به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی

دل روی نمایت دهم ار روی نمائی

سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز

کائی به کمین دل من ران بگشائی

دل جای تو شد، خواه روی خواه نشینی

بر تو نرسد حکم که تو خانه خدائی

خورشید منی، من به چراغت طلبم ز آنک

من در شب هجران و تو در ابر خفائی

گه گه به سر روزن چشمم گذری تیز

بیمار توام باز نپرسی و نیائی

این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست؟

گرگ آشتیی کن، مکن این گرگ ربائی

هیچ افتدت امشب که بر افتادگی من

رحم آری و بر کاهش جانم نفزائی

یا بر شکر خویش مرا خوانی مهمان

یا بر جگر ریش به مهمان من آئی

تو بر جگری دست نیالائی و حقا

جز بر جگری نیست مرا دست روائی

خستی دل خاقانی و روزیش نپرسی

کای خستهٔ پیکان من آخر تو کجائی

او در سخن از نابغه برده قصب السبق

چون خسرو نعمان کرم از حاتم طائی

کیخسرو ایران ملک المغرب کز قدر

بر خسرو توران رسدش بار خدائی

دارای ملوک عجم، اسکندر ثانی

کز چشمهٔ جودش نکند خضر جدائی

اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش

بیجاده نیارد که کند کاه ربائی

شاهی که دهد صدمهٔ کرنای فتوحش

گوش کر پیران فلک را شنوائی

توقیع ملک دید جهان گفت زهی حرز

هم داعیهٔ امنی و هم دفع وبائی

شمشیر ملک دید هدی گفت فدیناک

طاغوت پرستان را طاعون و بلائی

در شانهٔ دست ظفر آئینهٔ غیبی

هم آینه هم صیقل شمشیر قضائی

از سهم تو زنگار گرفت آینهٔ چرخ

کز آینهٔ مملکه زنگار زدائی

ای تیغ ملک در کف رخشانش همانا

در چشمهٔ حیوان ورق زهر گیائی

ذوق تو برد عارضهٔ احمقی از خصم

احسنت زهی زهر که تریاق شفائی

ای نیزهٔ شاه، ای قلم تختهٔ نصرت

از نقطهٔ دولت الف عز و علائی

ای دست ملک بخ‌بخ اگر ساغر و شمشیر

ماهی و نهنگند، تو دریای سخائی

ای جود ملک واهب رزقی و جهان را

امید به توست و تو ضمان‌دار وفائی

ای رایت شه نادره لرزانی و قائم

بحر عدنی گوئی یا کوه صفائی

ای پرچم رایات ملک چشم بدت دور

کز پر غراب آمده در فر همائی

چون نقش بصر در سیهی نور سپیدی

چون زلف بتان در ظلمان اصل ضیائی

هستی حجر الاسود و کعبه علم شاه

تا کعبه به جای است بر آن کعبه بجائی

ای نامزد خاتم جمشید که بر تو

ختم است جهان‌داری و حقا که سزائی

ای رای ملک ذات سپهری که دو وقت

یا صاعقه خشمی تو و یا ابر رضائی

ای تحت لوایت همه آفاق، ندانم

ظل ملک العرشی یا عرش لوائی

چون آدم و داود خلیفه توئی از حق

حق زی تو پناهد که پناه خلفائی

گر رحمت حق هست عطا پاش و خطا پوش

تو رحمت حق بر همه آفاق عطائی

هست از تو عطاها و خطا نیست زهی شاه

عیسی عطائی، ملک الموت خطائی

بهرام اسد هیبتی ار چه که به بخشش

خورشید فلک همت و برجیس حیائی

چون ماه همه عزم و چو شعری همه سعدی

چون تیر همه فهم و چو کیوان همه رائی

بودند کیان بهتر آفاق و نیایت

بهتر ز کیان بود و تو بهتر ز نیائی

رستم ظفری بل که فرامرز شکوهی

جمشید فری بل که کیومرث دهائی

در کشور دولت چو نبی شهر علومی

در بیشهٔ صولت چو علی شیر وغائی

مانند علی سرخ عضنفر توئی ارچه

از نسل فریدونی نز آل عبائی

گر تیغ علی فرق سری یک سره بشکافت

البرز شکافی تو اگر گرز گرائی

روزی که بر اعدا کنی آهنگ شبیخون

خود روزبه آئی که شه روز بهائی

آوازهٔ کوست نپذیرد به صدا کوه

ترسد که شود سست دل از سخت صدائی

از گرد سیاه سپهت بر تن گردون

قطنی شود این ازرق عین الرؤسائی

این یک تنه صد لشکر جرار چو خورشید

کرایش این دائرهٔ سبز وطائی

محتاج به لشکر نه‌ای ایرا که ز دولت

دارندهٔ لشکرگه این هفت بنائی

دولت نبرد منت رسمی و معاشی

قرآن چه کند زحمت بوعمرو و کسائی

جمشید کیانی، نه که خورشید کیانی

کز نور عیانی، همه رخ عین سنائی

چون فضل ربیعی، نه که چون فصل ربیعی

کز جود طبیعی همه لطفی و نمائی

قدر توبر افلاک سپه راند و پسش گفت

ما در تو نگنجیم که بس تنگ فضائی

از طالع میلاد تو دیدند رصدها

اختر شمران، رومی و یونانی و مائی

تسییر براندند و براهین بفزودند

هیلاج نمودند که جاوی بقائی

کردند همه حکم که رد پانصد و هشتاد

ابخاز به دست آوری و روم گشائی

خواهند ز تو امن، فزع یافتگان ز آنک

در ظلمت و در خوف چراغی و رجائی

گرچه ملک الغرب توئی تا ابد، اما

بر تخت خراسان ملک الشرق توشائی

هرچند که لنبک دهد آسایش بهرام

بهرام به شاهی به و لنبک به صقائی

صد منزل از آن سوی فلک رفت ثنایت

وز قدر تو صد منزل از آن سوی ثنائی

زلزال فنا گر بدرد سقف جهان را

توسد همه رخنهٔ زلزال فنائی

ایران به تو شد حسرت غزنین و خراسان

چون گفتهٔ من رشک معزی و سنائی

فی وصف معالیک معانی تناهت

افدیک به نفسی و معادیک فدائی

اصبحت و راس الامرا تحت جناحیک

امسیت و خیل الشعرا تحت لوائی

درشان تو و من به سخا و سخن امروز

ختم الامرائی به و ختم الشعرائی

باد از مدد عدل تو پیوند حیاتت

کز عدل قبول آور اخلاص دعائی

بر تخت شهنشاهی و در مسند عزت

ادریس بقا باش که فردوس لقائی

دادار جهان مشفق هر کار تو بادا

کورا ابد الدهر جهاندار تو بائی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 4:27 PM

چون صبح‌دم عید کند نافه گشائی

بگشای سر خم که کند صبح نمائی

آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبح

چون صبح نمود آن صدف غالیه سائی

در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح

هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائی

چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبح

خوش کن نفس از مشک و می انگار صبائی

مرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبح

برساز ستا چاک زد این سبز دوتائی

شو خوانچه کن از زهره دلان پیش که گیتی

رستی خورد از خوانچهٔ زرین سمائی

چون خوانچه کنی تا ز سر گرسنه چشمی

از خوانچهٔ گردون نکنی زله گدائی

چون خوانچهٔ گردون که نوالت همه زهر است

نانت ز چه شیرین و تو چون تلخ ابائی

چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد

این افعی پیچان که کند عمر گزائی

می نوش کن و جرعه بر این دخمه فشان ز آنک

دل مرده در این دخمهٔ پیروزه وطائی

بازیچه شمر گردش این گنبد بازیچ

گر طفل نه‌ای سغبهٔ بازیچه چرائی؟

جام است چو اشک خوش داود و همه بزم

مرغان سلیمان و پری‌روی سبائی

چون روی پری بینی و آن سلسلهٔ زلف

تعویذ خرد گم کنی و سلسله خائی

بشکست نفس در گلوی بلبله، بس گفت

ای عقل چه درد سری ، ای می چه دوائی

آن لعل لعاب ازدهن گاو فرو ریز

تا مرغ صراحی کندت نغز نوائی

مجلس همه دریا و قدح‌ها همه ماهی است

دریاکش از آن ماهی اگر مرد صفائی

از پیکر گاو آید در کالبد مرغ

جان پریان، کز تن خم یافت رهائی

از گاو به مرغ آمد و از مرغ به ماهی

وز ماهی سیمین سوی دلهای هوائی

ماه نو ما حلقهٔ ابریشم چنگ است

در گوش نه آن حلقه چو در حلقهٔ مائی

می‌کش، مکش آسیب زمین و ستم چرخ

بی‌چرخ و زمین رقص کن انگار هبائی

این هفت ده خاکی و نه شهر فلک را

قحط است و تو بر آخور سنگیش نپائی

نزل وعلف نیست نه در شهر و نه در ده

اینجا چه امیری کنی، آنجا چه گدائی

چون اسب تو را سخره گرفتند یکی دان

خشک آخور و تز سبزه چه در بند چرائی

در کاسهٔ سر دیگ هوس پختن تو چند

هین بادهٔ خام آر و مکن خام درائی

بحران هوس جام چو بهری برد از تو

زانک از سر سرسام هوا بر سر پائی

گر محرم عیدند همه کعبه ستایان

تو محرم می باش و مکن کعبه ستائی

احرام که گیری چو قدح گیر که دارد

عریانی بیرون و درون لعل قبائی

کعبه چکنی با حجر الاسود و زمزم

ها عارض و زلف و لب ترکان سرائی

هم خدمت این حلقه بگوشان ختن به

از طاعت آن کعبه نشینان ریائی

یا میکده، یا کعبه و یا عشرت و یا زهد

اینجا نتوان کرد به یک‌دل دو هوائی

کو خیک براندوده به قیر و ز درونش

تن عودی و مشکی شده دل ناری و مائی

بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی

بر طفل حبش روی معلم شده نائی

بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم

زایندهٔ روحی که کند معجزه زائی

بر کاس رباب آخور خشک خر عیسی است

کز چار زبان می‌کند انجیل سرائی

چنگ است به دیبا تنش آراسته تا ساق

وزساق به زیر است پلاس، اینت مرائی

نای است یکی مار که ده ماهی خردش

پیرامن نه چشم کند مار فسائی

دف حلقه تن و حلقه بگوش است همه تن

در حلقه سگ تازی و آهوی ختائی

خاقانی و بحر سخن و حضرت خاقان

لفظش صدف و این غزلش در بهائی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 4:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4453967
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث