به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم

زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم

دعوی هستی سند پیرایهٔ اثبات نیست

اینقدر معلوم می‌گردد که بهتان خودیم

وحشت صبحیم ما راکو سر و برگی دگر

یعنی از خود می‌رویم و گرد دامان خودیم

سخت جانی عمر صرف ژاژخایی‌ کردن‌ست

همچو سوهان پای تا سر وقف دندان خودیم

شیشهٔ ما را در این بزم احتیاج سنگ نیست

از شکست دل مقیم طاق نسیان خودیم

نقد ما با فلس ماهی هم رواج افتاده است

درهم بیحاصل بیرون همیان خودیم

عمر وهمی در خیال هیچ ننمودن گذشت

آنقدر کایینه نتوان گشت حیران خودیم

نعمت فرصت غنیمت‌ پرور توفیر ماست

میزبان‌ عر ض‌ بهار توست‌ و مهمان خودیم

سیر دریا قطره را در فکر خویش افتادنست

دامن‌ آن جلوه در دست از گریبان خودیم

چشم می‌بایدگشودن جلوه‌گو موهوم باش

هر قدر نظاره می‌خندد گلستان خودیم

همچو مژگان شیوهٔ بی‌ربطی ما حیرتست

گر بهم آییم یکسر دست و دامان خودیم

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس

اینقدر آب از خجالت‌وضع عریان خودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

خلوت‌پرست گوشهٔ حیرانی خودیم

یعنی نگاه دیدهٔ قربانی خودیم

ما را چو صبح باگل تعمیرکار نیست

مشتی غبار عالم ویرانی خودیم

لاف بقا و زندگی رفته نازکیست

لنگر فروش کشتی توفانی خودیم

موگشته‌ایم و نقش خیال تو مشق ماست

حیران صنعت قلم مانی خودیم

پر هرزه بود چشم‌گشودن دین بساط

چون شمع جمله اشک پشیمانی خودیم

جمعیت از غبار هوای رمیده است

صبح جنون بهار پریشانی خودیم

چون اشک راز ما به هزار آب شسته‌اند

آیینهٔ خجالت عریانی خودیم

خاک فسرده خواری جاوید می‌کشد

عمریست پایمال تن‌آسانی خودیم

دیوار رنگ منع خرام بهار نیست

ای خام فطرتان همه زندانی خودیم

بیدل چوگردباد ز آرام ما مپرس

عمریست درکمند پرافشانی خودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

عزت‌ کلاه بی سر و سامانی خودیم

صد شعله نازپرور عریانی خودیم

آیینه نقشبند گل امتیاز نیست

محو خیال خانهٔ حیرانی خودیم

گوهر خمار بستر و بالین نمی‌کشد

سر درکنار زانوی غلتانی خودیم

پر می‌زنیم و هیچ به جایی نمی‌رسیم

وامانده‌های وحشت مژگانی خودیم

دوران سر ز سبحهٔ ما کم نمی‌شود

وانگاه تر دماغ مسلمانی خودیم

با آفتاب ذره چه نسبت عیان ‌کند

دلدار باقی خود و ما فانی خودیم

چون کوه ناله نیز ز ما سر نمی‌کشد

از بسکه زبر بارگرانجانی خودیم

پوشیدگی ز هیأت آفاق برده‌اند

حیرت قبای چارهٔ عریانی خودیم

خاکستریم و شعله ما آرمیده نیست

آیینهٔ کمین پر افشانی خودیم

ما را ز تیره بختی ما می‌توان شناخت

چون سایه یکقلم خط پیشانی خودیم

بیدل به جلوه‌گاه حقیقت‌که می‌رسد

ما غافلان تصور امکانی خودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

درکارگاه تحقیق غیر از عدم نبودیم

امروز از تو باغیم دی خاک هم نبودیم

از ما چه خواهد انصاف جز عرض بی‌نشانی

آیینهٔ سکندر یاجام جم نبودیم

نی دیرجای ما شد نی‌کعبه متکا شد

در هرکجا رسیدیم ثابت قدم نبودیم

همت چه سر فرازد اندیشه بر چه نازد

اینجا صمد نگشتیم آنجا صنم نبودیم

پرواز تاکجاها شهرت طرازد از ما

در آشیان عنقا طبل و علم نبودیم

شایستهٔ هنر را کس از وطن نراند

در ملک نیستی هم پر محتشم نبودیم

در عرصهٔ تخیل‌ گرد حدوث تا کی

ای غافل اینقدرها ننگ قدم نبو‌دیم

اکنون به قدر امواج باید قلم به خون زد

تا چشمه درنظربود عبرت رقم نبودیم

نام طلوع خورشید شهرت نمای صبحست

تا او نکرد شوخی ما متهم نبودیم

ناقدردانی از ما پوشید چشم یاران

هر چند خاک بودیم از سرمه‌ کم نبودیم

تا در خیال جاکرد تمییز آب وگوهر

بیدل من و تو گویا هرگز به هم نبودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

جغد ویرانهٔ خیال خودیم

پر فشان لیک زیر بال خودیم

شمع بخت سیه چه افروزد

آتش مردهٔ زگال خودیم

رنگ کو تا عدم بگرداند

عالمی رفت و ما به حال خودیم

غم اوج‌، حضیض جاه‌ کراست

عشرت فقر بی‌زوال خودیم

کو قیامت چه محشر ای غافل

فرصت اندیش ماه و سال خودیم

دور ما را نه سبحه‌ای‌ست نه جام

گردش رنگ انفعال خودیم

باده در جام و نشئه مخموری

هجر پروردهٔ وصال خودیم

بحر در جیب و خاک لیسیدن

چقدر تشنهٔ زلال خودیم

غیر ما کیست حرف ما شنود

گفت‌وگوی زبان لال خودیم

دوری از خود قیامتست اینجا

بی‌تو زحمت‌کش خیال خودیم

شمع آسودگی چه امکانست

تا سری هست پایمال خودیم

از که خواهیم داد ناکامی

بیدل بیکسی مآل خودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

جز حیرت ازین مزرعه خرمن ننمودیم

عبرت نگهی ‌کاشت ‌که آیینه درودیم

در زیر فلک بال نگه وا نتوان ‌کرد

عمریست ‌که واماندهٔ این حلقهٔ دودیم

فریاد که درکشمکش وهم تعلق

فرسود رگ ساز و جنونی نسرودیم

عبرتکدهٔ دهر غبار هوسی داشت

ما نیز نگه‌واری ازین سرمه ربودیم

پیدایی ما کَون و مکان از عدم آورد

جا نیز نبوده‌ست به جایی‌ که نبودیم

آیینه جز آرایش تمثال چه دارد

صفریست تحیر که بر آن جلوه فزودیم

از شور دل‌گمشده سرکوب جرس شد

دستی ‌که به یاد تو درین مرحله سودیم

از جادهٔ تسلیم گذشتن چه خیال است

چون شمع ز سر تا قدم احرام سجودیم

فرداست‌ که باید ز دو عالم مژه بستن

گر یک دو سه روزی به تماشا نغنودیم

بیدل چه خیالست ز ما سعی اقامت

دیریست چو فرصت به ‌گذشتن همه زودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم

در عالمی‌که هستیم شادیم و شاد بودیم

درکوه آتش سنگ‌، در باغ جوهر رنگ

با این متاع موهوم در هر مزاد بودیم

چاک جگرکجا بود مژگان تر کرا بود

با داغ این هوسها در اتحاد بودیم

اجزای ما ز شوخی ناکام رفت بر باد

گر می‌نشست این‌گرد نقش مراد بودیم

عشق مقام ما را با خود خیالها بود

در نرد اعتبارات خال زیاد بودیم

رسم حضور و غیبت‌کم داشت محفل انس

فارغ ز خیر مقدم تأخیر باد بودیم

بستیم ازتعلق بر دوش فطرت آخر

افسردنی که گویی یکسر جماد بودیم

فطرت ز ما جنون خواند تحقیق چشم خواباند

چون نقش بال عنقا پر بی‌سواد بودیم

گر از فرامشانیم امروز شکوه ازکیست

زین پیش هم کسی را ما کی به یاد بودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

عشق هویی زد به صد مستی جنون باز آمدیم

باده شورانگیخت بیرون خم راز آمدیم

آینه صیقل زدن بی صید تمثالی نبود

سینه در یادت خراشیدیم وگلباز آمدیم

جسم خاکی گر نمی‌بود اینقدر شوخی که داشت

بیشتر زین سرمه باب چشم غماز آمدیم

چون سحر زین ‌یک تبسم قید نیرنگ نفس

با همه پرواز آزادی قفس ساز آمدیم

آشیان پرداز عنقا بود شوق بی‌نشان

گفت‌وگوی رنگ بالی زد به پرواز آمدیم

دوری آن ‌مهر تابان نور ما را سایه ‌کرد

بهر این روز سیه زان عالم ناز آمدیم

لب گشودن انحراف جادهٔ تسلیم بود

شکر هم‌گر راهبر شد شکوه پرداز آمدیم

نغمهٔ ما برشکست ساز محمل می‌کشد

سرمه رفتیم آنقدر از خودکه آواز آمدیم

از کفی خاک این‌قدر گرد قیامت حیرت است

بی تکلف سحر جوشیدیم و اعجاز آمدیم

اول و آخر حسابی از خط پرگار داشت

چون بهم پیوست بی‌انجام و آغاز آمدیم

فرعها را از رجوع اصل بیدل چاره نیست

راهها سر بسته بود آخر به خود باز آمدیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

فرصت‌کمین پرواز چون نالهٔ سپندیم

چندان که سر به جیبیم چین گشتهٔ کمندیم

طاقت به زیر گردون خفت شکار پستی است

هرگاه پر شکستیم زبن آشیان بلندیم

پرواز خاک غافل در دیده‌ها غبار است

عمری‌ست از فضولی ردیم ناپسندیم

امروز هیچکس نیست شایستهٔ ستودن

مضمون تهمتی چند با ناقصان چه بندیم

از بس رواج دارد افسانه‌های باطل

چون حرف حق درین بزم تلخیم گرچه قندیم

نامحرمان چه دانند شان عسل چه دارد

در خانه‌ها حلاوت بیرون در گزندیم

ظلم است مرهم لطف از ما دربغ‌کردن

چون داغ سوزناکیم چون زخم دردمندیم

از اشک شمع گیرید معیار عبرت ما

آن سر که می‌کشیدیم آخر به پا فکندیم

شیرینی هوسها فرهاد کرد ما را

فرصت به جانکنی رفت دل از جهان نکندیم

آفاق کسوت شور تا کی به وهم بافد

ماتم خروش عبرت زین نیلگون پرندیم

بیدل درین ستمگاه از درد ناامیدی

بسیار گریه ‌کردیم اکنون بیا بخندیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

 

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم

خورشید عیان‌ گشت مثالی ‌که نمودیم

خون در جگر از حسرت دیدار که داریم

آیینه چکید از رگ آهی‌ که‌ گشودیم

امروز به یادیم تسلی چه توان ‌کرد

ماییم ‌که روزی دو ازین پیش تو بودیم

رنگی ننمودیم کزو یأس نخندید

چون غیب خجالت‌کش اوضاع شهودیم

نتوان طرف نیک و بد اهل جهان بود

از سیلی اوهام چو افلاک کبودیم

تا در دل از اندیشه غبار نفسی هست

یک دهر قیامتکدهٔ ‌گفت و شنودیم

یکتایی و آرایش تمثال چه حرفست

گفتند دل است آینه باور ننمودیم

زین بیش خجالت‌کش غفلت نتوان زیست

ای شبهه‌پرستان عدم است اینکه چه بودیم

بیدل ز تمیز اینقدرت شبهه فروشی‌ست

ورنه به حقیقت نه زیانیم و نه سودیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:34 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4324332
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث