به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پیش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار

کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار

ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس

این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفه‌بار

جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس

چون حجلهٔ شکوفه برانداخت نوبهار

هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان

در چشم من شکوفه‌وش آید خیال یار

شاخ شکوفه‌دار امیدم شکسته شد

چون از شکوفه قبهٔ نو بست شاخسار

کو آن شکوفهٔ طرب و میوهٔ دلم

اکنون که پر طلسم شکوفه است میوه‌دار

چون زان شکوفه عارض امید به نبود

امید من بمرد به طفلی شکوفه‌وار

هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده‌تر

خاقانی از شکوفه امید بهی مدار

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

جستیم و نیافتیم تدبیر

در کار دلی که گمره توست

تقصیر نمی‌کنی ز تقصیر

تیری ز قضای بد سبق کرد

آمد دل من بخست بر خیر

آن تیر ز شست توست زیرا

نام تو نوشته بود بر تیر

خاقانی اگرچه هیچ کس نیست

هم هیچ مگو به هیچ برگیر

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

عشقت آتش ز جان برانگیزد

رستخیز از جهان برانگیزد

باد سودات بگذرد بر دل

زمهریر از روان برانگیزد

خیل عشقت به جان فرود آید

سیل خون از میان برانگیزد

تا قیامت غلام آن عشقم

که قیامت ز جان برانگیزد

از برونم زبان فرو بندد

وز درونم فغان برانگیزد

تب نهانی است از غم تو مرا

لرزه از استخوان برانگیزد

ناله پیدا از آن کنم که غمت

تب عشق از نهان برانگیزد

شحنهٔ وصل کو که هجران را

از سرم یک زمان برانگیزد

هجر بر سر موکل است مرا

از سرم گرد از آن برانگیزد

آه خاقانی از تف عشقت

آتش از آسمان برانگیزد

چون حدیثی کند دل از دهنت

باد آتش فشان برانگیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشه‌وار

لب‌ها بنفشه رنگ ز تب‌های بیقرار

زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند

وقت بنفشه دارم سودای بی‌شمار

من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر

زانو بنفشه رنگ‌تر از لب هزار بار

همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی

زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار

سودا برد بنفشه و شکر چرا مرا

زان شکر و بنفشه به سودار رسید کار

از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه رنگ

خاقانی بنفشه دلم خواند روزگار

بازار دل بنفشه صفت تحفه‌ای کنم

تا دستهٔ بنفشه نهم پیش شهریار

سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه‌فام

اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار

تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک

بیخ بنفشه، بوی دهان شراب‌خوار

گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک

تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه‌وار

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

در خوشاب را لبت سخت خوش آب می‌دهد

نرگس مست را خطت خوب سراب می‌دهد

رشوه به چشم مست تو نرگس تازه می‌برد

باژ به زلف شست تو عنبر ناب می‌دهد

دیده پرآب کرده‌ای رو که به دست غمزه‌ات

هندوی دیده تیغ را بهر تو آب می‌دهد

طرفه‌تر آنکه طره‌ات سر ز خطت همی کشد

پس به تکلف اندرو حسن تو تاب می‌دهد

ور ز خطت برون نهم پای ز بهر گردنم

هم‌سر زلف سرکشت تاب طناب می‌دهد

بر سر کوی حسن تو پای دلم شکسته شد

تا چو درنگ می‌کند جان به شتاب می‌دهد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

با درد تو کس منت مرهم نپذیرد

با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد

تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست

کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد

آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان

در عرض وی انگشتری جم نپذیرد

پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را

دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد

بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست

بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد

در معرکهٔ عشق تو عقلم سپر افکند

کان حمله که او آرد رستم نپذیرد

گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم

ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

آوازهٔ جمالت اندر جهان فتاد

شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد

دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد

برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد

بر شاه‌راه سینهٔ من سوز عشق تو

دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد

بازارگانی از دل زارتر که دید

کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد

کشتی صبر من سوی ساحل کجا رسد

با صد هزار رخنه که در بادبان فتاد

قفلی که از وفای تو بر سینه داشتم

اکنون ز بیم خصم توام بر دهان فتاد

خاقانی از تو دور نه بر اختیار ماند

دانی که در بلا به ضرورت توان فتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید

چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید

هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم

کز دست یارب من یارب به یارب آید

تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او

کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

آمد نفس صبح و سلامت نرسانید

بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی

یا صبح‌دم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم

چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

باد آمد و بگسست هوا را زره ابر

بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید

بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد

زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید

عمری است که چون خاک جگر تشنهٔ عشقم

و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید

مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق

خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید

خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی

کو چاشنی کام به کامت نرسانید

نایافتن کام دلت کام دل توست

پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

آن کو چو تو دلربای دارد

بر فرق زمانه پای دارد

سخت آباد است خانهٔ حسن

تا روی تو کدخدای دارد

خوش عطاری است باد شب‌گیر

تا زلف تو مشک‌سای دارد

جان کز تو در این مقام دور است

آهنگ دگر سرای دارد

هیهات که روی دل‌ربایت

با ما به وصال رای دارد

سلطان سعادت آنچنان نیست

کاندیشهٔ هر گدای دارد

خاقانی از آسمان گذشته است

تا خاک در تو جای دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4463538
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث