باشد دل‌دل است

تهمت خط برندارد نقطه ازاعرابها

زلف او را اختیاری نیست درتسخیردل

خود به‌خود این‌رشته می‌گیردگره از تابها

کج سرشتان راکشاکش دستگاه آبروست

موج در بحرکمان می‌خیزد از قلابها

فرش مخمل همبساط بوریای فقرنیست

چون صف مژگان‌گشاید محوگر‌دد خوابها

بیدل ازما نیستی هم خجلت هستی نبرد

برنمی‌دارد هواگشتن تری از آبها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

گر لعل خموشت‌کند آهنگ نواها

دشنام‌، دعاها و بروهاست‌، بیاها

خوبان به ته پیرهن از جامه برونند

در غنچه ندارندگل این تنگ قباها

رحمت ز معاصی به تغافل نشکیبد

ز آنسوست‌گناههاگرازین سوست الاها

فریادکه ما بیخبران‌گرسنه مردیم

با هر نفس ازخوان‌کرم بود صلاها

گه مایل دنیایم وگه طالب عقبا

انداخت خیالت زکجایم به کجاها

از غنچه ورقهای‌گلم در نظر آمد

‌دل‌سوخت‌به جمعیت‌ازخویش جداها

هرجاست سری خالی ازآشوب هوس نیست

معمورهٔ مار است به هر بام هواها

مشکل‌که از این قافله تا حشر نشیند

مانند نفس‌کرد بروها و بیاها

کو دیرو حرم تا غم احرام توان خورد

دوش هم خم‌گشت ز تکلیف رداها

نامحرم هنگامهٔ تغییر مباشید

تعمیر نویی نیست درین‌کهنه بناها

کسب عمل آگهی آسان مشمارید

چشم‌همه‌کس از مژه خورده‌شت عصاها

ای کاش پذیرد هوس الحاح تردد

این آبله سرهاست‌که افتاده به پاها

گر ضبط نفس پردهٔ توفیق‌گشاید

صیقل زده‌گیر آینه از دست دعاها

زین بحر محالست زنی لاف‌گذشتن

بیدل‌که ز پل بگذرد از سعی شناها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها

فلک در شعله خفت ازشوخی تبخال‌کوکبها

درین محفل‌که‌دارد خامشی افسانهٔ راحت

به هم آوردن مژگان بود بربستن لبها

زگرد وحشت ما تیره‌بختان فیض می‌بالد

تبسم پاشی صبح است چین دامن شبها

سبکتازان فرصت یک‌قلم رفتند ازین وادی

سراغی می‌دهد موج سراب از نعل مرکبها

غبار جنبش مژگان ندارد چشم قربانی

قلم محواست هرجا صاف‌گردد نقش مطلبها

ز حاسدگر امان‌خواهی وداع‌گرمجوشی‌کن

زمستان سرد می‌سازد دکان نیش عقربها

فلک‌کشتی به‌توفان شکستن داده است امشب

ز جوش‌گریه‌ام رنگ ته آبندکوکبها

فسردن بود ننگ اعتبار ما سبکروحان

گرانجانی فسونها خوند و پیداکرد قالبها

شرارکاغذ ما درد آزادی گلستانی

چرا ما را نمی‌خوانند این طفلان به مکتبها

بنازم نام شیرینی‌که هرگه بر زبان آید

چوبند نیشکرجوشد به هم چسبیدن لبها

غبار تیره‌بختیها به این لنگر نمی‌باشد

نمی‌آید برون چون سایه روزم بیدل از شبها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:55 PM

 

تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها

کهسار تهی گردید از شوخی میناها

مستقبل‌این محفل جز قصهٔ ماضی نیست

تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها

دشوار پسندیها بر ماگره دل بست

گرخون نخورد فطرت حل است معماها

معنی همه‌مشکوف است‌، تأویل عبارت چند؟

تمثال نمی‌خواهد آیینهٔ سیماها

نامحرمی عالم تا حشر نگرددکم

افتاده به روی هم پنهانی و پیداها

وحدت نکند تشویش از بیش وکم‌کثرت

سرچشمه چه نم بازد از خشکی دریاها

کس مانع جولان نیست اما چه توان‌کردن

چون آبله معذورند دامن به ته پاها

از خاک تو تاگردی‌ست موضوع پرافشانی

در خواب عدم باقی‌ست هذیان من و ماها

پیش است به هرگامت صد مرحله نومیدی

دنیا نفسی دارد آمادهٔ عقباها

در چارسوی اوهام تا کی الم تنگی

برگوشهٔ دل پیچید یک دامن و صحراها

بیدل طرب و ماتم مفت اثر هستی‌ست

ما کارگه رنگیم رنگ است تماشاها

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

مآل‌کار چه بیندکسی نظر به هوا

نمی‌توان خبر پاگرفت سر به هوا

درتن چمن ز جنونکاری خیال مپرس

به خاک‌ریشه وگل می‌کند ثمر به هوا

زمین مزرع‌ایجاد بس‌که تنگ فضاست

نمونکاشته تخم شرر مگربه هوا

به‌عافیتگه خاکسترم چو شعله سری‌ست

مباد ذوق فضولی‌کند خبر به هوا

نه مقصدی‌ست معین نه مطلبی منظور

چوگردباد همین بسته‌ام‌کمر به هوا

جهان‌گرفت به رنگینی پر طاووس

غبار من‌که ندانم‌که داد سر به هوا

حدیث سرکشی از قامت بلندکه داشت

که لب‌گزیده‌گره‌بند نیشکر به هوا

چو شبنمی‌که‌کند از مزاج صبح بهار

به راهت آینه‌ها بسته چشم تر به هوا

ز ساز قافلهٔ عمر جمع‌دار دلت

که محمل نفسی دارد این سفر به هوا

به دستگاه رعونت درین بساط مناز

که رفته است سرشمع بیشتر به هوا

چه تنگی این همه افشرد دشت امکان را

که ابر بیضه شکسته‌ست زیر پر به هوا

دل فسرده اگر سد راه نیست چرا

گشوده‌اند چو صبحت هزار در به هوا

تعلق دونفس ما ومن غنیمت‌گیر

که این غبار نیابی دم دگر به هوا

به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل

که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

چندین دماغ دارد اقبال و جاه مینا

بر عرش می‌توان چید از دستگاه مینا

رستن ز دورگردون بی‌می‌کشی‌محال‌است

دزدیده‌ام ز مینا سر در پناه مینا

دورفلک جنون‌کرد ما را خجل برآورد

برخود زشرم بستیم آخرگناه مینا

تا می‌رسد به ساغربرهوش ما جنون زد

یوسف پری برآمد امشب زچاه مینا

زاهد به بزم مستان دیگرتو چهره منمای

شبهای جمعه‌کم نیست روز سیاه مینا

با این درشت‌خویان بیچاره دل چه سازد

عمری‌ست بر سرکوه افتاده راه مینا

دلها پر است باهم‌گرحرف‌و صوت‌داریم

قلقل درین مقام است یکسرگواه مینا

با دستگاه عشرت پر توام است‌کلفت

چشم تری نشسته‌شت بر قاه‌قاه مینا

شرم‌خمار مستی خون‌گشت و سر نیفراخت

آخرنگون برآمد ازسینه آه مینا

نازکدلان این بزم آمادهٔ شکستند

از وضع پنبه زنهار مشکن‌کلاه مینا

پاس رعایت دل آسان مگیر بیدل

با هر نفس حسابی‌ست درکارگاه مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

کدامین نشئه بیرون داد راز سینهٔ مینا

که عکس موج می‌شد جوهرآیینهٔ مینا

چنان صاف ست از زنگ‌کدورت سینهٔ مینا

که می‌تابد چو جوهر نشئه از آیینهٔ مینا

سزدگرگوش ساغر آشنای این نواگردد

که راز میکشان‌گل‌کرده است از سینهٔ مینا

کدورت با صفای مشرب ما برنمی‌آید

نبندد صورت تمثال زنگ آیینهٔ مینا

به تمکینم چسان خفّت رساندکوشش‌گردون

ببازد بیستون رنگ وقار ازکینهٔ مینا

تهی دستیم چون ساغر خدا را ساقیا رحمی

به روی بخت ما بگشا درگنجینهٔ مینا

خوشا صبحی‌که شاه ملک عشرت جلوه ریزآید

به زرین تخت جام از قصر زنگارینهٔ مینا

مقیم‌گوشهٔ دل باش‌،‌گر آسودگی خواهی

که حیرت می‌شود سیماب در آیینهٔ مینا

همان خاک سیه اکنون لباس دل به بر دارد

صفا مفت است منگرکسوت پارینهٔ مینا

بهار نشئه‌ام‌، عیش دماغم‌، بادهٔ صافم

مرا باید نشاندن در دل بی‌کینهٔ مینا

ادب‌کوشید در ضبط خود وتعطیل شد نامش

به روز وصل ما ماند شب آدینهٔ مینا

به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل

بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

شفق در خون حسرت می‌تپد از دیدن مینا

عقیق آب روان می‌گردد از خندیدن مینا

جگرها بر زمین می‌ریزد ازکف رفتن ساغر

دلی در زیر پا دارد به سر غلتیدن مینا

بنال از درد غفلت آنقدرکز خود برون آیی

به قدرقلقل است ازخویش دامن چیدن مینا

سراغ عیش ازین محفل مجوکز جوش‌دلتنگی

صدای‌گریه پیچیده‌ست بر خندیدن مینا

تنک‌سرمایه است‌آن‌دل‌که‌شد آسودگی‌سازش

به بی‌مغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا

به سعی بیخودی قلقل نوای ساز نیرنگم

شکست رنگ دارد اینقدر نالیدن مینا

رعونت در مزاج می‌پرستان ره نمی‌یابد

چه امکان است از تسلیم سر پیچیدن مینا

نزاکت هم درتن محفل به‌کف آسان نمی‌آید

گداز سنگ می‌خواهد به خود بالیدن مینا

بساط ناز چیدم هرقدرکز خود برون رفتم

پری بالید در خورد تهی‌گردیدن مینا

خموشی چند، طبع اهل معنی تازه‌کن بیدل

به مخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

 

ازین محفل چه امکان است بیرون رفتن مینا

که پالغز دو عالم دارد امشب دامن مینا

نفس سرمایهٔ عجزاست از هستی مشو غافل

که تا صهباست نتوان برد خم ازگردن مینا

سلامت بی‌خبر دارد ز فیض عالم آبم

حباب من ندارد صرفه در نشستن مینا

بتاب ای آفتاب عیش مخموران‌که در راهت

سفیدازپنبه شد چون صبح چشم روشن مینا

اگر می نیست ای مطرب‌تو ازافسانهٔ دردی

دل سنگین ما خونین به طرف دامن مینا

حباب باده با ساغر نفس دزدیده می‌گوید:

که از چشم تو دارد نرگسستان‌گلشن مینا

مدد از هیچ‌کس در موسم پیری نمی‌خواهم

که بس باشد مرا برکف عصای‌گردن مینا

تحیر در صفای امتیاز باده می‌لغزد

پری‌گویی عرق‌کرده‌ست در پیراهن مینا

دلی آمادة چندین هوس داری بهم بشکن

مبادا فتنه‌زاییها کند آبستن مینا

اگر جوش بقا نبود فنا هم نشئه‌ای دارد

که از قلقل مدان آهنگ بشکن‌بشکن مینا

امید سرخوشی در محفل امکان نمی‌باشد

مگر از خود تهی‌گشتن شود پرکردن مینا

اگر بیدل ز اهل مشربی تسلیم سامان‌کن

رگ‌گردن ندارد نسبتی باگردن مینا

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1396  - 2:50 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4448259
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث