به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دلم دردمند است باری برافکن

بر افکندهٔ خود نظر بهتر افکن

میندیش اگر صبر من لشکری شد

دلت سنگ شد سنگ بر لشکر افکن

اگر با غمت گرم در کار نایم

ز دم‌های سردم گره دربر افکن

اگر نزل عشقت به جز جان فرستم

به خاکش فرو نه، برون در افکن

تو را طوق سیمین درافکند غبغب

مرا نیز از آن زلف طوقی برافکن

پی از هر خسی سایه پرورد بگسل

نظر بر عزیزان جان پرور افکن

که فرمایدت کشنای خسان شو

که گوید که هرای زر بر خر افکن

مشو در خط از پند خاقانی ای جان

که این خوش حدیثی است بر دفتر افکن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

آب و سنگم داد بر باد آتش سودای من

از پری روئی مسلسل شد دل شیدای من

نیستم یارا که یارا گویم و یارب کنم

کآسمان ترسم به درد یارب و یارای من

دود آهم دوش بابل را حبش کرده است از آنک

غارت هاروتیان شد زهرهٔ زهرای من

شب زن هندوی و جانم جوجو اندر دست او

جو به جو می‌دید شب حال دل رسوای من

هر زن هندو که او را دانه بر دست افکنم

دانه زن بیدانه بیند خرمن سودای من

چون ببارم اشک گرم، آتش زنم در عالمی

شعر خاقانی است گوئی اشک آتش‌زای من

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من

گر نگه کردی به سوی من نبودی سوی من

من بخایم پشت دست از غم که او از روی شرم

پشت پای خویش بیند تا نبیند روی من

رسم ترکان است خون خوردن ز روی دوستی

خون من خورد و ندید از دوستی در روی من

بس که از زاری زبانم موی و مویم شد زبان

کو مرا کشت و نیازرد از برون یک موی من

ترک بلغاری است قاقم عارض و قندز مژه

من که باشم تا کمان او کشد بازوی من

تا ز دستم رفت و هم‌زانوی نااهلان نشست

شد کبود از شانهٔ دست آینهٔ زانوی من

بوی وصلش آرزو می‌کردم او دریافت گفت

از سگان کیست خاقانی که یابد بوی من

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

دلا با عشق پیمان تازه گردان

برات عشق بر جان تازه گردان

به کفرش ز اول ایمان آر و آنگه

چو ایمان گفتی ایمان تازه گردان

نماز عاشقان بی‌بت روا نیست

سجود بت‌پرستان تازه گردان

چه رانی کشتی اندیشه در خشک

گرت سوزی است طوفان تازه گردان

به هر دردیت درمان هم ز درد است

به درد تازه درمان تازه گردان

خراج هر دو عالم برد خواهی

نخست از عشق فرمان تازه گردان

به استقبال تیر چشم ترکان

کهن ریشت به پیکان تازه گردان

دل ازرق پوش و ترکان زرق پاشند

دلت را خرقه ز ایشان تازه گردان

سفالت این جهان ریحان او عمر

به آب عشق ریحان تازه گردان

جهان را عهد مجنونی شد از یاد

چو خاقانی درآ، آن تازه گردان

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن

گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن

عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه

زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن

عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر می‌زنند

زینهار ای سیم‌گون گوی گریبان درفکن

نیکوان خلد بالای سرت نظاره‌اند

یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن

تن که باشد تا به خون او کنی آلوده تیغ

زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن

کفر و ایمان را بهم صلح است خیز از زلف و رخ

فتنه‌ای ساز و میان کفر وایمان درفکن

آخر ای خورشید خوبان مر تو را رخصت که داد

کز خراسان اندرآ، شوری به شروان درفکن

شاید ار سرنامهٔ وصل تو نام دیگر است

مردمی کن نام خاقانی به پایان درفکن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:36 AM

 

ای صبح مرا حدیث آن مه کن

ای باد، مرا ز زلفش آگه کن

ای قرصهٔ آفتاب پیش من

بگشای زبان، قصد آن مه کن

ای خیل خیال دوست هر ساعت

از سبزهٔ جان مرا چراگه کن

ای لاف زده ز عشق و دل داده

جان هم بده و به کوی او ره کن

ای خاقانی دراز شد قصه

جان خواهد یار قصه کوته کن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:35 AM

 

غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من

در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من

چون دم سرد صبح‌دم کآتش روز بردهد

آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من

بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من

این پل آب رنگ را کی شکنم، دریغ من

برکنم از زمین دل بیخ امل به بیل غم

خار اجل ز راه جان برنکنم، دریغ من

هستم باد گشته سر از پی نیستی دوان

هستی هر تنم ولی نیست تنم، دریغ من

دیده‌ای آنکه چون کند باد ز گرد پیرهن

بادم و گرد بیخودی پیرهنم، دریغ من

هر چه من آورم ز طبع آب حیات در دهن

تف دل آتش آورد در دهنم، دریغ من

آب ز چشمهٔ خرد خوردم و پس ز بیم جان

سنگ به چشمهٔ خرد درفکنم، دریغ من

جم صفتان ز خوان من ریزه چنند، پس چرا

موروش از ره خسان ریزه چنم، دریغ من

سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی

دست سفید سفلگان بوسه زنم، دریغ من

تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بی‌بها

بر سر خاک عور تن نور تنم، دریغ من

پیش حیات دوستان گر سپرم عجب‌تر آنک

کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من

کو سر تیغ تا بدو باز رهم ز بند سر

کر جگر پر آبله چون سفنم، دریغ من

من چو گلم که در وطن خار برد عنان از آن

رستم و کورهٔ سفر شد وطنم، دریغ من

چون به زبان من رود نام کرم ز چشم من

چشمهٔ خون فرو دود بر ذقنم، دریغ من

چشم گریست خون و دل گفت که یاس من نگر

زانکه خزان وصل را یاسمنم، دریغ من

آه برآمد از جهان گفت مرا که ریگ خور

نیست گیاهی از کرم در چمنم دریغ من

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:35 AM

 

سوختم چون بوی برناید ز من

وآتش غم روی ننماید ز من

من ز عشق آراستم بازارها

عشق بازاری نیاراید ز من

تا نیارم زر رخ از لعل اشک

دل ز محنت‌ها نیاساید ز من

ای خیال یار در خورد آمدی

بی‌تو دانی هیچ نگشاید ز من

گر نگیرم دربرت عذر است از آنک

بوی بیماری همی آید ز من

دست بر سر زانم از دست اجل

تا کلاه عمر نرباید ز من

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

برون از جهان تکیه جایی طلب کن

ورای خرد پیشوایی طلب کن

قلم برکش و بر دو گیتی رقم زن

قدم درنه و رهنمایی طلب کن

جهان فرش توست آستینی برافشان

فلک عرش توست استوایی طلب کن

همه درد چشم تو شد هستی تو

شو از نیستی توتیایی طلب کن

چو در گنبدی هم‌صف مردگانی

ز گنبد برون شو بقایی طلب کن

خدایان رهزن بسی یابی اینجا

جدا زین خدایان خدایی طلب کن

مر این پنج دروازهٔ چار حد را

به از هفت و نه پادشایی طلب کن

مگو شاه سلطان اگر مرد دردی

ز رندان وقت آشنایی طلب کن

کلید همه دار ملک سلاطین

به زیر گلیم گدایی طلب کن

به سیران مده نوش‌داروی معنی

ز تشنه دلان ناشتائی طلب کن

به باغ دل ار بلبل درد خواهی

به خاقانی آی و نوایی طلب کن

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

از گلستان وصل نسیمی شنیده‌ام

دامن گرفته بر اثر آن دویده‌ام

بی‌بدرقه به کوی وصالش گذشته‌ام

بی‌واسطه به حضرت خاصش رسیده‌ام

اینجا گذاشته پر و بالی که داشته

آنجا که اوست هم به پر او پریده‌ام

این مرغ آشیان ازل را به تیغ عشق

پیش سرای پردهٔ او سر بریده‌ام

وین مرکب سرای بقا را به رغم خصم

جل درکشیده پیش در او کشیده‌ام

گاهی لبش گزیده و گاهی به یاد او

آن می که وعده کرد ز دستش مزیده‌ام

خود نام من ز خاطر من رفته بود پاک

خاقانی آن زمان ز زبانش شنیده‌ام

در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندید

اما دریغ چیست که در خواب دیده‌ام

گوئی که بر جنیبت وهم از ره خیال

در باغ فضل صدر افاضل چریده‌ام

والا جمال دین محمد، محمد آنک

از کل کون خدمت او برگزیده‌ام

جبریل‌وار باد معانی به فر او

در آستین مریم خاطر دمیده‌ام

شک نیست کز سلالهٔ نثر بلند اوست

این روی تازگان که به نظم آفریده‌ام

ای آنکه تا عنان به هوای تو داده‌ام

از ناوک سخن صف خصمان دریده‌ام

هود هدی توئی و من از تو چو صرصری

بر عادیان جهل به عادت بزیده‌ام

آزرده‌ام ز زخم سگ غرچه لاجرم

خط فراق بر خط شروان کشیده‌ام

لیکن بدان دیار نیابم ز ترس آنک

پرآبهاست در ره و من سگ گزیده‌ام

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460456
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث