به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

صدرا تو را جلالت اسکندر است لیک

خضری که آب علم ز بحر یقین خوری

هم ظل ذوالجلالی و هم نور آفتاب

بر اسمانی و غم اهل زمین خوری

بر گنج سایه از پی بذل زر افکنی

در بحر غوطه از پی در ثمین خوری

از دست دیو حادثه در تو گریخت دین

یعنی شهاب دین توئی اندوه دین خوری

هستی شکسته‌دل ز شیاطین ولی چه باک

چون مومیائی از کف روح الامین خوری

آدم چو غصه خورد ز دیدوی شگفت نیست

گر تو شهاب غصهٔ دیو لعین خوری

در مدحت تو مبدع سحر آفرین منم

شاید دریغ مبدع سحر آفرین خوری

خوردی دریغ من که اسیرم به دست چرخ

آری به دست دیو دریغ نگین خوری

در شرق و غرب صبح پسینم به صدق و فضل

تو آفتابی انده صبح پسین خوری

نار کلیم و چشمهٔ خضر است شعر من

شب شمع از آن فروزی و روز آب ازین خوری

هست انگبین ز گل چکنی پس گل انگبین

چون نحل گل خورد نه ز گل انگبین خوری

مهر جم است و کاس جنان نظم و نثر من

مهر از یسار خواهی و کاس از یمین خوری

دیوان من تو را چه ز افسانه دم زنی

قرآنت بر یمین چه به ابجد یمین خوری

چه حاجت است نشتر ترسا چو بامداد

شربت ز دست عیسی گردون نشین خوری

بر شعر زر دهی ز کریمان مثل شوی

با شیر پی نهی ز گوزنان سرین خوری

از ششتر سخا چو طراز شرف دهی

از عسکر سخن شکر آفرین خوری

دانی حدیث آن زن حلواگر گدای

گفتا چنین کنی به مکافا چنین خوری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست

ریزه خور خوان من عنصری و رودکی

زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی

گشته چو مال کریم حرص من از اندکی

قالت من نیم‌روز، حالت من نیم‌شب

تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی

در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست

خلق همه کودکند من نکنم کودکی

بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی

کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکی

بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است

وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی

تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر

من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی

عذر نهم گرنه‌ای خوش سخن و راست‌بین

حنظل و آنگه خوشی؟ احوال و آنگه یکی؟

بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است

من ز پی فال سعد مانکیم مانکی

اینت علی رایتی قاتل هر خارجی

وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی

جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود

با هنر هاشمی با کرم برمکی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

رو که سوی راستی بسیج نداری

مایه به جز طبع پیچ پیچ نداری

دایم پنداشتی که داری چیزی

هیچ نداری خبر که هیچ نداری

تا کی گوئی که بوده‌ام به بسیجات

کانچه بود در پس بسیج نداری

خاطر خاقانی از بسیج ببردی

ز آنکه دل مردمی بسیج نداری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

به تعریض گفتی که خاقانیا

چه خوش داشت نظم روان عنصری

بلی شاعری بود صاحب‌قران

ز ممدوح صاحب‌قران عنصری

ز معشوق نیکو و ممدوح نیک

غزل‌گو شد و مدح‌خوان عنصری

جز ار طرز مدح و طراز غزل

نکردی ز طبع امتحان عنصری

شناسند افاضل که چون من نبود

به مدح و غزل درفشان عنصری

که این سحر کاری که من می‌کنم

نکردی به سحر بیان عنصری

ز ده شیوه کان حیلت شاعری است

به یک شیوه شد داستان عنصری

مرا شیوهٔ خاص و تازه است و داشت

همان شیوهٔ باستان عنصری

نه تحقیق گفت و نه وعظ و نه زهد

که حرفی ندانست از آن عنصری

به دور کرم بخششی نیک دید

ز محمود کشور ستان عنصری

به ده بیت صد بدره و برده یافت

ز یک فتح هندوستان عنصری

شنیدم که از نقره زد دیگدان

ز زر ساخت آلات خوان عنصری

اگر زنده ماندی در این دور بخل

خسک ساختی دیگدان عنصری

نخوردی ز خوان‌های این مردمان

پری‌وار جز استخوان عنصری

به بوی دو نان پیش دونان شدی

زدی بوسه چون پر نان عنصری

ز تیر فلک تیغ چستی نداشت

چو من در نیام دهان عنصری

ز نی دور باش دو شاخی نداشت

چو من در سه شاخ بنان عنصری

نبوده است چون من گه نظم و نثر

بزرگ آیت و خرده دان عنصری

به نظم چو پروین و نثر چو نعش

نبود آفتاب جهان عنصری

ادیب و دبیر و مفسر نبود

نه سحبان یعرب زبان عنصری

چنانک این عروس از درم خرم است

به زر بود خرم روان عنصری

دهم مال و پس شاد باشم کنون

ستد زر و شد شادمان عنصری

به دانش بر از عرش گر رفته بود

به دولت بر از آسمان عنصری

به دانش توان عنصری شد ولیک

به دولت شدن چون توان عنصری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

کیست ز اهل زمانه خاقانی

که تو اهل وفاش پنداری

دوستی کز سر غرض شد دوست

هان و هان تاش دوست نشماری

خواجه گوید که دوست دار توام

پاسخش ده که دوست چون داری

تا عزیزم مرا عزیز کنی

چون شد خوار خوار انگاری

یا بلندم کنی گه پستی

یا عزیزم کنی گه خواری

با من این دوستی به شرطی کن

کاخر آن شرط را بجای آری

کان خطائی که حق ز من بیند

گر تو بینی ز من نیازاری

ور شود خصم من زبردستی

زیر پای بلام مگذاری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است

مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون‌تر است

از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری

از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد

عنقا کمر ببست برای کبوتری

چرخ کبود را ز حسام بنفش او

تهدید می‌رسد که رها کن ستمگری

از دهر زاد و دهر فضولی نمای را

خون ریختی گرش نبدی حق مادری

تیغش ز چار شهر خراسان خراج خواست

از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبری

شمشیر گوشت خوارهٔ او را مزوری است

آن‌کس که خورد رست ز دست مزوری

گر خصم او بجهد طلسمی بساخته است

آن‌قدر هم ز قدرت او خواست یاوری

گوساله گرچه بهر خلاف خدای بود

نطق از خدای یافت نه از سحر سامری

گردون مگر مصحف نامش شنوده بود

کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری

روح القدس به خدمت او می‌خورد قسم

کامروز در زمانه تو اسلام پروری

سوگند خورد عاقلهٔ جان به فضل و عدل

کز روی عدل گستری و فضل پروری

خوارزم شه هزار چو محمود زاولی است

خاقانی از طریق سخن صد چو عنصری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

اگر معزی و جاحظ به روزگار منندی

به نظم و نثر همانا که پیش‌کار منندی

ز بورشید و ز عبدک مثل زنند به شروان

وگر به دور منندی دوات‌دار منندی

به زور و زر نفریبم چو زور و زر وزیران

که فخر زور و زرستی گر اختیار منندی

بر آسمان وزارت گر انجم هنرستی

وزارت و هنر امروز در شمار منندی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

گر دیده یک اهل دیده بودی

دل مژده پذیر دیده بودی

جان حلقه به گوش گوش گشتی

گر نام وفا شنیده بودی

این قحط جهان کسی نبردی

گر کشت وفا رسیده بودی

کشتی حیات کم شکستی

گر بحر غم آرمیده بودی

می‌ترسد از آب دیده جانم

ای کاش نه سگ گزیده بودی

گر آهم خواستی فلک را

چون صبح دوم دریده بودی

ور چشم فلک به شفقت استی

زو خون شفق چکیده بودی

مرغ دلم زا زبان به رنج است

ورنه ز قفس پریده بودی

آویخته کی بدی ترازو

گر زآنکه زبان بریده بودی

خاقانی اگر نه اهل جستی

دامن ز جهان کشیده بودی

هرچند جهان چنو ندیده است

او کاش جهان ندیده بودی

با آن‌که تمامش آفریدند

ای کاش نیافریده بودی

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

 

چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی

آمد به دلو در طلب تخت مشتری

سیاره‌ای ز کوکبهٔ یوسف عراق

آمد که آمد آن فلک ملک پروری

هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی

هین سجده هین که جستی ازین چاه مضطری

تو چه نشین و موکب سیاره آشنا

تو قحط بین و کوکبهٔ یوسف ایدری

خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل

چون در ظلال یوسف صدیق دیگری

یا ایهاالعزیز بخوان در سجود شکر

جان برفشان بضاعت مزجاة کهتری

کآنجا که افسر سر گردن‌کشان بود

او را رسد بر افسرشان صاحب افسری

فصلی که در معارضهٔ غیر گفته‌ای

تضمینش کن در این دو سه منظوم گوهری

ای در قمار چرخ مسخر به دست خون

از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری

غوغای سرکشان فلک پایدام توست

تو فتنه را بهانه ز خاقانی آوری

زنبور کافر ار پی غوغا به کین توست

بر عنکبوت یک‌تنه تهمت چه می‌بری

در اوهن‌البیوت چه ترسی ز عنکبوت

چون بر در مشبک زنبور کافری

سرپنجگی نه سیرت خرگوش خنثی است

ترس از هژبر دار در آن صورت نری

از روزگار ترس نه از رند روزگار

از سامری هراس نه از گاو سامری

چون دور باش در دهن مار دیده‌ای

از جوشن کشف چه هراسی؟ چه غم خوری؟

خاقانیا چو طوطی ازین آهنین قفس

کوشی که نیم بال بیابی و بر پری

ادامه مطلب
شنبه 23 اردیبهشت 1396  - 1:48 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4449937
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث