تو گلبن و من بلبل عشق آرایم
جز با تو نفس ندهم و دل ننمایم
در فرقت تو بسته زبان میمانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم
تو گلبن و من بلبل عشق آرایم
جز با تو نفس ندهم و دل ننمایم
در فرقت تو بسته زبان میمانم
تا باز نبینمت زبان نگشایم
آن ماه به کشتی در و من در خطرم
چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
ز آن باد کز او به شادی آرد خبرم
چون آب نشینم و چو کشتی بپرم
آزار کنی و جور فرمائی هم
رحمت نکنی و روی ننمائی هم
بوسه چه طلب کنم چه پیش آری عذر
دانم که نبخشی و نبخشائی هم
خاقانی را ز آن رخ و زلفین به خم
دل عود بر آتش است و اشک آب بقم
هم زآن رخ و زلف کاب نوشند بهم
چون شمشادش جوان کن ای باغ ارم
امروز که خورشید سمای سخنم
کس را نرسددست به پای سخنم
خورشید که پادشاه هفت اقلیم است
در کوی جهان است گدای سخنم
اکنون که شب آمدبرود جانانم
گر خورشید است عادتش میدانم
دل چنگ همی زند به هر دم در من
کو را بگذاری تو برآید جانم
افغان که ز دل برای سوز آوردم
نه ناوک آه سینه دوز آوردم
بیهوده چو آفتاب و مه زیر سپهر
روزی به شب و شبی به روز آوردم
چون از چشم بتان فسون ساز کنم
میزیبد اگر دعوی اعجاز کنم
وقت است که از نگاه گرم ساقی
چون نشئه به بال باده پرواز کنم
از عشق تو کشتهٔ شمشیر شوم
بیدردم اگر ز خواهشت سیر شوم
زان آمده در عشق مرا پای به درد
تا در سر کوی تو زمین گیر شوم
در مدرسهها درس غلط فهمیدیم
از معنیها لفظ فقط فهمیدیم
بر دعوی غبن ما که خواهد خندید
هر سطری را ز یک نقط فهمیدیم