به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

کفر است راز عشقت پنهان چرا ندارم

دارم به کفر عشقت ایمان چرا ندارم

سوزی ز ساز عشقت در دل چرا نگیرم

رمزی ز راز مهرت در جان چرا ندارم

آتش به خاک پنهان دارند صبح خیزان

من خاک عشقم آتش پنهان چرا ندارم

عید است این که بر جان کشتن حواله کردی

چون کشتنی است جانم، قربان چرا ندارم

نی کم سعادت است این کامد غم تو در دل

چون دل سرای غم شد شادان چرا ندارم

تا خود پرست بودم کارم نداشت سامان

چون بی‌خودی است کارم سامان چرا ندارم

مهتاب را به ویران رسم است نور دادن

پس من سراچهٔ جان ویران چرا ندارم

ریحان هر سفالی پیداست آن من کو

من دل سفال کردم ریحان چرا ندارم

خاقانیم نه والله سیمرغ نیست هستم

پس هست و نیست گیتی یکسان چرا ندارم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

نازی است تو را در سر، کمتر نکنی دانم

دردی است مرا در دل، باور نکنی دانم

خیره چه سراندازم بر خاک سر کویت

گر بوسه زنم پایت، سر برنکنی دانم

گفتی بدهم کامت اما نه بدین زودی

عمری شد و زین وعده، کمتر نکنی دانم

بوسیم عطا کردی، زان کرده پشیمانی

دانی که خطا کردی، دیگر نکنی دانم

گر کشتنیم باری هم دست تو و تیغت

خود دست به خون من، هم تر نکنی دانم

گه‌گه زنی از شوخی حلقهٔ در خاقانی

خانه همه خون بینی، سر درنکنی دانم

هان ای دل خاقانی سر در سر کارش کن

الا هوس وصلش، در سر نکنی دانم

گرچه به عراق اندر سلطان سخن گشتی

جز خاک در سلطان افسر نکنی دانم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

نام تو چون بر زبان می‌آیدم

آب حیوان در دهان می‌آیدم

تا لب من خاک‌بوس کوی توست

هردم از لب بوی جان می‌آیدم

گر قدم بر آسمانم پیش تو

فرق سر بر آستان می‌آیدم

تا همایم خوانده‌ای در کام دل

هر نواله استخوان می‌آیدم

وارهان زین دام‌گاه غم مرا

کرزوی آشیان می‌آیدم

مایه عشق توست چون او حاصل است

شاید ار عمری زیان می‌آیدم

در صف عشاق خاقانی منم

کاسب معنی زیر ران می‌آیدم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

از تف دل آتشین دهانم

زان نام تو بر زبان نرانم

ترسم که چو صبر از غم تو

نام تو بسوزد از زبانم

فریاد کز آتش دل من

فریاد بسوخت در دهانم

بالای سر ایستاد روزم

در پستی غم فتاد جانم

مشتی خاکم سبکتر از باد

هم کشتی آهن گرانم

گر آهن نیستی تف آه

با خود بردی بر آسمانم

چون ریمهن ز بند آهن

پالودهٔ سوخته روانم

لب‌تشنه‌ترم ز سگ گزیده

از دست کس آب چون ستانم

وز کوی کس آب چون توان خواست

کآتش ندهند رایگانم

دور از تو ز بی‌تنی که هستم

چون وصل تو هست بی‌نشانم

مجهول کسی نیم، شناسند

من شاعر صاحب القرانم

از من اثری نماند ماناک

خاقانی دیگرم، نه آنم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

این خود چه صورت است که من پای‌بست اویم

وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم

او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد

من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم

هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات

نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم

یک شب وصال داد مرا قاصد خیال

با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم

مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه

این فتنه از که خاست که من هم نشست اویم

آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی

کو عشق‌دان من شد من بت‌پرست اویم

خاقانیم که مرگم از زندگی است خوش‌تر

تا چون که نیست گردم داند که هست اویم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام

نه مسلسل هم‌چو آبم تا هوسناک توام

مهرهٔ افعی است آن لب زهر افعی باک نیست

ای گوزن آسا نه من زنده به تریاک توام

گفت هجرت تلخ وانگه خوش‌دلی آن من است

من به داغ این حدیث از خوی بی‌باک توام

بس که سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید

چون شکوفه نشکفم کز سرو چالاک توام

خاک شهرت می‌بری کاب و هوا نگزایدت

با خودم بر کاخر از روی هوا خاک توام

قفل مهر از سینه چون برداشتی خاقانیا

نه کلید گنج خانهٔ خاطر پاک توام

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

دل بشد از دست دوست را به چه جویم

نطق فروبست، حال دل به چه گویم

نیست کسم غم‌گسار، خوش به که باشم

هست غمم بی‌کنار لهو چه جویم

چون به در اختیار نیست مرا بار

گرد سرا پردهٔ مراد چه پویم

زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم

زنگ عنا را چو آینه همه رویم

از در من عافیت چگونه درآید

چون نشود پای محنت از سر کویم

بس که شدم کوفته در آتش اندوه

گوئی مردم نیم که آهن و رویم

تیره شد آبم ز بس درنگ در این خاک

کاش اجل سنگ بر زدی به سبویم

بخت ز من دست شست شاید اگر من

نقش امید از رخ مراد بشویم

چون دل خود را به غم سپارم ازین روی

دشمن خاقانیم مگر که نه اویم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

زنگ دل از آب روی شستیم

وز درد هوا سبوی شستیم

دل را به کنار جوی بردیم

وز یار کناره جوی شستیم

از شهر شما دواسبه راندیم

از خون سر چار سوی شستیم

جان را به وداع آفرینش

از عالم تنگ خوی شستیم

سجاده به هشت باغ بردیم

دراعه به چار جوی شستیم

نه قندز شب نه قاقم روز

چون دست ز هر دو موی شستیم

گفتی که دهان به هفت خاک آب

از یاد خسان بشوی، شستیم

گفتی ز جهان نشسته‌ای دست

در گوش جهان بگوی شستیم

از زن صفتی به آب مردی

حیض همه رنگ و بوی شستیم

زان نفس که آب روی جستی

ما دست ز آبروی شستیم

خاقانی‌وار تختهٔ عمر

از ابجد گفت‌گوی شستیم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

به کوی عشق تو جان در میان راه نهم

کلاه بنهم و سر بر سر کلاه نهم

گرم به شحنگی عاشقان فرود اری

خراج روی تو بر آفتاب و ماه نهم

گرم به تیغ جفای تو ذره ذره کنند

نه مرد درد تو باشم گرت گناه نهم

به باغ وصل تو گر شرط من یزید رود

هزار طوبی در عرض یک گیاه نهم

به آسمان شکنی آه من میان دری است

مراد آه توئی در کنار آه نهم

اگر به خدمت دست تو دررسد لب من

ز دست بوس تو یارب چه دستگاه نهم

به جام عشق تو می تا خط سیاه دهند

منم که سر به خط آن خط سیاه نهم

گدای کوی تو خاقانی است فرمان ده

که این گدای تو را داغ پادشاه نهم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

ای قوم الغیاث که کار اوفتاده‌ایم

یاری دهید کز دل یار اوفتاده‌ایم

از ره روان حضرت او بازمانده‌ایم

از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ایم

در صدر دیده‌ای که چه اقبال دیده‌ایم

بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ایم

از من دواسبه قافلهٔ صبر درگذشت

ما در میان راه و غبار اوفتاده‌ایم

اندر بلا همی کندم آزمون بلی

در آتش از برای عیار اوفتاده‌ایم

ای کاش یار غار نرفتی ز دست من

اکنون که پای بر دم مار اوفتاده‌ایم

خاقانی عزیز سخن بودم ای دریغ

آخر چه اوفتاد که خوار اوفتاده‌ایم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4460839
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث