به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

طاقتی کو که به سر منزل جانان برسم

ناتوان مورم و خود کی به سلیمان برسم

خضر لب تشنه در این بادیه سرگردان داشت

راه ننمود که بر چشمهٔ حیوان برسم

شب تار و ره دور و خطر مدعیان

تا در دوست ندانم به چه عنوان برسم

عوض شکوه کنم شکر چو یوسف اظهار

من به دولت اگر از سیلی اخوان برسم

بلبلان خوبی صیاد بیان خواهم کرد

اگر این بار سلامت به گلستان برسم

قطرهٔ اشکم و اما ز فراوانی ضعف

طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم

در شهادتگه عشق است رسیدن مشکل

خاقنی راه چنان نیست که آسان برسم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

دارم سر آنکه سر برآرم

خود را ز دو کون بر سر آرم

بر هامهٔ ره روان نهم پای

همت ز وجود برتر آرم

بر لاشهٔ عجز بر نهم رخت

تا رخش قدر عنان درآرم

این دار خلافت پدر را

در زیر نگین مسخر آرم

وین هودج کبریای دل را

بر کوههٔ چرخ اخضر آرم

وین تاج دواج یوسفی را

درمصر حقیقت اندر آرم

بی‌واسطهٔ خیال با دوست

خلوت کنم و دمی برآرم

در حجرهٔ خاص او فلک را

مانندهٔ حلقه بر در آرم

شب را ز برای زنده ماندن

تا نفخهٔ صور همبر آرم

گر پرده‌دری کند تف صبح

از دود دلش رفوگر آرم

در کعبهٔ شش جهت که عشق است

خاقانی را مجاور آرم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

ز باغت به جز بوی و رنگی نبینم

خود آن بوی را هم درنگی نبینم

زهی هم تو هم عشق تو باد و آتش

که خود در شما آب و سنگی نبینم

چه دریاست عشقت که هرچند در وی

صدف جویم الا نهنگی نبینم

همه خلق در بند بینم پس آخر

به همت یک آزاد رنگی نبینم

چو خاقانی از بهر صید دل خود

به از تیر مژگان خدنگی نبینم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

ز باغ عافیت بوئی ندارم

که دل گم گشت و دل‌جویی ندارم

بنالم کرزوبخشی ندیدم

بگریم کشنارویی ندارم

برانم بازوی خون از رگ چشم

که با غم زور بازویی ندارم

فلک پل بر دلم خواهد شکستن

کز آب عافیت جویی ندارم

بسازم مجلسی از سایهٔ خویش

که آنجا مجلس آشویی ندارم

چه پویم بر پی مردان عالم

کز آن سر مرحباگویی ندارم

بهر مویی مرا واخواست از کیست

که اینجا محرم مویی ندارم

گر از حلوای هر خوان بی‌نصیبم

نه سکبای هر ابرویی ندارم

در این عالم که آب روی من رفت

بدان عالم شدن رویی ندارم

من آن زن فعلم از حیض خجالت

که بکری دارم و شویی ندارم

نه خاقانی من است و من نه اویم

که تاب درد چون اویی ندارم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

تو را در دوستی رائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

چو راز اندر دلت جائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

تمنا می‌کنم هر شب که چون یابم وصال تو

ازین خوشتر تمنائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

به هر مجلس که بنشینی توئی در چشم من زیرا

که چون تو مجلس آرائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

به هر اشکی که از رشکت فرو بارم به هر باری

کنارم کم ز دریائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

اگر تو سرو بالائی تو را من دوست می‌دارم

که چون تو سرو بالائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

ننالیدم ز تو هرگز ولی این بار می‌نالم

که زحمت را محابائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

در این صحرا ز هر نقشی که چشم از وی برآساید

بجز رویت تماشائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

چگونه نغمه خاقانی نسازم عندلیب‌آسا

چو او گل گلشن آرائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

در این میدان جانبازان اگر انصاف می‌خواهی

چو خاقانیت شیدائی نمی‌بینم، نمی‌بینم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

دست از دو جهان کشیده خواهم

یک اهل به جان خریده خواهم

گوئی که رسم به اهل رنگی

از طالع بررسیده خواهم

جستم دل آشنا و تا حشر

گر جویم هم ندیده خواهم

نوشی به یقین نماند لیکن

زهری به گمان چشیده خواهم

تا خوشی نفسی به دست نارم

بی‌پای به سر دویده خواهم

از ناوک صبح بهر روزی

صد جوشن شب دریده خواهم

تا گوهری در کنار ناید

چون بحر نیارمیده خواهم

از روزن هر دلی چو خورشید

هر لحظه فرو خزیده خواهم

گر سایهٔ دوستی ببینم

چون سایه ز خود رمیده خواهم

بس مار گزیدهٔ وجودم

هم غار عدم گزیده خواهم

چون تشنه شوم به رشتهٔ جان

آبی ز جگر کشیده خواهم

چشمم می لعل راوق افشاند

دانست که می ندیده خواهم

هم زهر دهد چو شاخ سنبل

گر نیشکری گزیده خواهم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

در عشق ز تیغ و سر نیندیشم

در کوی تو از خطر نیندیشم

در دست تو چون به دستخون ماندم

از شش در تو گذر نیندیشم

پروانهٔ عشقم اوفتان خیزان

کز آتش تیز پر نیندیشم

یک بوسه ز پایت آرزو دارم

جان تو که بیشتر نیندیشم

این آرزویم ببخش و جان بستان

تا آرزوی دگر نیندیشم

با دل گفتم که ترک جان کردی

دل گفت کز این قدر نیندیشم

گفتم که دلا ز جان نیندیشی

گفتا که حق است اگر نیندیشم

خاقانی‌وار بر سر کویت

سر برنهم و ز سر نیندیشم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

ما دل به دست مهر تو زان باز داده‌ایم

کاندر طریق عشق تو گرم اوفتاده‌ایم

ما رطل‌های درد تو زان در کشیده‌ایم

کز رمزهای درد تو سری گشاده‌ایم

گفتی که دل بداده و فارغ نشسته‌ای

اینک برای دادن جان ایستاده‌ایم

ما آستین ناز تو از دست کی دهیم

چون دامن نیاز به دست تو داده‌ایم

تا هم‌قدم شدیم سگ پاسبانت را

از فرق فرقدین قدم برنهاده‌ایم

کس را چه دست بر ما گر عاشق توایم

مولای کس نه‌ایم که آزاد زاده‌ایم

ما هم به باده همدم خاقانیم و بس

کو راه باده‌خانه که جویای باده‌ایم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

تا من پی آن زلف سرافکنده همی دارم

چون شمع گهی گریه و گه خنده همی دارم

گه لوح وصالش را سربسته همی خوانم

گه پاس خیالش را شب زنده همی دارم

سلطان جمال است او من بر در ایوانش

تن خاک همی سازم جان بنده همی دارم

تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او

چون پسته دل از حسرت آکنده همی دارم

جان تحفهٔ او کردم هم نیست سزای او

زین روی سر از خجلت افکنده همی دارم

بر حال گذشتهٔ ما هرگز نکنی حسرت

امید به الطافش آینده همی دارم

از مصحف عشق او فال دل خاقانی

گر خود به هلاک آید فرخنده همی دارم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

 

نزل عشقت جان شیرین آورم

هدیهٔ زلفت دل و دین آورم

چون شراب تلخ و شیرین درکشی

پیشکش صد جان شیرین آورم

پیش عناب لبت عناب‌وار

روی خون آلوده پر چین آورم

پیش بالای تو هم بالای تو

گوهر از چشم جهان بین آورم

واپسین یار منی در عشق تو

روز برنائی به پیشین آورم

چون به یادت کعبتین گیرم به کف

کعبتین را نقش پروین آورم

نیم رو خاکین چو بوسم پای تو

بر سر از تو تاج تمکین آورم

عاشقان دل دادن آئین کرده‌اند

من به تو جان دادن آئین آورم

عار چون داری ز خاقانی که فخر

از در تاج سلاطین آورم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460784
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث