به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

تشنهٔ دل به آب می‌نرسد

دیده جز بر سراب می‌نرسد

قصهٔ درد من رسید به تو

چون بخوانی جواب می‌نرسد

روی چون آب کرده‌ام پر چین

کز تو رویم به آب می‌نرسد

نرسم در خیال تو چه عجب

که مگس در عقاب می‌نرسد

کی وصالت رسد به بیداری

که خیالت به خواب می‌نرسد

نرسد بوی راحتی به دلم

ور رسد جز عذاب می‌نرسد

دوست را دشمنی و دشمن دوست

جز مرا این عقاب می‌نرسد

دل و عمرم خراب گشت و ز تو

عوض یک خراب می‌نرسد

برسد گوئی از پس وعده

آن خود از هیچ باب می‌نرسد

برسد میوه‌ای است در باغت

که به هیچ آفتاب می‌نرسد

از لب نوش تو به خاقانی

قسم جز زهر ناب می‌نرسد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد

و آن نیل مکرمت که شنیدی سراب شد

سرو سعادت از تف خذلان زگال گشت

و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد

از سیل اشک بر سر طوفان واقعه

خوناب قبه قبه به شکل حباب شد

چل گز سرشک خون ز برخاک بر گذشت

لابل چهل قدم ز بر ماهتاب شد

هم پیکر سلامت و هم نقش عافیت

از دیدهٔ نظارگیان در نقاب شد

دل سرد کن ز دهر که هم دست فتنه گشت

اندیشه کن ز پیل که هم جفت خواب شد

ایام سست رای و قدر سخت گیر گشت

اوهام کند پای و قدر تیز تاب شد

دفع قضا به آه شب کندرو کنید

هر چند بارگیر قضا تیزتاب شد

گر آتش درشت عذابی است بر نبات

آن آب نرم بین که بر او چون عذاب شد

عاقل کجا رود؟ که جهان، دار ظلم گشت

نحل از کجا چرد؟ که گیا زهر ناب شد

ربع زمین بسان تب ربع برده پیر

از لرزه و هزاهز در اضطراب شد

کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ

پر عقاب آفت جان عقاب شد

افلاک را پلاس مصیبت بساط گشت

اجرام را وقایهٔ ظلمت حجاب شد

ماتم سرای گشت سپهر چهارمین

روح الامین به تعزیت آفتاب شد

از بهر آنکه نامه بر تعزیت شوند

شام و سحر دوپیک کبوتر شتاب شد

در ترک تاز فتنه ز عکس خیال خون

کیوان به شکل هندوی اطلس نقاب شد

دوش آن زمان که طرهٔ شب شانه کرد چرخ

موی سپید دهر به عنبر خضاب شد

بی‌دست ارغنون زن گردون به رنگ و شکل

شب موی گشت و ماه کمانچهٔ رباب شد

دیدم صف ملائکهٔ چرخ نوحه‌گر

چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد

گفتم به گوش صبح که این چشم زخم چیست

کاشکال و حال چرخ چنین ناصواب شد

صبح آه آتشین ز جگر برکشید و گفت

دردا که کارهای خراسان ز آب شد

گردون سر محمد یحیی به باد داد

محنت نصیب سنجر مالک رقاب شد

از حبس این خدیو، خلیفه دریغ خورد

وز قتل آن امام، پیمبر مصاب شد

بدعت ز روی حادثه پشت هدی شکست

شیطان خلاف قاعده رجم شهاب شد

ای آفتاب حربهٔ زرین مکش که باز

شمشیر سنجری ز قضا در قراب شد

وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان

در گردن محمد یحیی طناب شد

ای آدم الغیاث که از بعد این خلف

دار الخلافهٔ تو خراب و یباب شد

ای عندلیب گلشن دین زار نال زار

کز شاخ شرع طوطی حاضر جواب شد

ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر، زنگ

کن بوتراب علم به زیر تراب شد

خاقانیا وفا مطلب ز اهل عصر از آنک

در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد

آن کعبه وفا که خراسانش نام بود

اکنون به پای پیل حوادث خراب شد

عزمت که زی جناب خراسان درست بود

برهم شکن که بوی امان ز آن جناب شد

بر طاق نه حدیث سفر ز آنکه روزگار

چون طالع تو نامزد انقلاب شد

در حبس گاه شروان با درد دل بساز

کان درد راه توشهٔ یوم الحساب شد

گل در میان کوره بسی درد سر کشید

تا بهر دفع دردسر آخر گلاب شد

از چاه دولت آب کشیدن طمع مدار

کان دلوها درید و رسن‌ها ز تاب شد

دولت به روزگار تواند اثر نمود

حصرم به چار ماه تواند شراب شد

فتح سعادت از سر عزلت برآیدت

کوکشت زرد عمر تو را فتح باب شد

عقل از برات عزلت، صاحب خراج گشت

ابر از زکات دریا صاحب نصاب شد

سیمرغ را خلیفهٔ مرغان نهاده‌اند

هر چند هم لباس خلیفهٔ غراب شد

معجز عنان کش سخن توست اگر چه دهر

با هر فسرده‌ای به وفا هم رکاب شد

اول به ناقصان نگرد دهر کز نخست

انگشت کوچک است که جای حساب شد

از طمطراق این گره تر مترس از آنک

باد است کو دهل زن خیل سحاب شد

بر قصر عقل نام تو خیر الطیور گشت

در تیه جهل خصم تو شر الدواب شد

گفتی که یارب از کف آزم خلاص ده

آمین چه می‌کنی که دعا مستجاب شد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

صبح چون زلف شب براندازد

مرغ صبح از طرب پراندازد

کرکس شب غراب وار از حلق

بیضهٔ آتشین براندازد

کرتهٔ فستقی بدرد چرخ

تا به مرغ نواگر اندازد

برشکافد صبا مشیمهٔ شب

طفل خونین به خاور اندازد

زخمهٔ مطربان صلای صبوح

در زبان‌های مزهر اندازد

زلف ساقی کمند شب پیکر

در گلوی دو پیکر اندازد

بر قدح‌های آسمان زنار

مشتری طیلسان در اندازد

لب زهره ز دور بوسهٔ تر

بر لب خشک ساغر اندازد

در بر بلبله فواق افتد

کز دهان آب احمر اندازد

مرغ فردوس دیده‌ای هرگز

که ز منقار کوثر اندازد

از نسیم قدح مشام فلک

چون دهد عطسه عنبر اندازد

لعل در جام تا خط ازرق

شعله در چرخ اخضر اندازد

ادهم شب گریخت ساقی کو

تا کمند معنبر اندازد

جان به دستار چه دهیم آن را

کز غبب طوق در بر اندازد

خار در دیدهٔ فلک شکند

خاک در چشمهٔ خور اندازد

عاشقان را که نوش نوش کنند

لعلش از پسته شکر اندازد

خاک مجلس شود فلک چون او

جرعه بر خاک اغبر اندازد

رنگ شوخی به مجلس آمیزد

سنگ فتنه به لشکر اندازد

درع رستم به سنبل آراید

تیر آرش ز عبهر اندازد

ببرد سنگ ما و آخر سنگ

بر سبوی قلندر اندازد

بامدادان که یک سوارهٔ چرخ

ساخت بر پشت اشقر اندازد

سپر زرد کرده دیلم وار

همه زوبین اصفر اندازد

از در مشرق آتش افروزد

سوی هر روزن اخگر اندازد

این عروسان عور رعنا را

بر سر از آب چادر اندازد

زاهد آسا سجادهٔ زربفت

بر سر کوه و کردر اندازد

گنبد پیر سبحه‌های بلور

در مغاک مقعر اندازد

آهمن سازد آتش پیکان

تا در این دیو، گوهر اندازد

سنگ در آبگینه خانهٔ چرخ

این دل غصه پرور اندازد

آتش اندر خزینه خانهٔ دل

چرخ ناکس برآور اندازد

گله از چرخ نیست از بخت است

که مرا بخت در سر اندازد

یوسف از گرگ چون کند نالش

که به چاهش برادر اندازد

دم خاقانی ار ملک شنود

جان به خاقان اکبر اندازد

فلک ار خلعت بقا برد

بر قد شاه صفدر اندازد

شاه ایران مظفر الدین آن

کز سر کسری افسر اندازد

نفس بلبلان مجلس او

زین غزل شکر تر اندازد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

دل به سودای تو سر اندازد

سر ز عشقت کله براندازد

چون تو هر هفت کرده آیی حور

بر تو هر هفت زیور اندازد

به تو وزلف کافرت ماند

ترک غازی که چنبر اندازد

منم آن مرغ کذر افروزد

خویشتن را در آذر اندازد

طالعم از برت برون انداخت

گر بنالم برون‌تر اندازد

کیست کز سرنبشت طالع من

سرگذشتی به داور اندازد

چشم من در نثار بالایت

هم به بالات گوهر اندازد

زیر پای غم تو خاقانی

پیل بالا سر و زر اندازد

عقل او گوهر ار زجان دارد

پیش شاه مظفر اندازد

شه قزل ارسلان که در صف شرع

تیغ عدلش سر شر اندازد

سگ درگاه او قلادهٔ حکم

در گلوی غضنفر اندازد

همتش که اجری مسیح دهد

طوق در حلق قیصر اندازد

آتش تیغ او گه پیکار

شعله در قصر قیصر اندازد

بحر اخضر نیرزد آن قطره

کز سر کلک اسمر اندازد

آسمان در نثار ساغر او

سبحهٔ سعد اکبر اندازد

خنجر او چو حربهٔ مهدی است

که به دجال اعور اندازد

دور نه چرخ بهر اقطاعش

قرعه بر هفت کشور اندازد

تیر چون در کمان نهد بحری است

که نهنگ شناور اندازد

دام ماهی شود ز زخم نهنگ

گر به سد سکندر اندازد

چون کشد قوس جو زهر بینی

که به جوزای ازهر اندازد

اسد از سهم ناخنان ریزد

عقرب از بیم نشتر اندازد

از شکوه همای رایت شاه

کرکس آسمان پر اندازد

دهر دربان اوست بر خدمش

ناوک ظلم کمتر اندازد

آنکه در کعبه اعتکاف گرفت

سنگ چون بر کبوتر اندازد

دولتش را ز قصد خصم چه باک

گر هوس‌های منکر اندازد

اینت نادان که آتش افروزد

خویشتن در شرر در اندازد

نصرتش رهبر است و رهرو ملک

رای با رای رهبر اندازد

یاری از کردگار دان که رسول

خاک در روی کافر اندازد

گر مخالف معسکری سازد

طعنه‌ای در برابر اندازد

بخت شه چرخ را فرود آرد

کآتش اندر معسکر اندازد

بد سگالش کجا ز بحر نیاز

کشتی جان به معبر اندازد

دست رحمت کجا زند در آنک

تیغ او دست جعفر اندازد

خصم فرعونی ار به کینهٔ شاه

آلت سحر بیمر اندازد

ید بیضای شاه موسی وار

اژدهای فسون خور اندازد

بخت، صیاد پیشه‌ای است که صید

نه به زوبین و خنجر اندازد

قصر جان را مهندس قدرت

نه به پرگار و مسطر اندازد

شه چو چوگان زند سلیمان وار

رین بر آن باد صرصر اندازد

جفت و طاق سپهر درشکند

جفته‌ای کان تکاور اندازد

بشکند سنبله به پای چنانک

داس من چشم اختر اندازد

گه گه از ننگ آهن ار نعلی

زآن سم راه گستر اندازد

میخش از روم در عرب فکند

گردش از چین به بربر اندازد

نعش از آن گرد سندسی سازد

بر سر هر سه دختر اندازد

دشمن بد نهاد فعل سگی

بر شه شیر پیکر اندازد

دیو کژ کژ به مردم اندیشد

فحل بد بد به مادر اندازد

مغ که از رخ نقاب شرم انداخت

ناحفاظی به خواهر اندازد

دست نمرود بین که ناک کفر

در سپهر مدور اندازد

سنگ تهمت نگر که دست یهود

بر مسیح مطهر اندازد

به رعیت ملک همان انداخت

که به امت پیمبر اندازد

لاجرم امتش همان خواهند

که به مختار حیدر اندازد

تا زمین بر کتف ز خلعت روز

طیلسان مزعفر اندازد

تا سپهر از ستارگان بر سر

شب گهر تاب معجر اندازد

دولتش باد تا بساط جلال

بر زمین مکدر اندازد

قدرتش باد تا طراز کمال

بر سپهر معمر اندازد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

منتظری تا ز روزگار چه خیزد

عقل بخندد کز انتظار چه خیزد

جز رصدان سیه سپید نشاندن

بر ره جان‌ها ز روزگار چه خیزد

بیش ز تاراج باز عمر سیه سر

زین رصدان سپید کار چه خیزد

روز و شب آبستن و تو بستهٔ امید

کز رحم این دو باردار چه خیزد

گیر که خود هر دو باردار مرادند

چون فکنند از شکم ز بار چه خیزد

بر سر بازار دهر خاک چه بیزی

حاصل ازین خاک جز غبارچه خیزد

راز جهان جو به جو شمار گرفتی

چون همه هیچ است ازین شمار چه خیزد

هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه

صرفه بران را ازین عیار چه خیزد

چند کنی زینهار بر در ایام

چون نپذیرد ز زینهار چه خیزد

نقش بهاری که نخل بند نماید

عین خزان است ازین بهار چه خیزد

رنگ دلت یادگار آتش عمر است

دانی از آتش که یادگار چه خیزد

بر در خاقانی اکبر آی و کرم جوی

از در دریای تنگ‌بار چه خیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

آن مه نو بین که آفتاب برآورد

غنچهٔ گل بیم که نوبهار درآورد

از افق صلب شاه بین که مه نو

آمد و عید جلال بر اثر آورد

ماه نو از فلک به منزل نه ماه

شاه زمین را به نورهان ظفر آورد

در طبق آفتاب چون مه نو دید

صبح دم از اختران نثار زر آورد

زآنکه ملک بوالمظفر آدم ثانی است

قدرت او شیث مشتری نظر آورد

زآنکه شه مشرق است نوح زمانه

دولت او سام اسمان خطر آورد

بخت که سیارهٔ سعادت شاه است

یوسف تازه نگر که از سفر آورد

جوهر اسفندیار وقت به گیتی

بهمن کسری فش و قباد فر آورد

عنصر نوشین روان عهد به عالم

هرمز دولت طراز تاجور آورد

شاه محمد جلالت است و به تایید

چرخ ز صلبش محمدی دگر آورد

جان فریبرز ازین شرف طرب افزود

ذات منوچهر ازین خبر بطر آورد

کوه جلالت چو داد گوهر دریا

گوهر آن کوه بیشتر گهر آورد

بحر سعادت چو داد عنبر سارا

عنبر آن بحر شادیی به سر آورد

زهره همه تن زبان نمود چو خورشید

مژدهٔ دولت به شاه دادگر آورد

شاه سلیمان نگین به مژده نگین داد

یعنی بلقیس مملکت پسر آورد

وارث جم اخستان که چرخ به رزمش

چون صف مور از ملائکه حشر آورد

در کمر عمر شاه دست بقا داد

کایزد از اجرام دست آن کمر آورد

آیت تایید باد کز پی مدحش

خاطر خاقانی آیت هنر آورد

ز آن فلکی کو بنات نعش همی زاد

سعد سعودش سماک نیزه درآورد

شاه جهان ابر ذات و بحر صفات است

ز آن صدف ملک ازو چنین گهر آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

عارضهٔ تازه بین که رخ به من آورد

درد کهن بارگیر خویشتن آورد

تب زده لرزم چو آفتاب همه شب

دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد

تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی

کز تف گریه گذار در لگن آورد

شمع نه دندانه گردد از شکن آخر

در تنم آسیب تب همان شکن آورد

برحذرم ز آتش اجل که بسوزد

کشت حیاتی که خوشه در دهن آورد

طعنهٔ بیمار پرس صعب‌تر از تب

کاین عرض از گنجه نیست از وطن آورد

آتش تب در زمین گنجه همه شب

در دم من آه آسمان شکن آورد

صدمهٔ آهم شنید مؤذن شب گفت

زلزلهٔ گنجه باز تاختن آورد

چرخ بدی می‌کند سزای حزن اوست

بخت چرا بر من این همه حزن آورد

ظلم نگر، تیغ راست عادت خون ریز

آبله بین کان نکال بر سفن آورد

در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست

آب حیاتش نگر که در سخن آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

دست درافشان چو زی تیغ درفشان آورد

نسر گردون را به خوان تیغ مهمان آورد

گرز او در قلعهٔ البرز زلزال افکند

چتر او در قبهٔ افلاک نقصان آورد

گر نبات از دست راد او نما یابد همی

ز آب حیوان مایه در ترکیب حیوان آورد

نیزهٔ چون مارش از بر چرخ ساید نیش او

ماهی گردون به دندان مزد دندان آورد

هم به تیر و هم به تدبیر ار بخواهد هر زمان

بر سر خوان، بچهٔ سیمرغ بریان آورد

هشت خلد مجلسش را نه فلک ده یازده

پنج وقت ار چار بنیاد خراسان آورد

بس نپاید تا کمینه چاکر از درگاه او

تاجش از بغداد و سر بهر صفاهان آورد

همچنان باشد که تاجی بر سر سلطان نهد

هر که زی او خلعتی از تخت سلطان آورد

خود بهین سلطانی او دارد که سلطان قدر

هر زمان پیشش سر اندر خط فرمان آورد

تا چه افزاید سلیمان را که بادی از هوا

پر مرغی را به تحفه زی سلیمان آورد

باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش

توتیای چشم خاقانی به شروان آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

 

خسرو بدار ملک جم ایوان تازه کرد

در هشت خلد مملکه بستان تازه کرد

کیخسرو تهمتن بر زال سیستان

در ملک نیم روز شبستان تازه کرد

این کعبه را که سد سکندر حریم اوست

خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد

بهر ثبات ملک چنین کعبهٔ جلال

از بوقبیس حلم خود ارکان تازه کرد

قصری که عرش کنگرهٔ اوست آسمان

از عقد انجمش گهر افشان تازه کرد

مانا که بهر تاختن مرکبان عقل

مهدی به عالم آمد و میدان تازه کرد

یا عالمی ز لطف برآورد کردگار

وانگه در او معادن حیوان تازه کرد

دست کرم گشاد شه و پای بخل بست

تا پیشگاه قصر شرف وان تازه کرد

قحط سخا ز کشور امید برگرفت

گر خلق بهر عاطفه باران تازه کرد

شاهی که بهر کوههٔ زین‌های ختلیانش

ماهی به چرخ تحفه ز دندان تازه کرد

خاقان اعظم آنکه بقا با سعادتش

هم‌شیرهٔ ابد شد و پیمان تازه کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

صبح چو کام قنینه خنده برآورد

کام قنینه چو صبح لعل‌تر آورد

کاس بخندید کز نشاط سحر گاه

کوس بشارت نوای کاسه‌گر آورد

چار زبان رباب دوش به مجلس

از طرب این هشت گوش را خبر آورد

جنبش ده ترک لرزه دار ز شادی

هندوی نه چشم را به بانگ درآورد

تا به هم اسرار بزم شاه بگویند

مرغ صراحی به گوش جام سر آورد

نامزد خرمی است شاه که گردون

نامزد دولتش به بام برآورد

هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع

هشت جنان را نثار ما حضر آورد

دوش معلق زنان کبوتر دولت

آمد و اقبال نامه زیر پر آورد

نامهٔ اقبال بر گشادم و دیدم

کز طربم سفته‌های تازه‌تر آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459934
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث