به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به‌کنج نیستی عمریست جای خویش می‌جویم

سراغ خود ز نقش بوریای خویش می‌جویم

هدایت آرزویم می‌کشم دستی به هر گنجی

درین ویرانه چون اعما عصای خویش می‌جویم

جنون می‌آورد زین کاروان دنباله فهمیدن

جز آتش نیست‌ گردی ‌کز قفای خویش می‌جویم

ز بس حسرت‌کمین جنس مطلبهای نایابم

ز هرکس هر چه‌گم شد من برای خویش می‌جویم

جهانی آرزوها پخت و رفت از خود به ناکامی

دو روزی من هم اینجا خونبهای خویش می‌جویم

خیالی‌ کو که نتوان یافت نقش پردهٔ خاکش

سراغ هر چه خواهم ز‌یر پای خویش می‌جویم

محیط از وضع موج آغوش پروازی نمی‌خواهد

من این بیگانگی از آشنای خویش می‌جویم

چه مقدار از دماغ نارسایی ناز می‌بالد

که آن‌گل پیرهن را در قبای خویش می‌جویم

به خاکستر نفس دزدیده‌ام چون شعله معذورم

بقایی‌ کرده‌ام گم در فنای خویش می‌جویم

نیستانی به ذوق ناله انشا کرده‌ام بیدل

ز چندین آستین دست دعای خویش می‌جویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

شررواری ز فرصت رو نمای خویش می‌جویم

نگاه واپسینم خونبهای خویش می‌جویم

به غیر از خانمان‌سوزی مقامی نیست عاشق را

چو آتش ‌گوشهٔ داغی برای خویش می‌جویم

خرابیهای دل بی‌دام امیدی نمی‌باشد

شکست طرهٔ او از بنای خویش می‌جویم

چو شمع‌ کشته سامان تلاشم‌ کم نمی‌گردد

سرگم کرده اکنون زیر پای خویش می‌جویم

توان در صافی آیینه عرض نقشها دیدن

جهانی از دل بی‌مدعای خویش می‌جویم

به گردون گر رسم زان آستان سر برنمی‌دارم

به هرجایم همان خود را به جای خویش می‌جویم

بهارستان بیرنگ محبت رنگها دارد

به داغت بسکه ممنونم رضای خویش می‌جویم

ضعیفی تاکجاها بست خم بر دوش عریانی

که من از اطلس‌ گردون ردای خویش می‌جویم

طلب عجز و تمنا یاس و من از ساده‌لوحیها

ز دامان تو دست نارسای خویش می‌جویم

از افسون جرسها محملی پیدا نشد بیدل

کنون آواز پایش در صدای خویش می‌جویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

به هر جا رفته‌ام از خویشتن راه تو می‌پویم

اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم

هوای ناوکی دارم ‌که هر جاگل‌ کند یادش

ببالد استخوان مانند شاخ گل به پهلویم

به مضراب خیالی می‌کند توفان خروش من

زبان رشتهٔ سازم نمی‌دانم چه می‌گویم

به گردون گر رسم از سجدهٔ شوقت نی‌ام غافل

چو ماه نو جبینی خفته در محراب ابرویم

دوتا شد پیکر و آهی نبالید از مزاج من

نوا در سرمه خوابانیده‌تر از چنگ گیسویم

نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نومیدی

غباری از تپش واماندهٔ جولان آهویم

تحیر خون شد از نیرنگ سحرآمیزی الفت

که من تمثال خود می‌بینم و آیینهٔ اویم

به تکلیف بهارم می‌دهی زحمت نمی‌دانی

به جای گل دل خون‌گشته‌ای دارم که می‌بویم

تمیز رنگ حالم دقت بسیار می‌خواهد

که من از ناتوانی در نظرها رستن مویم

چو شمعم گر به این رنگست شرم‌ساز پیمایی

عرق گل می‌کنم چندان که رنگ خویش می‌شویم

چو آن مویی که آرد در تصور کلک نقاشش

هنوز از ناتوانیها به پهلو نیست پهلویم

به ضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من

نسیم کویش از خود رفتنی می‌آورد سویم

چنان محو تماشای گریبان خودم بیدل

که پندارم خیال او سری دارد به زانویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

فسردن نیست ممکن دست بردارد ز پهلویم

رگ خواب است چون مخمل ز غفلت هر سر مویم

به رنگ پرتو خورشید عالم را به زرگیرم

اگر میل پر افشانی نماید رنگ از رویم

ورق‌گردانده است از معنی تحقیق لفظ من

- بیاض نسخهٔ عبرت مراد چشم آهویم

من و نشو و نمای سرکشی حاشا معاذالله

نهال جاده‌ام یک سجدهٔ هموار می‌رویم

زبان لاف هم در مفلسی‌ها بسته می‌گردد

تهی دستی درین ویرانه کرد آخر دعاگویم

درین گلشن بغیر از انفعالم نیست سامانی

گل چشمم همین عیبی‌ست گر رنگست و گر بویم

به خواب نیستی موج دگر می‌زد غبار من

به این آوارگی یا رب‌که‌گردانید پهلویم

ندارد چاره از دریا شکافی طالب گوهر

دلی‌گم‌کرده‌ام در عالم اسباب و می‌جویم

ز طاق چین ابروی که افتادم نمی‌دانم

که‌ گل‌ کرده‌ست هر چینی شکست از هر بن مویم

ضعیفی ننگ تغییر وفایم بر نمی‌دارد

چو نقش جبههٔ خود با دو عالم سجده یکرویم

بضاعت نیست جزتسلیم در بار نیاز من

محبت کرد ایجاد از خمیدنهای ابرویم

مرا سنجیدگی ایمن ز تشویق هوس دارد

زدام بال و پر فارغ چو شاهین ترازویم

ز افسون شرر پروازی من ناله درگیرد

زبان شمعم و حرف پر پروانه می‌گویم

ضعیفم آنقدربیدل‌که با صد شعله بیتابی

نچیند تا ابد دامن شکست رنگ در رویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

نه لفظ از پرده می‌جوشد نه معنی می‌دهد رویم

همان یک رفتن دل می‌کند گرد آنچه می‌گویم

مپرس ازمزرع بیحاصل نشو و نمای من

چو تخم اشک می‌کارم گداز ناله می‌رویم

به چندین ناز خونم می‌چکد در پردهٔ حسرت

تغافل بسملم یعنی شهید تیغ ابرویم

ندارم از هجوم ناتوانی رنگ گرداندن

به رنگ سایه گر آتش نهی در زیر پهلویم

ز بس شخص نمودم آب شد از شرم پیدایی

عرق می‌چینم از آیینه گر تمثال می‌جویم

تو فرصت وانما تا من کنم تدبیر آرایش

به رنگ دود شمع‌ از شانه دارد شرم‌ گیسویم

به جا وامانده‌ام چون شمع لیک از ننگ افسردن

به دوش شعله محمل می‌کشد عجز تک و پویم

نی‌ام گوهر که هر یکقطره آبم بگذرد از سر

اگرتوفان مدّ چون موج بوسد پای زانویم

غرور هستی‌ام با تیغ نازش بر نمی‌آید

به این گردن که می‌بینی به صد باریکی مویم

ز عدل ناتوانی ناله را با کوه می‌سنجم

درین بازار سنگ کم نمی‌گردد ترازویم

چو شبنم تا درین گلزار عبرت چشم وا کردم

حیا غیر از عرق رنگی دگر نگذاشت بر رویم

نگردی غافل از فیض سواد معنی‌ام بیدل

تماشا بر سحر می‌خندد ازگلهای شببویم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:39 AM

 

صبح تمنا دمید، دل چمنستان ‌کنیم

یوسف ما می‌رسد آینه سامان ‌کنیم

حاصل باغ مراد حوصله خواه وفاست

آنچه نگنجد به جیب تحفهٔ دامان‌ کنیم

ساز طرب دلگشاست نشئه ترنم نماست

مطرب ما تر صداست شیشه غزلخوان کنیم

چشم وفا مشربان این همه بی‌نور چند

منتظر جلوه‌ایم ساز چراغان کنیم

خوان بهار انجمن مایل این گلشن است

صد چمن اثبات ناز برگل و ریحان‌ کنیم

جبههٔ اندیشه را با قدم او سریست

به‌ که درآن نقش پا سیر گریبان‌ کنیم

چشم دو عالم نشاط محو تماشای ماست

دیده به دیدار اگر یک مژه حیران‌ کنیم

قابل این آستان جبهه نداربم حیف

سبزهٔ خاک رهیم سجده به مژگان کنیم

گردن ما تا ابد بستهٔ زنجیر اوست

قمری این‌ گلشنیم طوق چه پنهان‌ کنیم

از لب جانبخش او یک دو نفس دم زنیم

مصر حلاوت شویم قند و گل ارزان‌ کنیم

هرزه درای هوس چند توان زیستن

لب به ثنایش دهیم بر نفس احسان‌ کنیم

بیدل اگر سبز شد دانه ز فیض سحاب

ما دل افسرده را در قدمش جان کنیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

در رهت نا رفته از خود هر طرف سر می‌زنیم

همچو مژگان بیخبر در آشیان پر می‌زنیم

چون سحر خمیازه آغوش فنا رامی‌کند

ما ز فرصت غافلان سرخوش که ساغر می‌زنیم

از خراش سینه مشق مدعا معلوم نیست

صفحه بیکار است مجهولانه مسطر می‌زنیم

نیستم آگه تمنای دل بیمار چیست

ناله می‌بالد اگر پهلو به بستر می‌زنیم

زین قدر گردی که دارد چون سحر جولان ما

می‌رسد چین ‌بر فلک دامن اگر بر می‌زنیم

چون شرر روشن سواد فطرتیم اما چه سود

نقطه‌ای تا گل کند آتش به بستر می‌زنیم

بر نمی‌آید دل از زندانسرای وهم و ظن

هر قدر این مهره می‌تازد به ششدر می‌زنیم

کعبه و بتخانه شغل انفعالی بیش نیست

حلقهٔ نامحرمی بیرون هر در می‌زنیم

موج‌ها زین بحر بی‌پایان به افسردن رسید

نارسابیهاست ما هم فال گوهر می‌ زنیم

عاجزی برحیرت ما شرم جرات ختم‌کرد

لاف اگر مژگان زدن باشدکه‌کمتر می‌زنیم

شش جهت برق است و ما را عجز مژگان داده‌اند

دست پیش هرکه برداریم‌ بر سر می‌زنیم

در فضای امتحان افسردگی پرواز ماست

طایر رنگیم بید‌ل بال دیگر می‌زنیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم

یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم

نی منزلی معین نی جاده‌ای مبرهن

عمریست چون مه و سال بی مدعا روانیم

تحقیق ما محالست فهمیدن انفعالست

دیگر بگو چه حالست فریاد بی‌زبانیم

افسانهٔ من و ما نشنیدن است اولی

تا پنبه نیست پیدا بر گوش خود گرانیم

زین جنسهاکه چون صبح غیر از نفس ندارد

چیدن چه احتمالست بر چیدن دکانیم

منع عروج مقصد پیچ وخم نفسهاست

از خود بر آمدن کو حیران نردبانیم

قید خیال هستی افسون نارسایی‌ست

پرنیست ورنه یک سر بیرون آشیانیم

در خاک تیره بوده است هنگامهٔ تعین

از یک چراغ خاموش صد انجمن عیانیم

تحقیق نارسایان چندین قیاس دارد

حرف نگفته‌ای را صد رنگ ترجمانیم

یادی ز نقش پاکن بر بیش و کم حیاکن

ما را به خود رها کن تخفیف امتحانیم

دردا که جوهر چشم از فهم ما نهان ماند

نامحرم زمینیم هر چند آسمانیم

گلشن هوا ندارد صحرا فضا ندارد

امید جا ندارد دامن‌ کجا فشانیم

با خود اگر نسازیم بر الفت‌ که نازیم

پر بی‌کسیم ناچار بر خویش مهربانیم

ار کاف و نون دمیدیم غیر از عدم چه دیدیم

چیزی ز ما مخواهید ما حرف این دهانیم

بیدل سراغ عنقا حرفیست بر زبانها

ماییم و نامی و هیچ بسیار بی نشانیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

پیمانهٔ غناکدهٔ بی‌مثالیم

پر نیست آنقدر که توان‌ کرد خالیم

شادم به‌کنج فقر کز ابنای روزگا‌ر

سیلی خور جواب نشد بی سوالیم

خاک ضعیف مرکز صد شعله رنگ و بوست

غافل مشو ز وحشت افسرده بالیم

آغوش مه پر است ز کیفیت هلال

بالیده‌ گیر نقص ز صاحب کمالیم

پستی ‌گل بلندی نخلست ربشه را

در خاک خفته اینقدر از طبع عالیم

از بس به رنگ نی پرم از انتظار درد

آغوش ناله می‌کند از خویش خالیم

عمریست ‌وحشتم ‌نگه چشم ‌حیرتیست

یادت نشانده است غبار غزالیم

سامان طراز راحتم از سعی نارسا

افکنده خواب با همه‌ جا فرش قالیم

از بسکه ناله داشت نی بوریای فقر

مخمل نبرد صرفهٔ خواب از نهالیم

فریاد کز فسردگی باغ اعتبار

هم جوهر چنار نشدکهنه سالیم

آغوش حیرتم به چه تنگی ‌گشوده‌اند

در من شکسته است چو گردون حوالیم

نتوان به چشم داد سراغ نمود من

بیدل به یمن ضعف چو معنی خیالیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم

همچو مژگان پیش پایی تا به یاد آید خمیم

ذره‌ایم اما پر است از ما جهان اعتبار

بیشی ما را حساب اینست کز هر کم کمیم

بی وفاق آشفتگی می‌خندد از اجزای ما

در کتاب آفرینش جمله خط توأمیم

عالم عجز و غرور از یکدگر ممتاز نیست

گر همه خاکیم و گر افلاک ناموس همیم

تر دماغ انفعالیم از وفای ما مپرس

از تعین هر که پیشانی گشاید ما نمیم

حسن را آغوش عشق اقبال ناز دیگر است

او تماشا ما تحیر، او نگین ما خاتمیم

کو جنون تا مست عریانی برآییم از لباس

ور نه دامن تا گریبان دستگاه ماتمیم

غیر رسوایی چه دارد شهرت اقبال پوچ

گر علم گردیم چون سرهای کل بی پرچمیم

دستگاه کبر و ناز عاریت پیداست چیست

ما بچینی جمله فغفوریم با ساغر جمیم

زین شکایت انجمن سامان گوش کر کنید

پنبه‌ای گر هست صد زخم زبان را مرهمیم

مرده را بهر چه می‌پوشند چشم آگاه باش

خاک خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم

بیدل اینجا تیغ جرأت درکف کم فرصتی‌ست

چون سحر قطع نفس کم نیست پر نازک دمیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4335669
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث