به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

هر روز به هر دستی رنگی دگر آمیزی

هر لحظه به هر چشمی شور دگر انگیزی

صد بزم بیارایی هر جا که تو بنشینی

صد شهر بیاشوبی هرجا که تو برخیزی

چون مار کنی زلفین وز پرده برون آیی

ناگه بزنی زخمی چون کژدم و بگریزی

فتنه کنیم بر خود پنهان شوی از چشمم

چون فتنه برانگیزی از فتنه چه پرهیزی

مژگان تو خونم را چون آب همی ریزد

تو بر سر من محنت چون خاک همی بیزی

خون ریخته می‌بینی گوئی که نه خون توست

از غمزه بپرس آخر کاین خون که می‌ریزی

بردی دل خاقانی در زلف نهان کردی

ترسم ببری جانش در طره در آویزی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

 

از بوالعجبی هردم رنگ دگر آمیزی

عیسی نه‌ای و روزی صد رنگ برآمیزی

ده رنگ دلی داری با هر که فراز آئی

یک‌رنگ شوی حالی چون آب و درآمیزی

هردم جگرم سوزی گر زلف به کار آری

نه مشک خلل گیرد چون با جگر آمیزی

صد زهر بیامیزی و در کام دلم ریزی

چون نوش کنم زهر ز آن صعب‌تر آمیزی

خود کژدم زلفت را زهری است که جان کاهد

حاجب نبود گر تو زهری دگر آمیزی

از یک نظر تنها، دل باخته‌ام با تو

جان بازم اگر لطفی با آن نظر آمیزی

گر هیچ شبی ز آن لب تسکین دلم سازی

از دیده گلاب آرم تا با شکر آمیزی

شعر تر خاقانی چون در لبت آویزد

گوئی که همی آتش با آب درآمیزی

قصد در خسرو کن تا چشم سعادت را

از گرد رکاب او کحل‌البصر آمیزی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

 

ای دیده ره ز ظلمت غم چون برون بری

چون نور دل نماند برون راه چون بری

اول چراغ برکن و آنگه چراغ جوی

تا زان چراغ راه ز ظلمت برون بری

هجران یار بر جگرت زخم مار زد

آن زخم مار نی که به باد فسون بری

آن درد دل که برده‌ای آنگه عروسی است

در جنب محنتی که ز هجران کنون بری

خاقانیا حریف فراقی به دست خون

در خون نشسته‌ای چه غم دست خون بری

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

 

دلم غارتیدی ز بس ترک‌تازی

ز پایم فکندی ز بس دست یازی

گل و مل تو را خادمانند از آن شد

وفای گل و صحبت مل مجازی

مرا جان درافکند در جام عشقت

گمان برد کاین عشق کاری است بازی

هلاک تن شمع جان است اگرنه

نیاید ز موم این همه تن گدازی

منم زین دل پر نیاز اندر آتش

تو آبی به لطف ای نگارا به نازی

تو آنی که با من خلاف طبیعت

درآمیزی و کشتن من نسازی

مپرس از دلم کز چه‌ای چون کبوتر

بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی

تو را چاکری گشت خاقانی آخر

خداوندیی کن به چاکر نوازی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

 

خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری

داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری

از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم

پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری

وصل تو را به جان و دل می‌خرم و نمی‌دهی

بیش مکن مضایقه زانکه رسید مشتری

گه به زبان مادگان عشوهٔ خوش همی دهی

گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری

عشق تو را نواله شد گاه دل و گهی جگر

لاغر از آن نمی‌شود چون برهٔ دو مادری

کیسه هنوز فربه است از تو از آن قوی دلم

چاره چه خاقنی اگر کیسه رسد به لاغری

گرچه به موضع لبت مفتعلن دوباره شد

بحر ز قاعده نشد تا تو بهانه ناوری

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

 

گر بر در وصالت امید بار بودی

بس دیده کز جمالت امیدوار بودی

این فتنه‌ها نرفتی از روزگار بر ما

گرنه جمال رویت در روزگار بودی

ما را غم فراقت بحری است بی‌کرانه

ای کاش با چنین غم دل در کنار بودی

یارب چه رونق استی بازار ساحری را

گر چون دو چشمت او را یک کیسه‌دار بودی

گر بر فلک رسیدی از روی تو خیالی

در چشم هر ستاره صد لاله‌زار بودی

رفتی چو آن گل ما از بهر صید گلشن

گل را به چشم بلبل کی اعتبار بودی

خاقانی ار نبودی مداح خوبی تو

خاقان اکبر او را کی خواستار بودی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:07 PM

 

با هیچ دوست دست به پیمان نمی‌دهی

کار شکستگان را سامان نمی‌دهی

آنجا که زخم کردی مرهم نمی‌کنی

آنجا که درد دادی درمان نمی‌دهی

هم‌چون فلک که بر سر خوان قبول ورد

آن را همی که تره دهی نان نمی‌دهی

آسان همی بری ز حریفان خویش دل

چون قرعه بر تو افتد آسان نمی‌دهی

ارزان ستانی آنچه دهم در بهای بوس

پس بوسه از چه معنی ارزان نمی‌دهی

مژگانت را به کشتن من رخصه داده‌ای

لب را به زنده کردن فرمان نمی‌دهی

خاقانی گدای به وصل تو کی رسد

کز کبریا سلام به سلطان نمی‌دهی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:07 PM

 

چه کرد این بنده جز آزاد مردی

که گرد خاطر او برنگردی

بدل گفتی نخواهم جست، جستی

جفا گفتی نخواهم کرد، کردی

همه بر حرف هجران داری انگشت

چه باشد این ورق را در نوردی

دل من مست توست او را میفکن

که مستان را فکندن نیست مردی

کجا یارم که با تو باز کوشم

که تو با رستم ای جان هم نبردی

چه سود ار من رسم در گرد اسبت

که تو صد ساله ره ز آن سوی گردی

برای آنکه نقش تو نگارند

دل خاقانی آمد لاجوردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:07 PM

 

مرا تا جان بود جانان تو باشی

ز جان خوش‌تر چه باشد آن تو باشی

دل دل هم تو بودی تا به امروز

وزین پس نیز جان جان تو باشی

به هر زخمی مرا مرهم تو سازی

به هر دردی مرا درمان تو باشی

بده فرمان به هر موجب که خواهی

که تا باشم، مرا سلطان تو باشی

اگر گیرم شمار کفر و ایمان

نخستین حرف سر دیوان تو باشی

به دین و کفر مفریبم کز این پس

مرا هم کفر و هم ایمان تو باشی

ز خاقانی مزن دم چون تو آئی

چه خاقانی که خود خاقان تو باشی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:07 PM

 

دشوار عشق بر دلم آسان نمی‌کنی

درد مرا به بوسی درمان نمی‌کنی

بسیار گفتمت که زیان دلم مخواه

گفتن چه سود با تو که فرمان نمی‌کنی

هجر توام ز خون جگر طعمه می‌دهد

گر تو به خوان وصلش مهمان نمی‌کنی

با تو حدیث بوسه همان به که کم کنم

کالا حدیث زر فراوان نمی‌کنی

جان می‌دهم به جای زر این نادره که تو

از زر حدیث می‌کنی از جان نمی‌کنی

یک چشم زد نباشد کز بهر چشم زخم

قرب هزار جان که تو قربان نمی‌کنی

چون زور آزما شده دست جنون تو

خاقانیا تو فکر گریبان نمی‌کنی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:07 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459998
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث