به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چون سبحه یک دو روز که با هم نشسته‌ایم

از یکدگر گسسته فراهم نشسته‌ایم

باز است چشم ما به رخ انجمن چو شمع

اما در انتظار فنا هم نشسته‌ایم

هر چند طور عجز به غیر از صواب نیست

زحمت‌کشی خیال خطا هم نشسته‌ایم

دود سپند مجلس تصویر حیرت است

هر چند گل کنیم صدا هم نشسته‌ایم

غافل نه‌ایم از غم درماندگان خاک

چندی چو آبله ته پا هم نشسته‌ایم

نا قدردان راحت عریان تنی مباش

گاهی برون بند قبا هم نشسته‌ایم

خواب غرور مخمل و دیبا ز ما مخواه

بر فرش بوریای گدا هم نشسته‌ایم

دارد دماغ تخت سلیمان غبار ما

بی پا و سر به روی هوا هم نشسته‌ایم

دود چراغ محفل امکان بهانه‌جوست

در راه باد ما و شما هم نشسته‌ایم

آسایشی به ترک مطالب نمی‌رسد

در سایه‌های دست دعا هم نشسته‌ایم

گر التفات نقش قدم شیوهٔ حیاست

بر خاک آستان تو ما هم نشسته‌ایم

بیدل به رنگ توأم بادام ما و تو

هر چند یک دلیم جدا هم نشسته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

بر سینه داغهای تمنا نوشته‌ایم

یک لاله‌زار نسخهٔ سودا نوشته‌ایم

هر جا درین بساط خس ما به پرده‌ایست

مضمون رنگ عجز خود آنجا نوشته‌ایم

منشور باج اگر به سر گل نهاده‌اند

ما هم برات آبله برپا نوشته‌ایم

خواهد به نام جلوهٔ او واشکافتن

از چشم بسته طرفه معما نوشته‌ایم

حاجت به نامه نیست ‌که در سطرهای آه

اسرار پرفشانی دل وا نوشته‌ایم

بر نسخهٔ بهار خط نسخ می‌کشد

رنگ شکسته‌ای که به سیما نوشته‌ایم

پهلوی لاغریست‌ که هم نقش بوریاست

سطری که بر جریدهٔ دنیا نوشته‌ایم

دیگر ز نقش نامهٔ اعمال ما مپرس

نظاره‌ای به لوح تماشا نوشته‌ایم

از گرد ما همان خط زنهار خواندنی است

تا آسمان چو صبح الفها نوشته‌ایم

از صفحه‌ کلک وحشت ما پیش رفته است

امروز هم ز نسخهٔ فردا نوشته‌ایم

مشق خیال ما به تمامی نمی‌رسد

ای بیخودان همه‌، ورقی نانوشته‌ایم

جز امتحان فطرت یاران مراد نیست

بی‌پرده معنیی که به ایما نوشته‌ایم

در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است

خواهی بخوان و خواه مخوان ما نوشته‌ایم

بیدل مآل سرکشی اعتبارها

پیش از فنا به نقش‌کف پانوشته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم

گردانده‌ایم رنگ و چلیپا نوشته‌ایم

در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است

کاین جاده‌ها به صفحهٔ صحرا نوشته‌ایم

هر جا خطی ز نسخهٔ امکان دمیده است

عبرت غبار دیدهٔ بینا نوشته‌ایم

از زخم حسرتی‌که لب جام می‌کشد

خون بر بیاض گردن مینا نوشته‌ایم

رمز ازل‌ که صد عدم آن سوی فطرت است

پنهان نخوانده اینهمه پیدا نوشته‌ایم

معنی سواد نسخهٔ اشک چکیده‌ کیست

غمنامه‌ها به خون تمنا نوشته‌ایم

زبن آبرو که پیکر ما خاک راه اوست

خط غبار خود به ثریا نوشته‌ایم

از نقش ما حقیقت آفاق خواندنی‌ست

چون موج کارنامهٔ دریا نوشته‌ایم

قاصد چو رنگ باز نگردید سوی ما

معلوم شد که نامه به عنقا نوشته‌ایم

در مکتب نیاز چه حرف و کدام سطر

چون خامه سجده‌ای‌ست‌ که صد جا نوشته‌ایم

دستی اگر بلند کند نامه‌بر بس است

تا روشنت شود که دعاها نوشته‌ایم

اسرار خط جام که پرگار بیخودی‌ست

بیدل به‌کلک موجهٔ صهبا نوشته‌ایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

با عشق نه نامیست نه ننگم‌ که برآیم

از خانه دگر با که بجنگم‌که بر آیم

در عرصهٔ توفیق چو تیغ‌ کف نامرد

نگرفت ‌نیام آن همه تنگم‌ که برآیم

رسوایی موهوم‌ گریبان در ننگست

زین بحر نه ماهی نه نهنگم‌ که برآیم

خلقی به عدم آینه‌پرداز خیال است

من زان گل نشکفته چه رنگم‌ که برآیم

بی‌همتی از تهمت پستی نتوان رست

زلف تو دهد دست به چنگم‌ که برآیم

مردان ز غم سختی ایام گذشتند

من نیز بر این‌ کوه پلنگم‌ که بر آیم

یکبار ز دل چون نفسم نیست‌ گذشتن

تا چند خورم خون و بلنگم‌ که برآیم

در قید جسد خون شدم از پیروی عقل

نامرد نیاموخت شلنگم‌ که بر آیم

پرواز دگر زین قفسم نیست میسر

راهی بگشاید پر رنگم‌ که بر آیم

کم همتی فرصت ازین عرصهٔ دلگیر

چندان نپسندید درنگم‌ که بر آیم

در آینه خون می‌خورم از لنگر تمثال

ترسم زند این خانه به سنگم‌ که برآیم

از کلفت اسباب رهایی چه خیالست

بیدل به فشار دل تنگم‌ که بر آیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم

جسته‌ایم از قفس خویش و گرفتار توایم

خاک ما جوهر هر ذره‌اش آیینه‌گر است

در عدم نیز همان تشنهٔ دیدار توایم

مرکز دیده و دل غیر تمنای تو نیست

از نگه تا به نفس یک خط پرگار توایم

اشک و آه است سواد خط پیشانی شمع

همه وا سوختهٔ سبحه و زنار توایم

پیش ازین ساغر الفت چه اثر پیماید

می‌رویم از خود و در حیرت رفتار توایم

دامن عفو حمایتکدهٔ غفلت ماست

خواب راحت نفس سایهٔ دیوار توایم

جنس موهوم هوس شیفتهٔ ارزش نیست

قیمت ما همه این بس‌ که به بازار توایم

مست‌ کیفیت نازیم چه هستی چه عدم

هر کجاییم همان ساغر سرشار توایم

خرده بر بیش و کم ذره نگیرد خورشید

ای تو در کار همه ما همه بیکار توایم

ناله سامان جبین سایی اشک است اینجا

بیدل عجز نوای ادب اظهار توایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

تا حسرت سر منزل او برد ز جایم

منزل همه چون آبله فرسود به پایم

مهمان بساط طربم لیک چه حاصل

چون شمع همان پهلوی خویشست غذایم

در پردهٔ هستی نفسی بیش نداریم

تا چند ببالد قفس اندود نوایم

پیداست ز پرواز غباری چه گشاید

ای ‌کاش خم سجده خورد دست دعایم

جیب نفسی می‌درم و می‌روم از خویش

کس نیست بفهمد که چه رنگیست قبایم

کونین غباریست‌ کز آیینهٔ من ریخت

کو عالم دیگر اگر از خویش برآیم

از صنعت مشاطگی یأس مپرسید

کز خون مراد دو جهان بست حنایم

گیرایی من حیرت و رفتار تپیدن

از جهد مپرس آینه دست مژه پایم

قانون ندامتکدهٔ محفل عجزیم

آهسته‌تر از سودن دست است صدایم

تحقیق ز موهومی سازم چه نماید

تمثالم و وانیست به هیچ آینه جایم

حسرت چه فسون خواند که از روز وداعت

بر هر چه نظر می‌فکنم رو به قفایم

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نه وحدت سرایم نه‌کثرت نوایم

فنایم‌، فنایم‌، فنایم‌، فنایم

نه پایی که گردون فرازد خرامم

نه دستی که بندد تعین حنایم

اگر آسمانم عروجی ندارم

اگر آفتابم همان بی‌ضیایم

نه شخصم معین نه عکسم مقابل

خیال آفرین حیرت خود نمایم

ز صفر است در دست تحقیق جامم

حساب جنون بر خرد می‌فزایم

سلامت‌ که می‌جوید از دانهٔ من

هوس کوب دندان هفت آسیایم

درتن چارسو‌بم چه سودا چه سودی

چو صبح از نفس مایگان هوایم

چه مقدار وحشت‌کمین است فرصت

که با هر نفس باید از خود برآیم

شعور است آثار موجود بودن

من بیخبر هر کجایم‌، کجایم

لباس تعلق خیالست بیدل

گره نیست جز من به بند قبایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

نه خط شناس امیدم نه درس محرم بیم

به ‌حیرتم‌ که محبت چه می‌کند تعلیم

بیاکه منتظرانت چو دیدهٔ یعقوب

فضای کلبهٔ احزان گرفته‌اند نسیم

ز نسبت دهنت بسکه لذت اندود است

بهم دو بوسه زند لب دم تکلم میم

بغیر سجده ز سیمای عجز ما مطلب

جبین سایه و آیینه داری تسلیم

چه شد زبان تمنا خموش آهنگست

نگاه نامهٔ سایل بس است سوی‌کریم

به یاس گرد هوسهایم از نظر برخاست

نفس‌گداخته را رنگ می‌کند تعظیم

به رنگ پسته لب از جوش خون ندوخته‌ام

حذر که صورت منقار من دلی‌ست دو نیم

فتادگی همه جا خضر مقصد ضعفاست

عصای جاده همان می‌کشد خط تسلیم

عبث متاز که خونت به‌ خاک می‌ریزد

سرشک را قدم جرات خودست غنیم

پی حقیقت نیک و بد گذشته مگیر

خطوط وهم مپیما که‌ کهنه شد تقویم

ز شور وحدت و کثرت به درد سر نروی

حدیث ذره و خورشید مبحثی است قدیم

مرو به صومعه کانجا نمی‌توان دیدن

به وهم خلد، جهانی گرفته کنج جحیم

در آن بساط که کهسار ناله پرداز است

غبار ماست هوس مردهٔ امید نسیم

غبار شمع به تاراج رنگ باخته رفت

متاع عاریت ما به هیچ شد تقسیم

درون پردهٔ هستی تردد انفاس

اشاره‌ای‌ست که اینجا مسافر است مقیم

دل گداخته مضمون گوهر دگر است

محیط آب شد اما نبست اشک یتیم

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل

مگر به ‌گریه برآید سیاهی‌ات ز گلیم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

به رنگ خامه ز بس ناتوانی اجزایم

به سودن مژه فرسوده شد سراپایم

در این محیط مقیم تغافلم چو حباب

غبار چشم گشودن تهی کند جایم

حریف مطلب اشک چکیده نتوان شد

صدا شکست نفس در شکست مینایم

شرار مرده‌ام از حشر من مگوی و مپرس

چنان گذشته‌ام از خود که نیست فردایم

سحر طرازی گلزار حیرتست امروز

شکسته رنگی آیینهٔ تماشایم

خیال هستی موهوم سرخوشم دارد

وگرنه در رگ تاکست موج صهبایم

چو عمر رفته ندارم امید برگشتن

غنیمت است ‌که‌ گاهی به یاد می‌آیم

کسی خیال چه هستی‌کند ز وضع حباب

شکافته است به نام عدم معمایم

هزار رنگ ز من پر فشان بیرنگی‌ست

اگر غلط نکنم آشیان عنقایم

غرور خودسری آیینهٔ نمودم نیست

چو انفعال عرق کرده است پیدایم

طواف دشت جنون ذوق سجده‌ای دارد

که جای آبله دل می‌کشد سر از پایم

نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل

نشانده است جنون در دل سویدایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

 

پروانه شوم یا پر طاووس گشایم

از عالم عنقا چه خیالست برآیم

آب و گلم از جوهر نظاره سرشتند

در چشم خیالست به چشم همه جایم

سعی طلبم بیش شد از هر چه نه بنشست

زین بعد مگر شوق برد رو به قفایم

در دامن دشتی‌ که نه راه است نه منزل

عمریست‌ که محمل‌کش آواز درایم

جوشیده‌ام از انجمن عبرت معشوق

مشکل‌ که در آیینهٔ ‌کس جلوه نمایم

ذرات جهان چشمک اسرار وصال است

آغوش من اینست‌ که چشمی بگشایم

سازم ادب آهنگ خیال نگه‌ کیست

در انجمن سرمه نشسته‌ست صدایم

با موج‌ گهر باخته‌ام دست و گریبان

از دامن خود نیست برون لغزش پایم

بی‌پردگی معنی از آیینهٔ لفظ است

فریاد که در ساز نگنجید نوایم

امید اجابت چقدر منفعلم‌ کرد

امشب عرق آینهٔ دست دعایم

تا غرهٔ افسون سعادت نتوان زیست

بر سایهٔ خود بال فشانده است همایم

ساقی قدحی چند مشو مانع تکلیف

شاید روم از یاد خود و باز نیایم

بیدل مکن آرام تمنا که در ایجاد

بر باد نهادند چو پرواز بنایم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 11:11 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4335671
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث