به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

صبح است کمانکش اختران را

آتش زده آب پیکران را

هنگام صبوح موکب صبح

هنگامه دریده اختران را

بر صرع ستارگان دم صبح

ماند نفس فسون گران را

یک می به دو گنج شایگان خر

رغم دل رایگان خوران را

دریاکش از آن چمانهٔ زر

کو ماند کشتی گران را

می تا خط ازرق قدح کش

خط در کش زهد پروران را

از سیم صراحی و زر می

دستارچه ساز دلبران را

دستارچه بین ز برگ شمشاد

طوق غبب سمن بران را

خورشید چو کعبتین همه چشم

نظاره هلال منظران را

زهره به دو زخمه از سر نعش

در رقص کشد سه خواهران را

از باده چو شعله از صنوبر

گلنار به کف صنوبران را

نراد طرب به مهره بازی

از دست، بنفش کرده ران را

در گوهر می زر است و یاقوت

تریاک، مزاج گوهران را

یاقوت و زرش مفرح آمد

جان داروی درد غم بران را

می درده و مهره نه به تعجیل

این ششدرهٔ ستم گران را

هرکس را جام در خورش ده

از سوخته فرق کن تران را

گر قطره رسد به بد دلان می

یک دریا ده دلاوران را

دردی و سفال مفلسان راست

صافی و صدف توان گران را

شش پنج زنند برتران نقش

یک نقش رسد فرو تران را

چو جرعه فلک به خاک بوسی

خاکی شده جرعهٔ سران را

خاقانی خاک جرعه چین است

جام زر شاه کامران را

وز در دری نثار ساز است

شروان شه صاحب القران را

خاقان کبیر ابوالمظفر

سر جمله شده مظفران را

در گردن صفدران خزران

افکنده کمند خیزران را

دریا ز کفش غریق گوهر

او گوهر تاج گوهران را

با موکبش آب شور دریا

ماند عرق تکاوران را

باکو به دعای خیرش امروز

ماند بسطام و خاوران را

باکو به بقاش باج خواهد

خزران و ری و زره گران را

شمشیرش از آسمان مدد یافت

فتح دربند و شابران را

گشتاسب معونت از پسر خواست

کاورد به دست دختران را

این قطعه کنم به مدح تضمین

کاستاد منم سخنوران را

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

ای رای تو صیقل اختران را

افسر توئی افسر سران را

خاک در تو به عرض مصحف

جای قسم است داوران را

هر هفته ز تیغ تو عطیت

هفت اقلیم است سروران را

در کعبهٔ حضرت تو جبریل

دست آب دهد مجاوران را

چون شاخ گوزن بر در تو

قامت شده خم غضنفران را

دایه شده بر قریش و برمک

صدق و کرم تو جعفران را

تا محضر نصرتت نوشتند

آوازه شکست دیگران را

کانجا که محمد اندر آمد

دعوت نرسد پیمبران را

گر دهر حرونیی نموده است

چون رام تو گشت منگر آن را

بنگر که چو دست یافت یوسف

چه لطف کند برادران را

از عالم زاده‌ای و پیشت

عالم تبع است چاکران را

هم رد مکنش که راد مردان

حرمت دارند مادران را

قدرت ز برای کار تو ساخت

این قبهٔ نغز بی‌کران را

گر خاتم دست تو نزیبد

هم حلقه نشاید استران را

صحن فلک از بزان انجم

ماند رمهٔ مضمران را

هست از پی بر نشست خاصت

امید خصی شدن نران را

صاحب غرضند روس و خزران

منکر شده صاحب افسران را

تیغ تو مزوری عجب ساخت

بیماری آن مزوران را

فتح تو به جنگ لشکر روس

تاریخ شد آسمان قران را

رایات تو روس را علی روس

صرصر شده ساق ضمیران را

پیکان شهاب رنگ چون آب

آتش زده دیو لشکران را

در زهرهٔ روس رانده زهر آب

کانداخته یغلق پران را

یک سهم تو خضروار بشکافت

هفتاد و سه کشتی ابتران را

مقراضهٔ بندگان چو مقراض

اوداج بریده منکران را

بس دوخته سگ زنت چو سوزن

در زهره جگر مبتران را

اقبال تو کاب خضر خورده است

دل داده نهنگ خنجران را

وز بس که ز خصم بر لب بحر

خون رفت بریده حنجران را

هم بر لب بحر بحر کردار

خون شد چو شفق دل اشقران را

با ترکشت اژدهای موسی

بنمود مجوس مخبران را

در روم ز اژدهای تیرت

زهر است نواله قیصران را

چون از مه نو زنی عطارد

مریخ هدف شود مرآن را

گر زال ببست پر سیمرغ

بر تیر، هلاک صفدران را

بر تیر تو پر جبرئیل است

آفت شده دیو جوهران را

آن بیلک جبرئیل پرت

عزرائیل است جانوران را

بسته کمر آسمان چو پیکان

ماند به درت مسخران را

شیران شده یاوران رزمت

اقبال تو نجده یاوران را

سیمرغ به نامه بردن فتح

می رشک برد کبوتران را

نصرت که دهد به بد سگالت

هرا که برافکند خران را

با لطف تو در میان نهاده است

خاقانی امید بیکران را

کز لطف تو هم نشد گسسته

امید بهشت، کافران را

در مدحت تو به هفت اقلیم

شش ضربه دهد سخنوران را

شهباز سخن به دولت تو

منقار برید نو پران را

با گاو زری که سامری ساخت

گوساله شمار زرگران را

گر هست سخن گهر، چرا نیست

آهنگ بدو گهر خران را

گر شادی دل ز زعفران خاست

چون رنگ غم است زعفران را

تا حشر فذلک بقا باد

توقیع تو داد گستران را

در جنت مجلست چراگاه

آهو حرکات احوران را

بزمت فلک و سرات منزل

ماهان ستاره زیوران را

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب

رفت به چرب آخوری گنج روان در رکاب

کحلی چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل

عودی خاک از نبات گشت مهلهل به تاب

روز چو شمعی به شب نور ده و سر فراز

شب چو چراغی به روز کاسته و نیم تاب

دردی مطبوخ بین بر سر سبزه ز سیل

شیشهٔ بازیچه بین بر سر آب از حباب

مرغان چو طفلکان ابجدی آموخته

بلبل الحمدخوان گشته خلیفهٔ کتاب

دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ

مجلسشان آب زد ابر به سیم مذاب

داد به هر یک چمن خلعتی از زرد و سرخ

خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب

اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت

نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب

ژاله بر آن جمع ریخت روغن طلق از هوا

تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب

هر سوئی از جوی جوی رقعهٔ شطرنج بود

بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب

شاخ جواهر فشان ساخته خیر النثار

سوسن سوزن نمای دوخته خیر الثیاب

مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بید

لعبت باز آسمان زوبین افکن شهاب

پیش چنین مجلسی مرغان جمع آمدند

شب شده بر شکل موی مه چو کمانچهٔ رباب

فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل

سازد از آن برگ تلخ مایهٔ شیرین لعاب

بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک

شاخ جنیبت‌کش است گل شه والاجناب

قمری گفتا ز گل مملکت سرو به

کاندک بادی کند گنبد گل را خراب

ساری گفتا که سرو هست ز من پای لنگ

لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب

صلصل گفتا که نی لاله دورنگ است ازو

سوسن یک رنگ به چون خط اهل ثواب

تیهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک

فاتحهٔ صحف باغ اوست گه فتح باب

طوطی گفتا سمن به بود از سبزه کو

بوی ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب

هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست

کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب

جمله بدین داروی بر در عنقا شدند

کوست خلیفهٔ طیور داور مالک رقاب

صاحب ستران همه بانگ بر ایشان زدند

کاین حرم کبریاست بار بود تنگ یاب

فاخته گفت آه من کلهٔ خضرا بسوخت

حاجب این بار کو ورنه بسوزم حجاب

مرغان بر در به پای عنقا در خلوه جای

فاخته با پرده‌دار گرم شده در عتاب

هاتف حال این خبر چون سوی عنقا رساند

آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب

بلبل کردش سجود گفت که الاانعم‌الصباح

خود به خودی بازداد صبحک الله جواب

قمری کردش ندا کای شده از عدل تو

دانهٔ انجیر رز دام گلوی غراب

وای که ز انصاف تو صورت منقار کبک

صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب

ما به تو آورده‌ایم درد سر ار چه بهار

درد سر روزگار برد به بوی گلاب

دانکه دو اسبه رسید مرکب فصل ربیع

دهر خرف باز یافت قوت فصل شباب

خیل ریا حین بسی است ما به که روی آوریم

زین همه شاهی کراست؟ چیست برتو صواب؟

عنقا برکرد سر گفت: کز این طایفه

دست یکی در حناست جعد یکی در خضاب

این همه نورستگان بچه حورند پاک

خورده گه از جوی شیر گاه ز جوی شراب

گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر

کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب

هادی مهدی غلام امی صادق کلام

خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب

باج ستان ملوک تاج ده انبیا

کز در اویافت عقل، خط امان از عقاب

احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ

تخت سلاطین زگال گرده شیران کباب

جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات

او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب

عطسه او آدم است عطسه آدم مسیح

اینت خلف کز شرف عطسه او بود باب

گشت زمین چون سفن چرخ چو کیمخت سبز

تا ز پی تیغ او قبضه کنند و قراب

ذرهٔ خاک درش کار دوصد دره کرد

راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب

لاجرم از سهم آن بربط ناهید را

بندر هاوی برفت، رفت بریشم ز تاب

دیده نه‌ای روز بد کان شه دین بدر وار

راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب

بهر پلنگان دین کرد سراب از محیط

بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب

از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم

وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب

از پی تایید او صف ملائک رسید

آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب

در عملش میر نحل نیزه کشیده چو نخل

غرقهٔ صد نیزه خون اهل طعان و ضراب

چون الف سوزنی نیزه و بنیاد کفر

چون بن سوزن به قهر کرده خراب و یباب

حامل وحی آمده کامد یوم الظفر

ای ملکوت الغزاة ای ثقلین النهاب

خاطر خاقانی است مدح گل مصطفی

زآن ز حقش بی‌حساب هست عطا در حساب

کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر

کی فکند جوهری دانه در در خلاب

یارب ازین حبس گاه باز رهانش که هست

شروان شر البلاد خصمان شر الدواب

زین گرهٔ ناحفاظ حافظ جانش تو باش

کز تو دعای غریب زود شود مستجاب

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

نافهٔ آهو شده است ناف زمین از صبا

عقد دو پیکر شده است پیکر باغ از هوا

روح روان است آب بی‌عمل امتحان

زر خلاص است خاک بی‌اثر کیمیا

شاخ شکوفه فشان سنقر کانند خرد

هر نفسی بال و پر ریخته‌شان از قضا

دفتر گل را فلک کرد به شنگرف رنگ

زرین شیرازه زد هر ورقی را جدا

بر قد لاله قمر دوخت قباهای رش

خشتک نفطی نهاد بر سر چینی قبا

دوش نسیم سحر بر در من حلقه زد

گفتم هان کیست؟ گفت : قاصدیم آشنا

جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار

از نفحات ربیع در حرکات صبا

گفتم ز اسرار باغ هیچ شنیدی بگوی

گفت دل بلبل است در کف گل مبتلا

گفتم کامروز کیست تازه سخن در جهان

گفت که خاقانی است بلبل باغ ثنا

مادح شیخ امام، عالم عامل که هست

ناصر دین خدای مفتخر اولیا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

داد مرا روزگار مالش دست جفا

با که توانم نمود نالش از این بی وفا

در سرم افکند چرخ با که سپارم عنان

بر لبم آورده جان با که گزارم عنا

محنت چون خون و گوشت در تنم آمیخته است

تا نشود جان ز تن، زو نتوان شد رها

برنتوانم گرفت پرهٔ کاهی ز ضعف

گرچه به صورت یکی است روی من و کهربا

گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه

آه دهد پاسخم کوه به جای صدا

پای نهم در عدم بو که به دست آورم

هم نفسی تا کند درد دلم را دوا

این همه محنت که هست درد دو چشم من است

هیچ نکوعهد نیست کو شودم توتیا

هیچ نکرده گناه تا کی باشم به گوی

خستهٔ هر ناحفاظ بستهٔ هر ناسزا

از لگد حادثات سخت شکسته دلم

بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا

پیش بزرگان ما آب کسی روشن است

فعل سگ گنجه است قدح خر روستا

خود به ولوغ سگی بحر نگردد نجس

خود به وجود خری خلد نیابد وبا

این چو مگس می‌کند خوان سخن را عفن

وان چو ملخ می‌برد کشتهٔ دین را نما

من شده چون عنکبوت در پی آن در بدر

بانگ کشیده چو سار از پی این جا بجا

یارب خاقانی است بانگ پر جبرئیل

خانه و کاشانه‌شان باد چو شهر سبا

هم بنماید چنین هم شود از قدر صدر

درد ورا انحطاط رنج ورا انتها

عازر ثانی منم یافته از وی حیات

عیسی دلها وی است داده تنم را شفا

آستر نطع اوست قبله‌گه آسمان

منتظر جمع اوست قبله‌گه مصطفی

گر دو شود قبله‌مان بس عجبی نی از آنک

او به شماخی نهاد کعبهٔ دیگر بنا

در ازل آن کعبه بود قبلهٔ دین هدی

تا ابد این کعبه باد قبلهٔ مجد و علا

ای فضلا پروری کز شرف نام تو

مدعیان را درید قافیهٔ من قفا

تا به نوای مدیح وصف تو برداشتم

رود رباب من است رودهٔ اهل ریا

بهر خواص تو را مائدهٔ خوش مذاق

ساختم از جان پاک بنگر و در ده صلا

هست طریق غریب اینکه من آورده‌ام

اهل سخن را سزد گفتهٔ من پیشوا

خصم نگردد به زرق هم سخن من از آنک

همدم بلبل نشد بوالعجب از گندنا

گر ز درت غایبم جان بر تو حاضر است

مهره چو آمد به دست مار به کف گو میا

بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک

رد شدهٔ عالمم قلب همه دست‌ها

نقش کژ من مبین خاصه که دانسته‌ای

سر لان تسمع خیر من ان تری

نایدت از بود من هیچ غرض جز سخن

نیستم از مدح تو هیچ عوض جز دعا

بر در صدر تو باد خیمه زده تا ابد

لشکر جاه و جلال موکب عز و علا

شهر بد اندیش باد خاصه شبستان او

موقف خسف عظیم موضع مرگ فجا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

عشق بیفشرد پا بر نمط کبریا

برد به دست نخست هستی ما را ز ما

ما و شما را به نقد بی خودیی در خور است

زانکه نگنجد در او هستی ما و شما

چرخ در این کوی چیست؟ حلقهٔ درگاه راز

عقل در این خطه کیست؟ شحنهٔ راه فنا

بر سر این سر کار کی رسی ای ساده دل

بر در این دار ملک، کی شوی این بینوا

هست به معیار عشق گوهر تو کم عیار

هست به بازار دل یوسف تو کم بها

دیدهٔ ظاهر بدوز، بارگه اینک ببین

جوشن صورت بدر، معرکه اینک درآ

بهرهٔ درگاه دان هم خطر و هم خطاب

بهر شهنشاه دان هم صفت و هم صفا

در صفت مردان بیار قوت معنی از آنک

در ره صورت یکی است مردم و مردم گیا

اول، غسلی بکن زین سوی نیل عدم

پس به تماشا گذر آن سوی مصر بقا

گیرم چون گل نه‌ای ساخته خونین لباس

کم ز بنفشه مباش دوخته نیلی وطا

خیز که استاده‌اند راهروان ازل

بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها

مرکب همت بتاز یک ره و بیرون جهان

از سر طاق فلک تا به حد استوا

مردمهٔ چشم ساز نعل پی صوفیان

دانهٔ دل کن نثار بر سر اصحابنا

در کنف فقر بین سوختگان خام نوش

بر شجر لا نگر مرغ‌دلان خوش نوا

هر یکی از رنگ و رای چون فلک و آفتاب

هر یکی از قرب و قدر چون ملک و پادشا

خادم این جمع دان و آبده دستشان

قبهٔ ازرق شعار، خسرو زرین غطا

صاحب دلق و عصا چون خضر و چون کلیم

گنج روان زیر دلق مار نهان در عصا

کرده به دیوان دل چرخ و زمین را لقب

پیر تجشم نهاد زشت شبانگه لقا

از گه عهد الست چیره زبان در بلی

پیش در لا اله بسته میان هم چو لا

کرده به هنگام حال حلهٔ نه چرخ چاک

داده به وقت نوا نقد دو عالم عطا

رستهٔ دهر و فلک دیده و بشناخته

رایج این را دغل بازی آن را دغا

بهر فریدون راز کرده ز عصمت علم

در صف فغفور آز کرده به همت غزا

از اثر داغشان هردم سلطان عشق

گوید خاقانیا خاک توام مرحبا

رو به هنر صدر جوی بر در صدر جهان

رو به صفت بازگرد بر در اصحاب ما

جاه براهیم بین گشته براهیم‌وار

مکرم اخوان فقر بر سر خوان رضا

حافظ اعلام شرع ناصر دین رسول

کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

ای صفت زلف تو غارت ایمان ما

عشق جهان سوز تو بر دل ما پادشا

بر در ایوان توست پای شکسته خرد

بر سر میدان توست دست گشاده هوا

صد لطف از کردگار وز لب تو یک سخن

صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا

از رخ تو کس نداد هیچ نشانی تمام

وز مژهٔ تو نکرد هیچ خدنگی خطا

ای تو ز ما بیخبر ما به تمنای تو

بس که بپیموده‌ایم عالم خوف و رجا

گاه بدزدیم چشم از تو ز بیم رقیب

گه به نظر بشکنیم چشم رقیب تو را

لعل تو طرف زر است بر کمر آفتاب

وصل تو مهر تب است در دهن اژدها

بر سر کوی تو من نایب خاقانیم

بو که به دیوان عشق نام برآید مرا

صبح امید منی طاب علیک الصبوح

گرچه به شب‌های هجر طال علی البلا

موی شکافم به شعر موی شدستم ز غم

لیک نگنجم همی در حرم مقتدا

صدر براهیم نام راد سلیمان جلال

خواجهٔ موسی سخن مهتر احمد سخا

یافت ز الطاف او عالم فرتوت، فر

برد ز انصاف او فصل بهاران، بها

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا

لا در چهار بالش وحدت کشد تو را

جولانگه تو زان سوی الاست گر کنی

هژده هزار عالم ازین سوی لا رها

از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق

از تیه لا به منزل الا الله اندرآ

دروازهٔ سرای ازل دان سه حرف عشق

دندانهٔ کلید ابد دان دو حرف لا

لا حاجبی است بر در الا شده مقیم

کو ابلهان باطله را می‌زند قفا

بی‌حاجبی لا به در دین مرو که هست

دین گنج خانهٔ حق و لا شکل اژدها

حد قدم مپرس که هرگز نیامده است

در کوچهٔ حدوث عماری کبریا

از حلهٔ حدوث برون شو دو منزلی

تا گویدت فرشتهٔ وحدت که مرحبا

پیوند دین طلب که مهین دایهٔ تو اوست

روزی که از مشیمهٔ عالم شوی جدا

حاجت شود روا چو تقاضا کند کرم

رحمت روان شود چو اجابت شود دعا

این دم شنو که راحت از این دم شود پدید

واینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا

کسری ازین ممالک و صد کسری و قباد

خطوی از این مسالک و صد خطهٔ خطا

فیض هزار کوثر و زین ابر یک سرشک

برگ هزار طوبی و زین باغ یک گیا

فتراک عشق گیر نه دنبال عقل ازآنک

عیسیت دوست به که حواریت آشنا

می‌دان که دل ز روی شناسان آن سراست

مشمارش از غریب شماران این سرا

دل تا به خانه‌ای است که هر ساعتی در او

شمع خزاین ملکوت افکند ضیا

بینی جمال حضرت نور الله آن زمان

کایینهٔ دل تو شود صادق الصفا

در دل مدار نقش امانی که شرط نیست

بت خانه ساختن به نظرگاه پادشا

دنیا به عز فقر بده وقت من یزید

کان گوهر تمام عیار ارزد این بها

در چارسوی فقر درا تا ز راه ذوق

دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا

همت ز آستانهٔ فقر است ملک جوی

آری هوا ز کیسهٔ دریا بود سقا

عزلت گزین که از سر عزلت شناختند

آدم در خلافت و عیسی ره سما

شاخ امل بزن که چراغی است زود میر

بیخ هوس بکن که درختی است کم بقا

گر سر یوم یحمی بر عقل خوانده‌ای

پس پایمال مال مباش از سر هوا

تنگ آمده است زلزلت الارض هین بخوان

بر مالها و قال الانسان مالها

حق می‌کند ندا که به ما ره دراز نیست

از مال لام بفکن و باقی شناس ما

خر طبع را چه مال دهی و چه معرفت

بی‌دیده را چه میل کشی و چه توتیا

از عافیت مپرس که کس را نداده‌اند

در عاریت سرای جهان عافیت عطا

خود مادر قضا ز وفا حامله نشد

ور شد به قهرش از شکم افکند هم قضا

از کوی رهزنان طبیعت ببر قدم

وز خوی رهروان طریقت طلب وفا

بر پنج فرض عمر برافشان و دان که هست

شش روز آفرینش از این پنج با نوا

توسن دلی و رایض تو قول لا اله

اعمی‌وش و قائد تو شرع مصطفی

با سایهٔ رکاب محمد عنان درآر

تا طرقوا زنان تو گردند اصفیا

آن با و تا شکن که به تعریف او گرفت

هم قاف و لام رونق و هم کاف و نون بها

او مالک الرقاب دو گیتی و بر درش

در کهتری مشجره آورده انبیا

هم موسی از دلالت او گشته مصطنع

هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی

نطقش معلمی که کند عقل را ادب

خلقش مفرحی که دهد روح را شفا

دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات

چون شبهی بدید برون رفت ناشتا

مریم گشاده روزه و عیسی ببسته نطق

کو در سخن گشاد سر سفرهٔ سخا

بر نامده سپیدهٔ صبح ازل هنوز

کو بر سیه سپید ازل بوده پیشوا

آدم از او به برقع همت سپید روی

شیطان از او به سیلی حرمان سیه قفا

ذاتش مراد عالم و او عالم کرم

شرعش مدار قبله و او قبلهٔ ثنا

از آسمان نخست برون تاخت قدر او

هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا

پس آسمان به گوش خرد گفت شک مکن

کان قدر مصطفی است علی‌العرش استوی

آن شب که سوی کعبهٔ خلت نهاد روی

این غول خاک بادیه را کرد زیر پا

آمد پی متابعتش کوه در روش

رفت از پی مشایعتش سنگ بر هوا

برداشت فر او دو گروهی ز خاک و آب

آمیخت با سموم اثیری دم صبا

گردون پیر گشت مرید کمال او

پوشید از ارادتش این نیلگون وطا

روحانیان مثلث عطری بسوخته

وز عطرها مسدس عالم شده ملا

یا سید البشر زده خورشید بر نگین

یا احسن الصور زده ناهید در نوا

از شیب تازیانهٔ او عرش را هراس

وز شیههٔ تکاور او چرخ را صدا

لاتعجبوا اشارت کرده به مرسلین

لاتقنطوا بشارت داده به اتقیا

روح القدس خریطه‌کش او در آن طریق

روح الامین جنیبه بر او در آن فضا

زو باز مانده غاشیه‌دارش میان راه

سلطان دهر گفت که ای خواجه تا کجا

بنوشته هفت چرخ و رسیده به مستقیم

بگذشته از مسافت و رفته به منتها

ره رفته تا خط رقم اول از خطر

پی برده تا سرادق اعلی هم از اعلا

زان سوی عرش رفته هزاران هزار میل

خود گفته این انزل حق گفت هیهنا

در سور سر رسیده و دیده به چشم سر

خلوت سرای قدمت بی‌چون و بی‌چرا

گفته نود هزار اشارت به یک نفس

بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا

دیده که نقدهای اولوالعزم ده یکی است

آموخته ز مکتب حق علم کیمیا

آورده روزنامهٔ دولت در آستین

مهرش نهاده سورهٔ والنجم اذا هوی

داده قرار هفت زمین را به بازگشت

کرده خبر چهار امین را ز ماجرا

هر چار چار حد بنای پیمبری

هر چار چار عنصر ارواح اولیا

بی‌مهر چار یار در این پنج روزه عمر

نتوان خلاص یافت از این ششدر فنا

ای فیض رحمت تو گنه شوی عاصیان

ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا

با نفس مطمئنه قرینش کن آنچنان

کآواز ارجعی دهدش هاتف رضا

بر فضل توست تکیهٔ امید او از آنک

پاشندهٔ عطائی و پوشندهٔ خطا

ای افضل ار مشاطهٔ بکر سخن تویی

این شعر در محافل احرار کن ادا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا

در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا

مریم بکر معانی را منم روح القدس

عالم ذکر معالی را منم، فرمان روا

شه طغان عقل را نایب منم، نعم الوکیل

نوعروس فضل را صاحب منم نعم الفتی

درع حکمت پوشم و بی‌ترس گویم القتال

خوان فکرت سازم و بی‌بخل گویم الصلا

نکتهٔ دوشیزهٔ من حرز روح است از صفت

خاطر آبستن من نور عقل است از صفا

عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه

قلب ضرابان شعر از من پذیرد کیمیا

رشک نظم من خورد حسان ثابت را جگر

دست نثر من زند سحبان وائل را قفا

هر کجا نعلی بیندازد براق طبع من

آسمان زان تیغ بران سازد از بهر قضا

بر سر همت بلا فخر از ازل دارم کلاه

بر تن عزلت بلا بغی از ابد دارم قبا

من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین

آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا

این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست؟

وان بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟

پیش کار حرص را بر من نبینی دست رس

تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمان روا

ترش و شیرین است مدح و قدح من تا اهل عصر

از عنب می‌پخته سازند و ز حصرم توتیا

هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش

وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفا

من قرین گنج و اینان خاک بیزان هوس

من چراغ عقل و آنها روز کوران هوا

دشمنند این عقل و فطنت را حریفان حسد

منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا

حسن یوسف را حسد بردند مشتی ناسپاس

قول احمد را خطا خواندند جمعی ناسزا

من همی در هند معنی راست هم چون آدمم

وین خران در چین صورت کوژ چون مردم گیا

چون میان کاسهٔ ارزیز دلشان بی‌فروغ

چون دهان کوزهٔ سیماب کفشان بی‌عطا

من عزیزم مصر حکمت را و این نامحرمان

غر زنان برزنند و غرچگان روستا

گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک

من سهیلم کآمدم بر موت اولادالزنا

جرعه نوش ساغر فکر منند از تشنگی

ریزه خوار سفرهٔ راز منند از ناشتا

مغزشان در سر بیاشوبم که پیلند از صفت

پوستشان از سر برون آرم که مارند از لقا

لشکر عادند و کلک من چو صرصر در صریر

نسل یاجوجند و نطق من چو صور اندر صدا

خویشتن هم جنس خاقانی شمارند از سخن

پارگین را ابر نیسانی شناسند از سخا

نی همه یک رنگ دارد در نیستان‌ها ولیک

از یکی نی قند خیزد وز دگر نی، بوریا

دانم از اهل سخن هرکه این فصاحت بشنود

هم بسوزد مغز و هم سودا پزد بی‌منتها

گوید این خاقانی دریا مثابت خود منم

خوانمش خاقانی اما از میان افتاده قا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

 

فلک کژروتر است از خط ترسا

مرا دارد مسلسل راهب آسا

نه روح الله در این دیر است چون شد

چنین دجال فعل این دیر مینا

تنم چون رشتهٔ مریم دوتا است

دلم چون سوزن عیساست یکتا

من اینجا پای‌بند رشته ماندم

چو عیسی پای‌بند سوزن آنجا

چرا سوزن چنین دجال چشم است

که اندر جیب عیسی یافت ماوا

لباس راهبان پوشیده روزم

چو راهب زان برآرم هر شب آوا

به صور صبح گاهی برشکافم

صلیب روزن این بام خضرا

شده است از آه دریا جوشش من

تیمم گاه عیسی قعر دریا

به من نامشفقند آباء علوی

چو عیسی زان ابا کردم ز آبا

مرا از اختر دانش چه حاصل

که من تاریک او رخشنده اجزا

چه راحت مرغ عیسی را ز عیسی

که همسایه است با خورشید عذرا

گر آن کیخسرو ایران و تور است

چرا بیژن شد اندر چاه یلدا

چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست

که اکمه را تواند کرد بینا

نتیجه دختر طبعم چو عیسی است

که بر پاکی مادر هست گویا

سخن بر بکر طبع من گواه است

چو بر اعجاز مریم نخل خرما

چو من ناورد پانصد سال هجرت

دروغی نیست ها برهان من ها

برآرم زاین دل چون خان زنبور

چو زنبوران خون آلوده غوغا

زبان روغنینم زآتش آه

بسوزد چون دل قندیل ترسا

چو قندیلم برآویزند و سوزند

سه زنجیرم نهادستند اعدا

چو مریم سرفکنده، ریزم از طعن

سرشکی چون دم عیسی مصفی

چنان استاده‌ام پیش و پس طعن

که استاده است الف‌های اطعنا

مرا زانصاف یاران نیست یاری

تظلم کردنم زان نیست یارا

علی الله از بد دوران علی الله

تبرا از خدا دوران تبرا

نه از عباسیان خواهم معونت

نه بر سلجوقیان دارم تولا

چو داد من نخواهد داد این دور

مرا چه ارسلان سلطان چه بغرا

چو یوسف نیست کز قحطم رهاند

مرا چه ابن‌یامین چه یهودا

مرا اسلامیان چون داد ندهند

شوم برگردم از اسلام حاشا

پس از تحصیل دین از هفت مردان

پس از تاویل وحی از هفت قرا

پس از الحمد و الرحمن والکهف

پس از یاسین و طاسین میم و طاها

پس از میقات حج و طوف کعبه

جمار و سعی و لبیک و مصلی

پس از چندین چله در عهد سی سال

شوم پنجاهه گیرم آشکارا

مرا مشتی یهودی فعل، خصمند

چو عیسی ترسم از طعن مفاجا

چه فرمائی که از ظلم یهودی

گریزم بر در دیر سکوبا

چه گوئی کستان کفر جویم

نجویم در ره دین صدر والا

در ابخازیان اینک گشاده

حریم رومیان آنک مهیا

بگردانم ز بیت الله قبله

به بیت المقدس و محراب اقصی

مرا از بعد پنجه ساله اسلام

نزیبد چون صلیبی بند بر پا

روم ناقوس بوسم زین تحکم

شوم زنار بندم زین تعدا

کنم تفسیر سریانی ز انجیل

بخوانم از خط عبری معما

من و ناجرمکی و دیر مخران

در بقراطیانم جا و ملجا

مرا بینند اندر کنج غاری

شده مولو زن و پوشیده چوخا

به جای صدرهٔ خارا چو بطریق

پلاسی پوشم اندر سنگ خارا

چو آن عود الصلیب اندر بر طفل

صلیب آویزم اندر حلق عمدا

وگر حرمت ندارندم به ابخاز

کنم زآنجا به راه روم مبدا

دبیرستان نهم در هیکل روم

کنم آئین مطران را مطرا

بدل سازم به زنار و به برنس

ردا و طیلسان چون پور سقا

کنم در پیش طرسیقوس اعظم

ز روح القدس و ابن و اب مجارا

به یک لفظ آن سه خوان را از چه شک

به صحرای یقین آرم همانا

مرا اسقف محقق‌تر شناسد

ز یعقوب و ز نسطور و ز ملکا

گشایم راز لاهوت از تفرد

نمایم ساز ناسوت از هیولا

کشیشان را کشش بینی و کوشش

به تعلیم چو من قسیس دانا

مرا خوانند بطلمیوس ثانی

مرا دانند فیلاقوس والا

فرستم نسخهٔ ثالث ثلاثه

سوی بغداد در سوق الثلاثا

به قسطنطین برند از نوک کلکم

حنوط و غالیه موتی و احیا

به دست آرم عصای دست موسی

بسازم زان عصا شکل چلیپا

ز سرگین خر عیسی ببندم

رعاف جاثلیق ناتوانا

ز افسار خرش افسر فرستم

به خانان سمرقند و بخارا

سم آن خر به اشک چشم و چهره

بگیرم در زر و یاقوت حمرا

سه اقنوم و سه قرقف را به برهان

بگویم مختصر شرح موفا

چه بود آن نفخ روح و غسل و روزه

که مریم عور بود و روح تنها

هنوز آن مهر بر درج رحم داشت

که جان افروز گوهر گشت پیدا

چه بود آن نطق عیسی وقت میلاد

چه بود آن صوم مریم وقت اصغا

چگونه ساخت از گل مرغ عیسی

چگونه کرد شخص عازر احیا

چه معنی گفت عیسی بر سر دار

که آهنگ پدر دارم به بالا

وگر قیصر سکالد راز زردشت

کنم زنده رسوم زند و استا

بگویم کان چه زند است و چه آتش

کز او پازند و زند آمد مسما

چه اخگر ماند از آن آتش که وقتی

خلیل الله در آن افتاد دروا

به قسطاسی بسنجم راز موبد

که جوسنگش بود قسطای لوقا

چرا پیچد مگس دستار فوطه

چرا پوشد ملخ رانین دیبا

به نام قیصران سازم تصانیف

به از ارتنک چین و تنگلوشا

بس ای خاقانی از سودای فاسد

که شیطان می‌کند تلقین سودا

رفیق دون چه اندیشد به عیسی؟

وزیر بد چه آموزد به دارا؟

مگو این کفر و ایمان تازه گردان

بگو استغفر الله زین تمنا

فقل و اشهد بان‌الله واحد

تعالی عن مقولاتی تعالی

چه باید رفت تا روم از سر ذل

عظیم الروم عز الدوله اینجا

یمین عیسی و فخر الحواری

امین مریم و کهف النصاری

مسیحا خصلتا قیصر نژادا

تورا سوگند خواهم داد حقا

به روح القدس و نفخ روح و مریم

به انجیل و حواری و مسیحا

به مهد راستین و حامل بکر

به دست و آستین باد مجرا

به بیت المقدس و اقصی و صخره

به تقدیسات انصار و شلیخا

به ناقوس و به زنار و به قندیل

به یوحنا و شماس و بحیرا

به خمسین و به دنح و لیلة الفطر

به عیدالهیکل و صوم العذارا

به پاکی مریم از تزویج یوسف

به دوری عیسی از پیوند عیشا

به بیخ و شاخ و برگ آن درختی

که آمد میوه‌ش از روح معلا

به ماه تیر کانگه بود نیسان

به نخل پیر کانجا گشت برنا

به بانگ و زاری مولو زن از دیر

به بند آهن اسقف بر اعضا

به تثلیث بروج و ماه و انجم

به تربیع و به تسدیس ثلاثا

ز تثلیثی کجا سعد فلک راست

به تربیع صلیبت باد پروا

که بهر دیدن بیت‌المقدس

مرا فرمان بخواه از شاه دنیا

ز خط استوا و خط محور

فلک را تا صلیب آید هویدا

سزد گر عیسی اندر دیر هرقل

کند تسبیح از این ابیات غرا

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:21 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459249
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث