به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

آن لعل شکر خنده گر از هم بگشایی

حقا که به یک خنده دو عالم بگشایی

ورچه نگشائی لب و در پوست بخندی

از رشتهٔ جانم گره غم بگشایی

مجروح توام شاید اگر زخم ببندی

رحمی کن ار حقهٔ مرهم بگشایی

کاری است فرو بسته، گشادن تو توانی

صد مشکل ازین‌گونه به یک‌دم بگشایی

اندیشه مکن سلسلهٔ چرخ نبرد

گر کار چو زنجیر من از هم بگشایی

گفتی چو فلک دست جفا برنگشایم

ایمن نشوم، گر تو توئی هم بگشایی

هان ای دل خاقانی از آه سحری کوش

کاین چنبر افلاک خم از خم بگشایی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

تاطرف کلاه برشکستی

قدر کله قمر شکستی

در حلق دلم فتاد زنجیر

تا حلقهٔ زلف برشکستی

زان زلف شکسته عاشقان را

صد کار به کار درشکستی

درد دل ما به بوسه بردی

و آوازهٔ گل‌شکر شکستی

حلقهٔ در اختیار ما را

چندان بزدی که درشکستی

خاقانی را ز غیرت عشق

ناله همه در جگر شکستی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

تا حلقه‌های زلف به هم برشکسته‌ای

بس توبه‌های ما که بهم درشکسته‌ای

گاه از ستیزه گوش فلک برکشیده‌ای

گاه از کرشمه دیدهٔ اختر شکسته‌ای

دانم که مه جبینی ای آسمان شکن

اما ندانم آنکه چه لشکر شکسته‌ای

آهسته‌تر، نه ملک خراسان گرفته‌ای

و آسوده‌تر، نه رایت سنجر شکسته‌ای

در شاه‌راه عشق تو هر محملی که بود

بر دل شکستگان قلندر شکسته‌ای

در گوشه‌ها هزار جگر گوشه خورده‌ای

وز کبر گوشهٔ کله اندر شکسته‌ای

یک مشت خاک غارت کردن نه مشکل است

بس کن که نه طلسم سکندر شکسته‌ای

درهم شکسته‌ای دل خاقانی از جفا

تاوان بده ز لعل که گوهر شکسته‌ای

خاقانیا نشیمن شروان نه جای توست

بر پر سوی عراق نه شهپر شکسته‌ای

رو کز کمان گروههٔ خاطر به مهره‌ای

بر چرخ، پر تیر سخنور شکسته‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

چه کرده‌ام که مرا پایمال غم کردی

چه اوفتاده که دست جفا برآوردی

به نوک خار جفا خستیم نیازردم

چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد

بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی

به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن

زمردی است مرا صبر نه ز نامردی

به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم

به سرد پاسخ گوئی علیک و برگردی

بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد

که دید هرگز سوزنده‌ای به این سردی

مرا نگوئی کاخر به جای خاقانی

دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

گلی از باغ وفا آمده‌ای

خود خس و خار نما آمده‌ای

هر کجا پای نهی گل روید

تا ندانی ز کجا آمده‌ای

ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست

بحری و قطره قضا آمده‌ای

سایهٔ خار تو سروستان است

خرمن نشو و نما آمده‌ای

نور آئینه به خود پنهان است

قبلهٔ قبله نما آمده‌ای

کی دلت تاب نگاهی دارد

آفت آینه‌ها آمده‌ای

خار و گل نام خدا می‌گویند

ای سهی قد ز کجا آمده‌ای

مستی و شوخی و عالم سوزی

چه بگویم که چها آمده‌ای

بین که در باغ جهان خاقانی

از پی کسب هوا آمده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

باز از کرشمه زخمهٔ نو در فزوده‌ای

درد نوم به درد کهن برفزوده‌ای

کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز

کامروز پارهٔ دگرش در فزوده‌ای

در ساز ناز بود تو را نغمه‌های خوش

این دم قیامت است که خوش‌تر فزوده‌ای

آخر چه موجب است که باز از حدیث وصل

کم کرده‌ای و در سخن زر فزوده‌ای

باری اگر طویلهٔ عمرم گسسته‌ای

چشم مرا طویلهٔ گوهر فزوده‌ای

هردم هزار بار به خونم نشانده‌ای

روزی که سوز هجران کمتر فزوده‌ای

خاقانی از پی تو سر اندازد ارچه باز

بر هر غمیش صد غم دیگر فزوده‌ای

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

تا بیش دل خراب داری

دل بیش کند ز جان‌سپاری

ای کار مرا به دولت تو

افتاد قرار بی‌قراری

دل خوش کردم چنین که دانی

تن دردادم چنان که داری

یک ناخن کم نمی‌کنی جور

تا خون دلم به ناخن آری

جان کاهی و اندهان فزائی

سیبی به دو کرده روزگاری

آوازه فراخ شد به عالم

درگاه تو را به تنگ باری

هر لحظه کشی ز صف عشاق

چندان که به دست چپ شماری

این باقی عمر با تو باشم

کز عمر گذشته یادگاری

خاک در تو رساند آخر

خاقانی را به تاجداری

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

تب‌ها کشم از هجر تو شب‌های جدائی

تب‌ها شودم بسته چو لب‌ها بگشایی

با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند

عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی

از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب

گر در دلم آید که در آغوش من آیی

گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست

اندیشه در آن است که بر گفته نپایی

شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان

انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی

خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق

چون آب روان کرد سخن‌های هوایی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی

گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی

معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی

خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی

آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست

زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی

دیده‌ام کافور کز هندوستان خیزد همی

تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی

ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی

پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی

پشت بنمودی و خون‌ها راندی از مژگان مرا

تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی

صبح‌گاهی ساز ره کردی و جانم سوختی

آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی

هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار

تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی

ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش

از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی

موج‌ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان

سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی

در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب

از ثنای خسرو صاحب‌قران انگیختی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

 

جان بخشمت آن ساعت کز لب شکرم بخشی

دانم که تو ز آن لب‌ها جانی دگرم بخشی

تب‌هاست مرا در دل و نیشکرت اندر لب

آری ببرد تب‌ها گر نیشکرم بخشی

با تو به چنین دردی دل خوش نکنم حقا

الا که به عذر آن دردی دگرم بخشی

دوشم لقبی داد، کمتر سگ کوی خود

من کیستم از عالم تا این خطرم بخشی

تو ترک سیه چشمی، هندوی سپیدت من

خواهی کلهم سازی، خواهی کمرم بخشی

پروانهٔ جان‌بازم پر سوختهٔ شمعت

می‌افتم و می‌خیزم تا باز پرم بخشی

از غمزه و لب هردم، دریا صفتی با من

گه کشتن من سازی، گاهی گهرم بخشی

گفتی که به خاقانی وقتی گهری بخشم

بخشود نیم بالله وقت است اگرم بخشی

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 1:00 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4459644
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث