به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز بدخوئی دمی خو وانکردی

مراعاتی بجای ما نکردی

بر آن خوی نخستینی که بودی

از آن یک‌ذره کمتر وانکردی

بجای من که بر عهد تو ماندم

ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی

مگر لطفی که از تو چشم دارم

در آن عالم کنی، کاینجا نکردی

کجا یک وعده‌ام دادی که در پی

هزار امروز را فردا نکردی

پی یک بوسه گرد پایهٔ حوض

بسی گشتم، تو دل دریا نکردی

شنیدی حال خاقانی که چون است

ولی بر خویشتن پیدا نکردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

کاشکی جز تو کسی داشتمی

یا به تو دسترسی داشتمی

یا در این غم که مرا هر دم هست

هم‌دم خویش کسی داشتمی

کی غمم بودی اگر در غم تو

نفسی، هم‌نفسی داشتمی

گر لبت آن منستی ز جهان

کافرم گر هوس داشتمی

خوان عیسی بر من وانگه من

باک هر خرمگسی داشتمی

سر و زر ریختمی در پایت

گر از این دست، بسی داشتمی

گرنه عشق تو بدی لعب فلک

هر رخی را فرسی داشتمی

گرنه خاقانی خاک تو شدی

کی جهان را به خسی داشتمی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

هر زمان بر جان من باری نهی

وین دل غم‌خواره را خاری نهی

بس کم آزار می‌نپندارم که تو

مهر بر چون من کم‌آزاری نهی

هر کجا برداری انگشت جفا

زود بر حرف وفاداری نهی

هیچت افتد کاین دل دیوانه را

از سر رغبت سر و کاری نهی

پای اگر در کار من ننهی به وصل

دست شفقت بر سرم باری نهی

ور ببخشی بوسهٔ آخر به لطف

مرهمی بر جان افگاری نهی

کار خاقانی بسازی زین قدر

کار او را نام بی‌کاری نهی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی

در کار من قدم ننهادی به پای‌مردی

زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی

کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی

روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت

در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی

تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه

در جستجوی کشتن من آب وانخوردی

گفتی که در نوردم یک‌باره فرش صحبت

فرش نگستریده ندانم که چون نوردی

پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من

پندار من غلط شد درمان نه‌ای، که دردی

خاقانی آن توست مکن غارت دل او

کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

چه کردم کاستین بر من فشاندی

مرا کشتی و پس دامن فشاندی

جفا پل بود، بر عاشق شکستی

وفا گل بود، بر دشمن فشاندی

چو خورشید آمدی بر روزن دل

برفتی خاک بر روزن فشاندی

لبالب جام با دو نان کشید

پیاپی جرعه‌ها بر من فشاندی

مرا صد دام در هر سو نهادی

هزاران دانه پیرامن فشاندی

تو را باد است در سر خاصه اکنون

که گرد مشک بر سوسن فشاندی

تو هم ناورد خاقانی نه‌ای ز آنک

سلاح مردمی از تن فشاندی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

از کار بازماند همچون بت از خدائی

بر زخم‌های جانم هم درد و هم دوائی

در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجائی

از پای پاسبانت بوسی کنم گدائی

وانگاه سر برآرم کاین است پادشائی

تب‌های هجر دارم شب‌ها بینوائی

تب‌های من ببندی لب‌ها چو برگشائی

گمراه گردم از خود تا تو رهم نمائی

از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرائی

تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی

خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

عالم افروز بهارا که تویی

لشکر آشوب سوارا که تویی

هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان

بوالعجب‌وار بهارا که تویی

اژدها زلفی و جادو مژگان

کافرا معجزه دارا که تویی

تو شکار من و من کشتهٔ تو

ناوک انداز شکارا که تویی

کار برهم زده مردا که منم

زلف درهم شده یارا که تویی

زخم بگذاری و مرهم نکنی

سنگ‌دل زخم گذارا که تویی

کشتیم موی نیازرده به سحر

ساحر نادره کارا که تویی

سوختی سینهٔ خاقانی را

آتش انگیز نگارا که تویی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی

صد یوسف گم گشته را در هر خمی وا یافتی

گر تن مقیمستی برش بی‌پرده دیدی پیکرش

در آتش جان پرورش باد مسیحا یافتی

گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی

هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی

گر شانه در زلف آردی از شانه دلها باردی

ور آینه برداردی آئینه جان‌ها یافتی

گر دیده دیدی درگهش خونابه بگرفتی رهش

بودی که روزی ناگهش ار خصم تنها یافتی

در بار می در پای او، از دیده هم بالای او

گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی

گر عاشقان محرمش کس عرض کردی بر غمش

هر ذره را در عالمش خاقانی‌آسا یافتی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

یا وصل تو را نشانه بایستی

یا درد مرا کرانه بایستی

می‌سوزم ازین غم و نمی‌بیند

این آتش را زبانه بایستی

گفتی به طلب رسی به کوی ما

خود کوی تو را نشانه بایستی

تا دل به وصال تو رسد روزی

در عهدهٔ آن زمانه بایستی

خود را سگ کوی تو گمان بردم

این قدر گمان خطا نه بایستی

محروم ز آستانه‌ات هستم

سگ محرم آستانه بایستی

بر هیچم هر زمان بیازاری

آزار تو را بهانه بایستی

گر دهر، دو روی و بخت ده رنگ است

باری دل تو یگانه بایستی

آوخ همه نقب بر خراب آمد

یک نقب به گنج‌خانه بایستی

بر ابلق آسمان ز زلف تو

شیب سر تازیانه بایستی

در زلف تو ز آبنوس روز و شب

از دست مشاطه شانه بایستی

در دانهٔ دل نماند مغز آوخ

در خوشهٔ عمر دانه بایستی

خاقانی فسانه شد عشقت

در دست تو این فسانه بایستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

بر دیده ره خیال بستی

در سینه به جای جان نشستی

وز غیرت آنکه دم برآرم

در کام دلم نفس شکستی

مرهم به قیامت است آن را

کامروز به تیر غمزه خستی

تا خون نگشادم از رگ جان

تب‌های نیاز من نبستی

از چاه غمم برآوریدی

در نیمهٔ ره رسن گسستی

دیوانه کنی و پس گریزی

هشیار نه‌ای مگر که مستی

گر وصل توام دهد بلندی

هجران تو آردم به پستی

تو پای طرب فراخ می نه

ما و غم عشق و تنگ‌دستی

نگذاری اگر چنین که هستم

و امانمت آنچنان که هستی

خاقانی را نشایی ایراک

خود بینی و خویشتن پرستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459679
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث