به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خود لطف بود چندان ای جان که تو داری

دارند بتان لطف نه چندان که تو داری

بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب

دستارچه زان زلف پریشان که تو داری

بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب

زرین شود آن گوی گریبان که تو داری

بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی

ای من مگس آن شکرستان که تو داری

گفتی که برو گر مگسی برننشینی

هم مورچه‌ام بر سر آن خوان که تو داری

مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد

وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری

بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم

تا درد چنم زان سر دندان که تو داری

گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی

دارم سر پای تو به آن جان که تو داری

بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی

میدار به زنهارش از آن سان که تو داری

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

صید توام فکندی و در خون گذاشتی

صیدی ز خون و خاک چرا برنداشتی

وصلت چو دست سوخته می‌داشتی مرا

در پای هجر سوخته دل چون گذاشتی

می‌داشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی

دندان مار بر جگرم چون گماشتی

چون طفل، جنگ چند کنی آشتی بکن

کز جنگ طفل زود دمد بوی آشتی

نی نی به زرق مهرهٔ مارم دگر مبند

بر بازوئی که نام خسانش نگاشتی

خاقانیا درخت وفا کاشتن چه سود

چون بر جفا دهد ز وفائی که کاشتی

صبح تو شام گشت و فلک بر تو چاشت خورد

تو هم‌چنان در هوس شام و چاشتی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی

نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتی

مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه

نظر ز کام دل من تمام باز گرفتی

سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتی

چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتی

مترس ماه نگیرد، گرم نمائی یاری

خبر فرستی اگرچه سلام باز گرفتی

خیال تو ز تو طیره خجل خجل به من آمد

ز شرم آنکه ز کویم خرام باز گرفتی

مرا خیال تو بالله که غم‌گسارتر از توست

خیال باز مگیر ار پیام باز گرفتی

دلی است بر تو مرا وام و جان وظیفه بر آن لب

وظیفه چشم چه دارم که وام باز گرفتی

شگرف عاشق خاقانیم تو نام نهادی

ز من چه ننگ رسیدت که نام بازگرفتی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

به خرد راه عشق می‌پوئی

به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی

وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی

در زکامی و مشک می‌پوئی

زلف جانان ترازوی عشق است

رنگ خالش محک دل جوئی

جو زرین شدی ز آتش عشق

سرخ شو گر در این ترازوئی

ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه

از سپیدی رسد سیه روئی

بر محک بلال چهره زرست

بولهب روی به ز نیکوئی

خون بکری کجاست گر دادی

گریه و دیده را زناشوئی

به وفا جمع را چو صابون باش

نیست گردی چو گردها شوئی

بس کن از جان خشک خاقانی

که نه بس صید چرب پهلوئی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی

جان منی مرا مکش اکنون به دوستی

ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی

چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی

مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت

چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی

خونم همی خوری که تو را دوستم بلی

ترک این‌چنین کند که خورد خون به دوستی

تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند

ترکان غمزهٔ تو شبیخون به دوستی

سرهای گردنان به شکر می‌برد لبت

کان لب نهان کشی است چو گردون به دوستی

خاقانی از تو چشم چه دارد به دشمنی

چون می‌کنی جفای دگرگون به دوستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

دل نداند تو را چنان که توئی

جان نگنجد در آن میان که توئی

با تو خورشید حسن چون سایه

می‌دود پیش و پس چنان که توئی

عقل جان بر میان به خدمت تو

می‌شتابد به هر کران که توئی

تو جهان دگر شدی از لطف

هم تو سلطان بر آن جهان که توئی

تو برآنی که جانم آن تو است

من که خاقانیم، بر آنکه توئی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی

دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی

زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد

ساقی برات ما ران بر عالم خرابی

گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم

بس رخنه کردیم دل، در دل چرا نتابی

از افتاب دیدی بر خاک بوسه دادن

کو بوسه کآخر ار من خاک تو آفتابی

دانم که دردت آید از شهد لب گزیدن

باری کم از مزیدن چون گاز برنتابی

ز آن زلف عیسوی دم داغ سگیم بر نه

نقش صلیب برکش چون داغ گرم تابی

خاقانی است و جانی یک‌باره کشته از غم

پس چون دوباره کشتی آنگه کجاش یابی

او راست طالع امروز اندر سخن طرازی

چون خسرو اخستان را در مالک الرقابی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

تا لوح جفا درست کردی

سر کیسهٔ عهد سست کردی

ای من سگ تو، تو بر سگ خویش

بسیار جفای چست کردی

گفتی سگ من چه داغ دارد

آن داغ که از نخست کردی

کشتیم درست و بر لب خویش

خون دل من درست کردی

گفتی ز جفا چه کردم آخر

چندان که مراد توست کردی

خاقانی بس کز اهل جستن

سر در سر کار جست کردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی

ز غمت چه شاد باشم که نه غم‌خور منی

همه عالم آگهی شد که جفاکش توام

نیم از دل تو آگه که وفاگر منی

دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم

که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی

نفسی دریغ داری ز من ای دریغ من

ز تو قانعم به بوئی که سمنبر منی

به کمند زلفت اندر خفه گشت جان من

دیتش هم از تو خواهم که تو داور منی

به لبت شفیع بردم که مرا قبول کن

به ستیزه گفت خون خور که نه در خور منی

ز در تو چند لافم که تو روزی از وفا

به حقایقی نگفتی که سگ در منی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

 

درآ کز یک نظر جان تازه کردی

بسا عشق کهن کان تازه کردی

چو می در جان نشین تا غم نشانی

که چون می مجلس جان تازه کردی

می چون بوستان افروز ده زانک

سفال دل چو ریحان تازه کردی

خیالت در برم باغ طرب داشت

رسیدی ز آب حیوان تازه کردی

ز برق خنده‌های سر به مهرت

به مجلس بوسه باران تازه کردی

قیامت‌هاست در زلف تو پنهان

قیامت را به پنهان تازه کردی

به سیمین تخته و مشکین ده آیت

دبیران را دبستان تازه کردی

به جزعین پردهٔ قیری عروسان

امیران را شبستان تازه کردی

شبانگه آفتاب آوردی از رخ

مرا عهد سلیمان تازه کردی

سلیمانم نه خاقانی که جانم

بدان داودی الحان تازه کردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4465474
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث