به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دور هستی پیش از گامی تمامش کرده‌ایم

عمر وهمی بود قربان خرامش کرده‌ایم

شیشه‌ها باید عرق برجبههٔ ما بشکند

کز تری‌های هوس تکلیف جامش کرده‌ایم

ماجرای صبح و شبنم دیدی از هستی مپرس

صد نفس شد آب‌ کاین مقدار رامش کرده‌ایم

خواب عیش زندگی پرمنفعل تعبیر بود

شخص فطرت را جنب از احتلامش‌ کرده‌ایم

زندگی تلخست از تشویش استقبال مرگ

آه از فکر ادایی آن چه وامش کرده‌ایم

تیره‌بختی هم به آسانی نمی‌آید به دست

تا شفق خورده‌ست خون‌، صبحی‌ که شامش‌ کرده‌ایم

ما اسیران چون شرارکاغذ آتش زده

مشق آزادی ز چشمکهای دامش کرده‌ایم

چشم ما مژگان ندزدیده‌ست ز آشوب غبار

در ره او هر چه پیش آمد سلامش کرده‌ایم

پیش دلدار است دل قاصد دمی‌کانجا رسی

دم نخواهی زدکه ما چیزی پیامش‌کرده‌ایم

غیر خاموشی نمی‌جوشد ز مشت خاک ما

سرمه گردی دارد و فریاد نامش کرده‌ایم

منظر کیفیت‌ گردون هوایی بیش نیست

بارها چون صبح ما هم سیربامش کرده‌ایم

نزد ما بیدل علاج مدعی دشوار نیست

از لب خاموش فکر انتقامش کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

نشنیده حرف چند که ما گوش‌ کرده‌ایم

تا لب گشوده‌ایم فراموش کرده‌ایم

درد دلیم ء‌مور دو عالم غبار ماست

اما زیارت لب خاموش کرده‌ایم

تسلیم ما قلمرو جولان ناز کیست

سیر نُه آسمان به خم دوش کرده‌ایم

آفات دهر چاره‌گرش یک تغافلست

توفان به بستن مژه خس پوش کرده‌ایم

شوری دگر نداشت خمستان اعتبار

خود را چو درد می سبب جوش‌کرده‌ایم

حیرت سحر دماندهٔ طرز نگاه ماست

صد چاک سینه نذر یک آغوش‌کرده‌ایم

طاووس رنگ ما ز نگاه ‌که می‌کش است

پرواز را به‌ جلوه قدح نوش کرده‌ایم

بر وضع ما خطای جنونی دگر مبند

کم نیست این که پیروی هوش کرده‌ایم

مردم به دستگاه بقا ناز می‌کنند

ما تکیه بر فنای خطا پوش کرده‌ایم

بیدل حدیث بیخبران ناشنیدنی است

بودیم معنیی که فراموش کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

دیدهٔ انتظار را دام امید کرده‌ایم

ای قدمت به چشم ما خانه سفید کرده‌ایم

دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن

سیر تأملی که دل تا مژه عید کرده‌ایم

همچو صدف قناعتست بوتهٔ امتحان فقر

مغز شد استخوان ما بسکه قدید کرده‌ایم

فیض جنون نارسا فکر برهنگی ‌کراست

خرقهٔ دوش عافیت سایهٔ بید کرده‌ایم

معنی لفظ‌ حیرتیم‌ کیست به فهم ما رسد

بوی اثر نهفته را رنگ پدید کرده‌ایم

گرد به باد رفتگان دست بلند ‌مطلبی است

گوش به چشم‌کن بدل ناله جدیدکرده‌ایم

آه‌ کجا برد کسی خجلت تهمت عدم

نام خموشی وکری‌گفت و شنیدکرده‌ایم

فرصت اشک شمع رفت ای دم صبح عبرتی

خنده دیت نمی‌شود گریه شهیدکرده‌ایم

بیدل اگرخطای ما درخور ساز زندگیست

تا به‌ کفن رسیده‌ایم ناله سفید کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

با کف خاکستری سودای اخگر کرده‌ایم

سر به تسلیم ادب گم در ته پر کرده‌ایم

آرزوها در مزاج ما نفس دزدید و سوخت

خویش را چون قطرهٔ بی‌موج گوهر کرده‌ایم

اشک غلتانیم کز دیوانگیهای طلب

لغزش پا را خیال گردش سر کرده‌ایم

بی‌زبانی دارد ابرامی‌ که در صد کوس نیست

هر کجا گوش است ما از خامشی کر کرده‌ایم

از شکوه اقتدار هیچ بودنها مپرس

ذره‌ایم اقلیم معدومی مسخر کرده‌ایم

آنقدر وسعت ندارد ملک هستی تا عدم

چون نفس پر آمد و رفت مکرر کرده‌ایم

عاقبت خط غبار از نسخهٔ ما خواندنی است

باد می‌گرداند آوازی که دفتر کرده‌ایم

خامشی در علم جمعیت رباضتخانه است

فربهی‌های زمان لاف لاغر کرده‌ایم

آستان خلوت‌ کنج عدم‌ کمفرصتی است

شعلهٔ جواله‌ای را حلقهٔ در کرده‌ایم

مقصد ما زین چمن ‌بر هیچکس ‌روشن ‌نشد

رنگ گل بوده‌ست پروازی که بی‌پر کرده‌ایم

زحمت فهم از سواد سرنوشت ما مخواه

خط موهومی عیان بود از عرق ترکرده‌ایم

یک دو دم بیدل به ذوق دل درین وحشت‌سرا

چون نفس در خانهٔ آیینه لنگر کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

یکدم آسایش به صد ابرام پیدا کرده‌ایم

سعی‌ها شد خاک تا آرام پیدا کرده‌ایم

تیره بختی نیز مفت دستگاه عجز ماست

روز اگر گم‌ گشت باری شام پیدا کرده‌ایم

مقصد عشاق رسوایی‌ست ما هم چون سحر

یک گریبان جامهٔ احرام پیدا کرده‌ایم

شهره واماندگی‌هاییم چون نقش نگین

پای تا بر سنگ آمد نام پیدا کرده‌ایم

قطرهٔ اشکیم ما را جهد کو جولان‌ کدام

از چکیدن تهمت یک گام پیدا کرده‌ایم

ای‌ شرر زین بیش برآیینهٔ‌ فطرت مناز

ما هم از آغاز خویش انجام پیدا کرده‌ایم

چشم حیران درکفیم از نشئهٔ دیدار و بس

بیخودی وقف تماشا جام پیدا کرده‌ایم

عمرها شد با خیال جلوهٔ او توأم است

بی نگه چشمی که چون بادام پیدا کرده‌ایم

خامشی‌ خلوتگهٔ وصلست و ما نامحرمان

از لب غفلت نوا پیغام پیدا کرده‌ایم

عمر زندانخانهٔ چندین تعلق بوده است

در غبار خود سراغ دام پیدا کرده‌ایم

خاک ما امروزگرم آهنگ پرواز فناست

ای هوس کسب هواها بام پیدا کرده‌ایم

عالم موهومه‌ای اسباب صورت بسته است

آنچه بیدل از خیال خام پیدا کرده‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:19 AM

 

چون غنچه در خیال تو هرگاه رفته‌ایم

محمل به دوش بیخودی آه رفته‌ایم

پاس قدم به دشت جنون حق سعی ماست

عمری به دوش آبله‌ها راه رفته‌ایم

راه سفر اگر همه ابروست تا جبین

از ضعف چون هلال به یک ماه رفته‌ایم

از ساز منزل و سفر عاجزان مپرس

چون داغ آرمیده و چون آه رفته‌ایم

محمل طراز کشمکش دهر عبرتیست

ماییم خواه آمده و خواه رفته‌ایم

امروز سود ما غم فردای زندگی است

اندیشه‌ای که در چه زیانگاه رفته‌ایم

عجز و غرور هر دو جنون‌تاز وحشتند

زین باغ اگر گلیم و اگر کاه رفته‌ایم

لاف صفا ز طبع هوس موج می‌زند

ای هوش غفلتی ‌که پر آگاه رفته‌ایم

فرصت ز رنگ ماست پرافشان نیستی

غافل ز ما مباش که ناگاه رفته‌ایم

عنقا نشان شهرت گمنامی خودیم

کو بازگشتنی که به افواه رفته‌ایم

بانگ دراست قافلهٔ بیقرار ما

یک‌ گام ناگشوده به صد راه رفته‌ایم

بیدل به بند نی‌ گرهی نیست ناله را

آزاده‌ایم اگر همه در چاه رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفته‌ایم

سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفته‌ایم

دیده‌ها تا دل همه خمیازهٔ ما می‌کشند

جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم

کس ز افسون تعین داغ محرومی مباد

چون‌ گهر عمریست در دربا ز دریا رفته‌ایم

فکر خود ما را چو شمع‌ آخر به طوف خاک برد

یکسر از راه‌ گریبان در ته پا رفته‌ایم

رهرو عجزیم ما را جرات رفتار کو

چند روزی شد چو عنقا برزبانها رفته‌ایم

سایه را در هیچ‌ صورت نسبت خورشید نیست

تا تو ما را در خیال آورده‌ای ما رفته‌ایم

بر زمین چندان‌که می‌جوییم‌ گرد ما گم است

کاش گردد چون سحر روشن‌ که بالا رفته‌ایم

چون امل ما را در این محفل نخواهی یافتن

جمله امروزیم لیک آن سوی فردا رفته‌ایم

الفت هر چیز وقف ساز استعداد اوست

تا مروت در خیال آمد ز دنیا رفته‌ایم

کلک معنی در سواد مدعا بی‌لغزش است

گر به صورت چون خط ترسا چلیپا رفته‌ایم

ساز هستی‌گر به این رنگ احتیاج آماده است

ما و آب رو ازین غمخانه یکجا رفته‌ایم

از نفس کم نیست ‌گر پیغام ‌گردی می‌رسد

ورنه ما زین دشت پیش از آمدنها رفته‌ایم

بیدل از تحقیق هستی و عدم دل جمع‌دار

کس چه داند آمدیم از بیخودی یا رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

گر در هوای او قدمی پیش رفته‌ایم

مانند شبنم از گره خویش رفته‌ایم

قید جهات مانع پرواز رنگ نیست

از حیرت اینقدر قفس اندیش رفته‌ایم

آنجاکه نقش جبههٔ تسلیم جاده است

آسوده‌ایم اگر همه در نیش رفته‌ایم

تا لب‌گشوده‌ایم به دریوزهٔ امید

چون آبرو ز کیسهٔ درویش رفته‌ایم

زاهد فسون زهد رها کن‌ که عمرهاست

ما هم چو شانه از ته این ریش رفته‌ایم

دنیا و صد معامله عقبا و صد خیال

ما بیخودان به چنگ چه تشویش رفته‌ایم

غواص درد را به محیط‌گهر چه‌کار

اخگر صفت فرو به دل ریش رفته‌ایم

در آفتاب سایه سراغ چه می‌کند

از خویش تا تو آمده‌ای پیش رفته‌ایم

با هیچ ذره راست نیاید حساب ما

از بس که در شمار کم و بیش رفته ایم

بیدل نشاط دهر مآلش ندامت‌ست

چون‌گل ازبن چمن همه تن ریش رفته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

چون سبحه یک دو روز که با هم نشسته‌ایم

از یکدگر گسسته فراهم نشسته‌ایم

باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع

اما در انتظار فنا هم نشسته‌ایم

هر چند طور عجز به غیر از صواب نیست

زحمت‌کشی خیال خطا هم نشسته‌ایم

دود سپند مجلس تصویر حیرت است

هر چند گل کنیم صدا هم نشسته‌ایم

غافل نه‌ایم از غم درماندگان خاک

چندی چو آبله ته پا هم نشسته‌ایم

نا قدردان راحت عریان تنی مباش

گاهی برون بند قبا هم نشسته‌ایم

خواب غرور مخمل و دیبا ز ما مخواه

بر فرش بوریای گدا هم نشسته‌ایم

دارد دماغ تخت سلیمان غبار ما

بی پا و سر به روی هوا هم نشسته‌ایم

دود چراغ محفل امکان بهانه‌جوست

در راه باد ما و شما هم نشسته‌ایم

آسایشی به ترک مطالب نمی‌رسد

در سایه‌های دست دعا هم نشسته‌ایم

گر التفات نقش قدم شیوهٔ حیاست

بر خاک آستان تو ما هم نشسته‌ایم

بیدل به رنگ توأم بادام ما و تو

هر چند یک دلیم جدا هم نشسته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

بر سینه داغهای تمنا نوشته‌ایم

یک لاله‌زار نسخهٔ سودا نوشته‌ایم

هر جا درین بساط خس ما به پرده‌ایست

مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته‌ایم

منشور باج اگر به سر گل نهاده‌اند

ما هم برات آبله برپا نوشته‌ایم

خواهد به نام جلوهٔ او واشکافتن

از چشم بسته طرفه معما نوشته‌ایم

حاجت به نامه نیست ‌که در سطرهای آه

اسرار پرفشانی دل وا نوشته‌ایم

بر نسخهٔ بهار خط نسخ می‌کشد

رنگ شکسته‌ای که به سیما نوشته‌ایم

پهلوی لاغریست‌ که هم نقش بوریاست

سطری که بر جریدهٔ دنیا نوشته‌ایم

دیگر ز نقش نامهٔ اعمال ما مپرس

نظاره‌ای به لوح تماشا نوشته‌ایم

از گرد ما همان خط زنهار خواندنی است

تا آسمان چو صبح الفها نوشته‌ایم

از صفحه‌ کلک وحشت ما پیش رفته است

امروز هم ز نسخهٔ فردا نوشته‌ایم

مشق خیال ما به تمامی نمی‌رسد

ای بیخودان همه‌، ورقی نانوشته‌ایم

جز امتحان فطرت یاران مراد نیست

بی‌پرده معنیی که به ایما نوشته‌ایم

در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است

خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشته‌ایم

بیدل مآل سرکشی اعتبارها

پیش از فنا به نقش‌کف پانوشته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4327978
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث