بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
زرین چکنم قدح گلین آر ای دل
پای از گل غم مرا برون آر ای دل
تا از گل گورم ندمد خار ای دل
گلگون می در گلین قدح دار ای دل
یارت نکند به مهر تمکین ای دل
او نیست حریف، مهره بر چین ای دل
از یار سخن مگوی چندین ای دل
خیز از سر او خموش بنشین ای دل
از آتش عشق آب دهانم همه سال
در آب چو آتش به فغانم همه سال
بر خاک چو باد بینشانم همه سال
بر باد چو خاک جانفشانم همه سال
ای درد چو بیدرد ز حالم غافل
بر گردن او بستهٔ مهری از دل
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمی
در گردن حق که دید دست باطل
نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق
نه مرغ توام به دانه پروردهٔ عشق
پس بر چو منی پرده دری را مگزین
کآهنگ شناس نیست در پردهٔ عشق
خاقانی را دلی است چون پیکر تیغ
رخ چون حلی و سرشک چون گوهر تیغ
تهدید سر تیغ دهی کو سر تیغ
تا دست حمایل کند اندر بر تیغ
از صحبت همدمان این دور خلاف
گویم سخنی اگر نگیری به گزاف
چون شیشهٔ ساعت است پیوسته به هم
دلها همه پرغبار و درها همه صاف
در عشق تو شد موی زبانم به گزاف
کان موی میان ز غم دلم کرد معاف
بر هر سر موی من غمت راست مصاف
موئی شدهام به وصف تو موی شکاف
برداشت فلک به خون خاقانی تیغ
تا ماه مرا کرد نهان اندر میغ
دی بوسه زدم بر آن لب نوش آمیغ
امروز که بر خاک زنم وای دریغ