به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا

همان لیلی شود بی‌پرده تامحمل شود پیدا

غناگاه خطاب از احتیاج آگاه می‌گردد

کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود پیدا

مجازاندیشی‌ات فهم حقیقت را نمی‌شاید

محال است اینکه حق ازعالم باطل شود پیدا

نفس را الفت دل هم ز وحشت برنمی‌آرد

ره ما طی نگردد گر همه منزل شود پیدا

برون دل نفس را پرفشان دیدم ندانستم

که‌عنقا چون شوداز بیضه‌گم‌بسمل شود پیدا

به‌گوهر وارسیدن موجها برهم زدن دارد

جهانی را شکافی سینه تا یک دل شود پیدا

ره آوارگی عمری‌ست می‌پویم نشد یارب

که چون تمثال یک آیینه‌وارم دل شود پیدا

ز محو عشق غیر از عشق نتوان یافت آثاری

به‌دریا قطره خون‌گردیدگم مشکل شود پیدا

شهیدان ادبگاه وفا را خون نمی‌باشد

مگر رنگ حنایی ازکف قاتل شود پیدا

سواد کنج معدومی قیامت عالمی دارد

که هرکس هرکجاگم‌شد ازین منزل شودپیدا

به رنگی موج خلقی ازتپیدن آب می‌گردد

کزین دریا به قدریک‌گهر ساحل شود پیدا

نفس تا هست زین مزرع تلاش دانهٔ دل‌کن

که‌این‌گمگشته‌گر پیداشود حاصل شود پیدا

به قدر آگهی آماده ا ست اسباب تشویشت

طبیعت باید اینجا اندکی غافل شود پیدا

درین دریا دل هر قطره گهر درگوهر دارد

اگر بر روی آب آید همان بیدل شود پیدا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:26 PM

 

کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا

که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا

تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل

چوطفلان خون‌خوری یک‌عمر تادندان شودپیدا

سحرتا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا

که خشکاری به چشم حرص این انبان شود پیدا

سحاب‌کشت ما صد ره شکافد چشم‌گریانش

که‌گندم یک تبسم با لب خندان شود پیدا

تلاش موج درگوهر شدن امید آن دارد

که‌گرد ساحلی زبن بحر بی‌پایان شود پیدا

جنون هم جهدها بایدکه دامانش به چنگ افتد

دری صد پیرهن تا پیکر عریان شود پیدا

عیوب آید برون تاگل‌کند حسن‌کمال اینجا

کلف بی‌پرده‌گردد تا مه تابان شود پیدا

پریشان است از بی‌التفاتی‌، سبحهٔ الفت

ز دل بستن مگر جمعیت باران شود پیدا

امان خواه ازگزند خلق درگرم اختلاطی‌ها

که عقرب بیشتر در فصل تابستان شود پیدا

بنای وحشت این کهنه منزل عبرتی دارد

که صاحبخانه‌گر پیدا شود مهمان شود پیدا

زپیدایی به نام محض چون عنقا قناعت‌کن

فراغ اینجاکسی داردکزین عنوان شود پیدا

چوصبح آن به که‌گم‌باشد نفس درگرد معدومی

وگر پیدا تواند گشت بال‌افشان شود پیدا

درین صحرا به وضع خضر باید زندگی‌کردن

نگردد گم کسی کز مردمان پنهان شود پیدا

حریف‌گوهر نایاب نبود سعی غواصان

مگر این کام دل از همت مردان شود پیدا

خیالات پری بی‌شیشه نقش طاق نسیان‌کن

محال است‌اینکه‌هرجاجسم‌گم شدجان شودپیدا

تماشاگاه عبرت پا به دامن سیر می‌خواهد

نگه می‌باید اینجا توام مژگان شود پیدا

ردیف بار دنیا رنج عقبا ساختن بیدل

زگاو و خر نمی‌آید مگر انسان شود پیدا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:26 PM

 

درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا

همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا

تلاش مطلب نایاب ما را داغ‌کرد آخر

جهانی رنج‌گوهر برد جز دریا نشد پیدا

دل‌گمگشته می‌گفتند دارد گرد این وادی

به جست و جو نفسها سوختم اما نشد پیدا

فلک درگردش پرگارگم کرده‌ست آرامش

جهان تا سر برون آورد غیر ازپا نشد پیدا

دلیل بی‌نشان در ملک پیدایی نمی‌باشد

سراغ ماکن ازگردی‌کزین صحرا نشد پیدا

چه سازد کس نفس‌سررشتهٔ تحقیق کم‌دارد

توگر داری دماغی جهدکن‌کز ما نشد پیدا

بهشت وکوثر ازحرص وهوس لبریزمی‌باشد

به عقبا هم رسیدم جز همین دنیا نشد پیدا

حضورکبریا تا نقش بستم عجزپیش آمد

برون احتیاج آثار استغنا نشد پیدا

سراغ‌رفتگان عمریست زین‌گلشن هوس‌کردم

به جای رنگ بویی هم از آن‌گلها نشد پیدا

به ذوق جستجو می‌باید از خود تا ابد رفتن

هزار امروز و فردا دی شد و فردا نشد پیدا

غم این تنگنایم برنیاورد از پریشانی

نفس آسودگی می‌خواست اما جا نشد پیدا

درین محفل به مید تسلی خون مخور بیدل

بیا در عالم دیگر رویم‌ اینجا نشد پیدا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

درمحفل ما ومنم‌، محو صفیر هرصدا

نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌نغمه‌های‌ترصدا

حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام

تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا

یاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسون

مشکل‌که بیمار مرا برخیزد از بستر صدا

در فکر آن موی میان از بس‌که‌گشتم ناتوان

می‌چربدم صد پیرهن بر پیکر لاغر صدا

زان جلوه یک مژگان زدن آیینه را غافل شدن

دارد چو زنجیر جنون جوشاندن از جوهرصدا

رنج غم و شادی مبر،‌کو مطرب وکو نوحه‌گر

مشت سپند بی‌خبر دارد درین مجمر صدا

درکاروان وهم‌و ظن‌، نی غربت‌است ونی وطن

خلقی زگرد ما ومن بسته‌ست محمل بر صدا

از حرف و صوت بی‌اثر شد جهل لنگر دارتر

برکوه خواند ناکجا افسون بال و پر صدا

چند از تپش پرداختن‌، تیغ تظلم آختن

بیرون نخواهد تاختن زین‌گنبد بی‌در صدا

آخر درین بزم تعب افسانه ماند و رفت شب

ز بس به‌خشکی زد طرب‌می‌گشت درساغر صدا

آسان نبود ای بی‌خبر از شوق دل بردن اثر

درخود شکستم‌آنقدرکاین صفحه زد مسطر صدا

بیدل به خود تا زنده‌ام صبح قیامت خنده‌ام

کز شور نظم افکنده‌ام درگوشهای کر صدا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا

که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا

چو بوی‌گل‌گرفتارم به رنگ الفتی ورنه

گشاد بال پرواز است هرچاک قفس اینجا

سراغ‌کاروان ملک خاموشی بود مشکل

به بوی غنچه‌همدوش است‌آواز جرس اینجا

دل عارف چوآیینه بساط روشنی دارد

که‌نقش پای خود راگم نمی‌سازد نفس اینجا

تفاوت می‌فروشد امتیازت ورنه در معنی

کمال عشق افزون نیست ازنقص هوس اینجا

غم مستقبل و ماضی‌ست‌کان را حال می‌نامی

نقابی در میان اسث از غباریش وپس اینجا

غبار خاطر تیغت چرا شدکوچهٔ زخمم

که جزخونابهٔ حسرت نمی‌باشد عسس‌اینجا

نیندازد زکف بحر قبولش جنس مردودی

به دوش موج دارد نازبالش خارو خس اینجا

درتن ره نقش پا هم دارد از امید منشوری

نبیند داغ محرومی جبین هیچ‌کس اینجا

چه‌امکان است از خال لبش خط سر برون آرد

زنومیدی نخواهد دست برسر زد مگس اینجا

غبار ما، همان باد فنا خواهد ز جا بردن

چه‌لازم چون سحر منت‌کشیدن از نفس‌اینجا

نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل

ز شوق مرغ دارد چاکها جیب قفس اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا

تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا

از راه هوس چند دهی عرض محبت

مکتوب نبندند به بال مگس اینجا

خواهی‌که شود منزل مقصود مقامت

از آبلهٔ پای طلب‌کن جرس اینجا

آن به‌که ز دل محوکنی معنی بیداد

اظهار به خون می‌تپد از دادرس اینجا

بیهوده نباید چو شرر چشم‌گشودن

گرد عدم است آینهٔ پیش و پس اینجا

درکوی ضعیفی‌که تواند قدم افشرد

اینجاست‌که دارد دهن شعله خس اینجا

باگردش چشمت چه توان‌کرد، وگرنه

یکدل به دو عالم ندهد هیچکس اینجا

چون نقش قدم قافلهٔ ماست زمینگیر

باشد ره خوابیده صدای جرس اینجا

دل چون نتپد در قفس زخم که بی‌دوست

کار دم شمشیر نماید نفس اینجا

درکوچهٔ الفت دل صاف آینه‌دار است

غیرازنفس خویش چه‌گیرد عسس اینجا

سرمایهٔ ماهیچکسان عرض مثالی‌ست

ای آینه دیگر ننمایی هوس اینجا

بیدل نشود رام‌کسی طایر وصلش

تا از دل صد چاک نباشد قفس اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا

جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا

رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم

جزگرد تحیر رقمی نیست در اینجا

عالم همه میناگر بیداد شکست است

این طرفه‌که‌سنگ ستمی نیست در اینجا

تا سنبل این باغ به همواری رنگ است

جزکج نظری پیچ وخمی نیست دراینجا

بر نعمت دنیا چه هوسهاکه نپختیم

هرچند غذا جز قسمی نیست در اینجا

برهم نزنی سلسلهٔ نازکریمان

محتاج شدن بی‌کرمی نیست در اینجا

گرد حشم بی‌کسی‌ات سخت بلندست

از خوبش برون آ علمی نیست در اینجا

ما بی‌خبران قافلهٔ دشت خیالیم

رنگ است به‌گردش‌، قدمی نیست دراینجا

از حیرت دل بند نقاب توگشودیم

آیینه‌گری کارکمی نیست در اینجا

بیدل من و بیکاری و معشوق تراشی

جز شوق برهمن‌، صنمی نیست در اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

کسی در بندغفلت‌مانده‌ای چون من‌ندید اینجا

دو عالم یک درباز است و می‌جویم‌کلید اینجا

سرا‌غ منزل مقصد مپرس ازما زمینگیران

به سعی نقش پا راهی نمی‌گردد سفید اینجا

تپیدن ره ندارد در تجلیگاه حیرانی

توان‌گر پای تا سراشک شد نتوان چکید اینجا

زگلزارهوس تا آرزوبرگی به چنگ آرد

به مژگان عمرها چون ریشه می‌باید دوید اینجا

تحیرگر به چشم انتظار ما نپردازد

چه وسعت می‌توان چیدن زآغوش امید اینجا

ترشرویی ندارد یمن جمعیت در این محفل

چو شیر این سرکه‌ات از یکدگر خواهد برید اینجا

به دل نقشی نمی‌بنددکه با وحشت نپیوندد

نمی‌دانم‌کدامین بی‌وفا آیینه چید اینجا

مر از بی‌بری هم راحتی حاصل نشد، ورنه

بهار سایه‌ای رنگینتر ازگل داشت بید اینجا

گواه‌کشتهٔ تیغ نگاه اوست حیرانی

کفن بردوشی بسمل بود چشم سفید اینجا

کفن در مشهد ما بینوایان خونبها دارد

ز عریانی برون آ گر توانی شد شهید اینجا

هجوم درد پیچیده‌ست هستی تا عدم بیدل

تو هم‌گرگوش داری ناله‌ای خواهی‌شنید اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

به مهر مادرگیتی مکش رنج امید اینجا

که خونها می‌خورد تا شیر می‌گردد سفید اینجا

مقیم نارسایی باش پیش از خاک گردیدن

که‌سعی هردوعالم چون عرق خواهد چکید اینجا

محیط از جنبش هر قطره‌صد توفان جنون دارد

شکست رنگ امکان بود اگر یکدل تپید اینجا

گداز نیستی از انتظارم برنمی‌آرد

ز خاکستر شدن‌گل می‌کند چشم سفید اینجا

ز ساز الفت آهنگ عدم در پردة‌گوشم

نوایی می‌رسدکز بیخودی نتوان شنید اینجا

درین محنت‌سرا آیینهٔ اشک یتیمانم

که در بی‌دست و پایی هم مرا باید دوید اینجا

کباب خام سوز آتش حسرت دلی دارم

که هرجا بینوایی سوخت دودش سرکشید اینجا

نیاز سرکشان حسن آشوبی دگر دارد

کمینگاه تغافل شد اگر ابرو خمید اینجا

تپشهای نفس ز پردة تحقق می‌گوید

که تا از خود اثر داری نخواهی آرمید اینجا

بلندست آنقدرها آشیان عجز ما بیدل

که بی‌سعی شکست بال و پر نتوان رسید اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

 

در خموشی همه صلح است‌، نه جنگ است اینجا

غنچه شو، دامن آرام به چنگ است اینجا

چشم بربند،‌گرت ذوق تماشایی هست

صافی آینه درکسوت زنگ است اینجا

گر دلت ره ندهد جرم سپه‌بختی تست

خانهٔ آینه بر روی‌که تنگ است اینجا

طایر عیش مقیم قفس حیرانی‌ست

مگذر ازگلشن تصویرکه‌رنگ است‌اینجا

درره عشق ز دل فکر سلامت غلط است

گرهمه‌سنگ‌بود شیشه به‌چنگ است‌اینجا

چرخ‌پیمانه به‌دور افکن یک‌جام تهی است

مستی ما وتو آوازترنگ است اینجا

شوق دل همسفر قافلهٔ بیهوشی‌ست

قدم راهروان گردش رنگ است اینجا

از ستمدیدگی طالع ما هیچ مپرس

آنچه پیش تونگاهست خدنگ است اینجا

طرف دیدهٔ خونبار نگردی زنهار

اشک چون آینه شدکام نهنگ است اینجا

شیشه ناداده زکف مستی آزادی چند

دامن ناز پری در ته سنگ است اینجا

دوجهان ساغرتکلیف زخود رفتن ماست

دل هرکس بتپد قافیه تنگ است اینجا

منزل عیش به وحشتکدهٔ امکان نیست

چمن‌ازسایهٔ گل پشت‌پلنگ‌است اینجا

وحشت آن است‌که ناآمده از خود برونم

ورنه تا عزم شتاب است درنگ است اینجا

بیدل افسردگیم شوخی آهی دارد

تاشرر هست ز خودرفتن سنگ‌است اینجا

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 2:19 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4449929
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث