به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

در یک سخن آن همه عتیبش بین

در یک نظر این همه فریبش بین

خورشید که ماه در عنان دارد

چون سایه دویده در رکیبش بین

خاموشی لعل او چه می‌بینی

جماشی چشم پر عتیبش بین

تا چشم نظاره زو خبر ندهد

هم نور جمال او حجیبش بین

آن عقل که برد نام بالایش

سر چون سر خامه در نشیبش بین

از درد جگر به شب ز هجرانش

ای بر دل من همه نهیبش بین

روزی که حساب کشتگان گیرد

خاقانی را در آن حسیبش بین

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

شب من دام خورشید است گوئی زلف یار است این

شب است این یا غلط کردم که عید روزگار است این

اگر ناف بهشت از شب تهی ماند آن نمی‌دانم

مرا در ناف شب دانم بهشتی آشکار است این

سرشک من به رقص افتاد بر نطع زر از شادی

چو جانم در سماع آمد که یارب وصل یار است این

قرارم شد ز هفت اندام گوهر هفت ناکرده

ز هفتم پرده رخ بنمود گوئی نوبهار است این

چو من در پایش افتادم چو خلخال زرش گفتا

که چون خلخال ما هم‌زرد و هم نالان و زار است این

بخستم نیم دینارش به گاز از بی‌خودی یعنی

که گر جم را نگین است آن نگینش را نگار است این

ز بس از زخم دندانم برآمد آبله‌ش بر لب

رقیبش گفت پندارم لب تبخاله دار است این

لبش زنهار می‌کرد از لبم گفتم معاذ الله

قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این

حلی چون آفتاب و حله چون صبح از برافکنده

گرفتم در برش گفتم که ماهم در کنار است این

رقیب آمد که بیرونش کنم مژگان بر ابرو زد

که این مایه ندانی تو که ما را یار غار است این

جهان را یادگاری نیست به ز اشعار خاقانی

به فر خسرو عادل نکوتر یادگار این

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

درد دل گویم از نهان بشنو

راز، بی‌زحمت زبان بشنو

جوش دریای غصه باور کن

موج خون بنگر و فغان بشنو

بر کنار دو جوی دیدهٔ من

بانگ دولاب آسمان بشنو

لرزهٔ برق در سحاب دل است

نالهٔ رعد ز امتحان بشنو

پیش کوه ار غمان من گویی

کوه را بانگ الامان بشنو

چون بخندد عدو ز گریهٔ من

دل به خشمم کند که هان بشنو

تندرستی ورای سلطانی است

از دو تن پرس و شرح آن بشنو

یا ز دربان تن‌درست بپرس

یا ز سلطان ناتوان بشنو

حال شب‌های هجر خاقانی

چون بخواهی ز این و آن بشنو

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

تا مرا سودای تو خالی نگرداند ز من

با تو ننشینم به کام خویشتن بی‌خویشتن

خار راه خود منم خود را ز خود فارغ کنم

تا دوئی یکسو شود هم من تو گردم هم تو من

باقی آن گاهی شوم کز خویشتن یابم فنا

مرده اکنونم که نقش زندگی دارم کفن

جان فشان و راد زی و راه‌کوب و مرد باش

تا شوی باقی چو دامن برفشانی زین دمن

ای طریق جستجویت همچو خویت بوالعجب

راه من سوی تو چون زلفت دراز و پرشکن

من که چو کژدم ندارم چشم و بی‌پایم چو مار

چون توانم دید ره یا گام چون دانم زدن

مرغ جان من در این خاکی قفس محبوس توست

هم تو بالش برگشا و هم تو بندش برشکن

تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان

یا گرش قربان کنی زلف تو باشد بابزن

سالها شد تا دل جان‌پاش ازرق‌پوش من

معتکف‌وار اندر آن زلف سیه دارد وطن

از در تو برنگردم گرچه هر شب تا به روز

پاسبانان بینم آنجا انجمن در انجمن

در ازل بر جان خاقانی نهادی مهر مهر

تا ابد بی‌رخصت خاقان اعظم برمکن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

تا دل غم او دارد نتوان غم جان خوردن

با انده او زشت است اندوه جهان خوردن

گر پای سگ کویش بر دیدهٔ ما آید

زین مرتبه بر دیده تشویر توان خوردن

در عشوهٔ وصل او عمری به کران آرم

گرچه ز خرد نبود زهری به گمان خوردن

آنجا که سنان باشد با کافر مژگانش

خوشتر ز شکر دانم بر سینه سنان خوردن

در راه وفای او شد شیفته خاقانی

هر روز قفای نو از دست زمان خوردن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن

بنده باید بودن و در بیع جانان آمدن

از عتاب دوستان چون سایه نتوان در رمید

جان فشاندن باید و چون سایه بیجان آمدن

عشقبازان را برای سر بریدن سنت است

بر سر نطع ملامت پای‌کوبان آمدن

نیم شب پنهان به کوی دوست گم نامان شوند

شهره‌نامان را مسلم نیست پنهان آمدن

بر سر گنج آن شود کو پی به تاریکی برد

مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن

جان در این ره نعل کفش آمد بیندازش ز پای

کی توان با نعل پیش تخت سلطان آمدن

گرچه تنگ است ای پسر با پر نگنجد هیچ مرغ

بال و پر بگذار تا بتوانی آسان آمدن

شرط خاقانی است از کفر آشکارا دم زدن

پس نهان از خاکیان در خون ایمان آمدن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

ای لعل تو پرده‌دار پروین

وای زلف تو سایبان نسرین

چشم تو ز نیم زهر غمزه

خون کرد هزار جان شیرین

صد عیسی دردمند را بیش

در سایهٔ زلف کرده بالین

از چشم بد ایمنی که دارد

دندان و لب تو شکل یاسین

آهسته‌تر ای سوار چالاک

بر دیدهٔ ما متاز چندین

حقی که نه از وفاست بگذار

راهی که نه از صفاست مگزین

آن کز تف عشق توست در تب

جویان ز لب تو مهر تسکین

هر ذره که بر تو می‌فشاند

لطفی بکن ای نگار برچین

خاقانی را از آن خود دان

نیک و بد او از آن خود بین

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن

زلف است تعالی الله یا تافته دام است آن

هر سال بدان آید خورشید به جوزا در

تا با کمر از پیشت گویند غلام است آن

در عهد تو زیبائی چیزی است که خاص است این

در عشق تو رسوائی کاری است که عام است آن

جانی که تو را شاید بر خلق فرو ناید

چیزی که تو را باید بر خلق حرام است آن

گفتم که به صبر از تو هم پخته شود کارم

امروز یقینم شد کاندیشهٔ خام است آن

من بستهٔ دام تو، سرمست مدام تو

آوخ که چه دام است این یارب چه مدام است آن

شب‌های فراقت را صبحی که پدید آید

با بیم رقیبانت هم اول شام است آن

یک جام نخست تو بربود مرا از من

از جام دوم کم کن نیمی که تمام است آن

بی‌لام سر زلفت نون است قد چاکر

ای ماه چه نون است این یا نیز چه لام است آن

گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم

صادقتر ازو عاشق بنمای کدام است آن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

از عشق دوست بین که چه آمد به روی من

کز غم مرا بکشت و نیازرد موی من

از عشق یار روی ندارم که دم زنم

کز عشق روی او چه غم آمد به روی من

باری کبوترا تو ز من نامه‌ای ببر

نزدیک یار و پاسخش آور به سوی من

درد دلم ببین که دلم وصل جوی اوست

آه ای کبوتر از دل سیمرغ جوی من

زنهار تا به برج دگر کس بنگذری

برجت سرای من به و صحرات کوی من

گستاخ برمپر که مبادا که ناگهی

شاهین بود نشانده به راهت عدوی من

بر پای بندمت زر چهره که حاسدان

بی‌رنگ زر رها نکنندت به بوی من

خاقانی است جوجو در آرزوی او

او خود به نیم جو نکند آرزوی من

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان

یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان

از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی

پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان

با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست

امشب به داغ او کن و فردا به ما رسان

گر آفتاب زردی از آن سو گذشته‌ای

پیغام آن ستارهٔ رعنا به ما رسان

ای نازنین کبوتر از اینجاست برج تو

گر هیچ نامه آری از آنجا به ما رسان

ای هدهد سحر گهی از دوست نامه‌ای

بستان ببند بر سر و عمدا به ما رسان

با دوست خلوه کن دو بدو و آنچه گفته‌ایم

یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان

ما را مراد ازین همه یا رب وصال اوست

یارب مراد یارب ما را به ما رسان

خاقانی‌ایم سوختهٔ عشق وامقی

عذرا نسیمی از بر عذرا به ما رسان

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460771
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث