به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ما از عراق جان غم آلود می‌بریم

وز آتش جگر دل پردود می‌بریم

در گریهٔ وداع تذروان کبک لب

طاووس‌وار پای گل‌آلود می‌بریم

شب‌ها ز بس که سوزش تب‌ها همی کشیم

لب‌ها کبود و آبله فرسود می‌بریم

داریم درد فرقت یاران گمان مبر

کاندوه بود یا غم نابود می‌بریم

یاری ز دست رفته غم کار می‌خوریم

مایه زیان شده هوس سود می‌بریم

خونین دلی به صبر سر اندوده وز سرشک

خاکین رخی چو کاه گل‌اندود می‌بریم

گل درد سر برآورد و ما درد سر چو گل

دیر آوریم و زحمت خود زود می‌بریم

گفتی چو می‌برید ز بغداد زاد راه

صد دجله خون که دیده به پالود می‌بریم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیم

چون مغان از قلهٔ می قبله‌ای برساختیم

شاهدان آتشین لب آب دندان آمدند

کاب کار و کار آبی را بهم درساختیم

خواجهٔ جان گو مسلسل باش چون راهب که ما

میرداد مجلس از زنار و ساغر ساختیم

کشتی می داشت ساقی ما به جان لنگر زدیم

گفتی از دریای هستی برگ معبر ساختیم

کشتی ما در گذشتن خواست از گیتی و لیک

هفته‌ای هم سوزن عیسیش لنگر ساختیم

آن زمان کز آتشین کوثر شدیم آلوده لب

عنبرین دستارچه از زلف دلبر ساختیم

بر پری‌روی سلیمانی برافشاندیم پاک

سبحه‌ها کز اشک داودی مزور ساختیم

غصهٔ عالم نمی‌شاید فرو بردن به دل

زان به می با عالم پاکش برابر ساختیم

خاک مجلس بود خاقانی به بوی جرعه‌ای

هم به بوی جرعه‌ای خاکش معطر ساختیم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

دردی که مرا هست به مرهم نفروشم

ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم

بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد

من درد نوازنده به مرهم نفروشم

ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار

شادی بفروشی تو و من غم نفروشم

رازی که چو نای از لب یاران ستدم من

از راه زبان بر دل همدم نفروشم

آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار

الا ز ره چشم به محرم نفروشم

چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم

تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم

من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است

این نیست به هستی ابد کم نفروشم

کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را

کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم

لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش

زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم

دستار به سرپوش زنان دادم و حقا

کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم

زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد

یک تار به صد مغفر رستم نفروشم

زین خام که دارد جگر پخته تریزش

پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم

این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست

حقا که به شش روز مسلم نفروشم

گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی

یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم

گویند که خاقانی ندهد به خسان دل

دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم

بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم

بر پرده‌دران رشتهٔ مریم نفروشم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

خون دلم مخور که غمان تو می‌خورم

رحمی بکن که زخم سنان تو می‌خورم

هر می که دیده ریخت به پالونهٔ مژه

یاد خیال انس رسان تو می‌خورم

گفتی چه می‌خوری که سفالین لبت پر است

درد فراق ناگذران تو می‌خورم

ای ساقی فراق گرانی همی برم

نوشی بزن سبک که گران تو می‌خورم

طعنه زنی مرا که غم جان همی خوری

جان آن توست من غم از آن تو می‌خورم

هر دشمنی که زهر دهد دوستکانیم

زهرش به یاد نوش لبان تو می‌خورم

گفتی که از سگان کی؟ از سگان تو

کسیب دست سنگ فشان تو می‌خورم

رنجه مکن زبانت به دشنام چون منی

حقا که من دریغ زبان تو می‌خورم

بر دست تو چو تیر تو لرزم ز چشم بد

هرگه که زخم تیر و کمان تو می‌خورم

مسمار بر لبم زدی و نعل بر جبین

پس ذم کنی مرا که غمان تو می‌خورم

من خاک پایم آب دهان ز آتش هوات

وانگه چو نای دم ز دهان تو می‌خورم

کافور دان شود ز دم سرد من فلک

از بس که دم ز غالیه دان تو می‌خورم

بردی گمان که بر دل خاقانی اندهی است

من اندهش به بوی گمان تو می‌خورم

خاک توام ولیک چه خاکی که جرعه ریز

از جام شاه ملک ستان تو می‌خورم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

منم آن کز طرب غمین باشم

لیکن از غم طرب گزین باشم

درد غم بایدم نه صاف طرب

زانکه با دردکش قرین باشم

یک‌دم و نیم جان گرو دارم

من مقامر دلم چنین باشم

سه یک دوستان سه شش خواهم

که همه با گرو به کین باشم

ور سه شش نقش خویش یک بینم

هم نخواهم که نقش‌بین باشم

راست بیرون دهم همه کژ خویش

گرچه کژ نقش چون نگین باشم

آفتابم که خاک ره بوسم

نه هلالم که نازنین باشم

نه چنوهم کمان کشم بر خلق

بهر یک شب که در کمین باشم

جرعه برچیند آفتاب از خاک

من هم از خاک جرعه چین باشم

کو خرابات کهف شیر دلان

تا سگ آستان نشین باشم

نه نه آن جمع هفت مردانند

من که باشم که هشتمین باشم

من که باشم که در وجود نیم

تا در این دور کم حزین باشم

یا به صد سال پیش ازین بودم

یا به صد سال بعد ازین باشم

چون من از عهد هیچ نندیشم

از بدی عهد چون غمین باشم

چون من امروز در میانه نیم

چه میانجی کفر و دین باشم

من نه خاقانیم که خاقانم

تا کله‌دار راستین باشم

شرق و غرب اتفاق کرد بر آنک

مبدع معنی آفرین باشم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:23 AM

 

از هستی خود که یاد دارم

جز سایه نماند یادگارم

ور سایه ز من بریده گردد

هم نیست عجب ز روزگارم

چون یار ز من برید سایه

چون سایه ز من رمید یارم

از هم‌نفسان مرا چراغی است

زان هیچ نفس زدن نیارم

زان بیم که از نفس بمیرد

در کام نفس شکسته دارم

چون هم‌نفسی کنم تمنا

بر آینه چشم برگمارم

ترسم ز نفاق آینه هم

زان نتوانم که دم برآرم

خاقانی‌وار وام ایام

از کیسهٔ عمر می‌گزارم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:18 AM

 

گرچه به دست کرشمهٔ تو اسیرم

از سر کوی تو پای بازنگیرم

زخم سنان تو را سپر کنم از دل

تا تو بدانی که با تو راست چو تیرم

خصم و شفیعم توئی ز تو به که نالم

کز توی ناحق گزار نیست گزیرم

ساخته‌ام با بلای عشق تو چونانک

گر عوضش عافیت دهی نپذیرم

بی‌تو چو شمعم که زنده دارم شب را

چون نفس صبح‌دم دمید، بمیرم

زخمهٔ عشق تو راست از دل من ساز

زاری خاقانی است نالهٔ زیرم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:18 AM

 

تا چند ستم رسیده باشم

چون سایه ز خود رمیده باشم

لب بسته گلو گرفته چون نای

نالان و ستم رسیده باشم

انصاف بده چرا ننالم

کانصاف ز کس ندیده باشم

چند از سگ ابلق شب و روز

افتادهٔ سگ گزیده باشم

چند از پی آب‌دست هر خس

چون بلبله قد خمیده باشم

تا کی چو ترازو از زبانی

در گردن زه کشیده باشم

طیار شوم زبان ببرم

تا راست روی گزیده باشم

چون صبح و محک به راست گویی

گویای زبان بریده باشم

گوئی که ز غم مجوش و مخروش

این پند بسی شنیده باشم

درجوش و خروش ابر و بحرم

نتوانم کرمیده باشم

خاقانی دلفکارم آری

اندیک نه شوخ‌دیده باشم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:18 AM

 

نماند اهل رنگی که من داشتم

برفت آب و سنگی که من داشتم

به بوی دل یار یک‌رنگ بود

به منزل درنگی که من داشتم

برد رنگ دیبا هوا لاجرم

هوا برد رنگی که من داشتم

خزان شد بهاری که من یافتم

کمان شد خدنگی که من داشتم

بجز با لب و چشم خوبان نبود

همه صلح و جنگی که من داشتم

چو شیر، آتشین چنگ و چست آمدم

پی هر پلنگی که من داشتم

کنون جز به تعویذ طفلان درون

نبینند چنگی که من داشتم

نه خاقانیم نام گم کن مرا

که شد نام و ننگی که من داشتم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:18 AM

 

ز خاک پاشی در دستخون فروماندیم

ز پاک‌بازی نقش فنا فرو خواندیم

به نعش عالم جیفه نماز برکردیم

به فرق گنبد فرتوت خاک بفشاندیم

همه حدیث شما تیغ بود و گردن ما

نه گردنیم که از حکم سربرافشاندیم

چراغ‌وار به کشتن نشسته بر سر نطع

به باد سرد چراغ زمانه بنشاندیم

به یک دو شب به سه چار اهل پنج شش ساعت

به هفت هشت حیل نه ده آرزو راندیم

به بیست سی غم و چل پنجه‌اند هان چون صید

به شصت واقعه هفتاد روز درماندیم

ز بس که تیغ زبان موی کرد خاقانی

تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:18 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464901
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث