به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند

مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند

تا برآمد در جهان آوازهٔ زلف و رخش

کیمیای کفر و دین را روز بازاری نماند

در جهان هر جا که یاد آن لب میگون گذشت

ناشکسته توبه و نابسته زناری نماند

گر در این آتش که عشق اوست در درگاه او

آبروئی ماند کس را آب ما باری نماند

آن زمان کز بهر دو نان عشق او خلعت برید

ای عفی‌الله خود نصیب من کله‌واری نماند

واندر آن بستان کز او دست خسان را گل رسید

ای عجب گوئی برای چشم من خاری نماند

شرط خاقانی است با جور و جفایش ساختن

خاصه اکنون کاندرین عالم وفاداری نماند

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

ز خوبان جز جفاکاری نیاید

ز بدعهدان وفاداری نیاید

ز ایام و ز هرک ایام پرورد

به نسبت جز جفاکاری نیاید

ز خوبان هرکه را بیش آزمائی

ازو جز زشت کرداری نیاید

ز نیکان گر بدی جوئی توان یافت

ز بد گر نیکی انگاری نیاید

ز می سرکه توان کردن ولیکن

ز سرکه می طمع داری نیاید

دلا یاری مجوی از یار بدعهد

کزان خون‌خواره غم‌خواری نیاید

پری را ماند آن بی‌شرم اگرنه

ز مردم مردم‌آزاری نیاید

به ناله یار خاقانی شو ای دل

که از یاران تو را یاری نیاید

چه سود از ناله کاندر چشم بختت

ز نفخ صور بیداری نیاید

تو یاری از حریفان تا نجوئی

کز ایشان خود به جز ماری نیاید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

زین وجودت به جان خلاص دهند

بازت از نو وجود خاص دهند

بکشند اولت به یک دم صور

وز دم دیگرت قصاص دهند

ز آتشین پل چو تشنه در گذری

آبت از چشمهٔ خواص دهند

مهره از باز پس بگرداند

از پسین ششدرت خلاص دهند

نام خاقانی از تو محو کنند

به بهین نامت اختصاص دهند

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

روزم به نیابت شب آمد

جام به زیارت لب آمد

از بس که شنید یاربم چرخ

از یارب من به یارب آمد

عشق آمد و جام جام درداد

زان می که خلاف مذهب آمد

هر بار به جرعه مست گشتم

این بار قدح لبالب آمد

کاری نه به قدر همت افتاد

راهی نه به پای مرکب آمد

رفتم به درش رقیب من گفت

کاین شیفته بر چه موجب آمد

همسایه شنید آه من گفت

خاقانی را مگر تب آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

دلبر آن به که کسش نشناسد

نوبر آن به که خسش نشناسد

ماه سی روزه به از چارده شب

که نه سگ نه عسسش نشناسد

مست به عاشق و پوشیده چنانک

کس خمار هوسش نشناسد

دل هم از درد به جانی به از آنک

هر طبیبی مجسش نشناسد

بخ‌بخ آن بختی سرمست که کس

های و هوی جرسش نشناسد

کو سواری که شود کشتهٔ عشق

عقل داغ فرسش نشناسد

عاشق از روی شناسی به بلاست

خرم آن کس که کسش نشناسد

عشق را مرغ هوائی باید

کاین هوا گون قفسش نشناسد

استخوانی طلبد جان همای

که به صحرا مگسش نشناسد

آسمان هرچه بزاید بکشد

زانکه فریاد رسش نشناسد

روستم بین که به خون ریز پسر

کند آهنگ و پسش نشناسد

خوش نفس دارد خاقانی لیک

چرخ، قدر نفسش نشناسد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

نقش تو خیال برنتابد

حسن تو زوال برنتابد

چون روی تو بی‌نقاب گردد

آفاق جمال برنتابد

از غایت نور عارض تو

آئینه خیال برنتابد

گر بوس تو را کنند قیمت

یک عالم مال برنتابد

منمای مرا جمال ازیراک

دیوانه هلال برنتابد

از بوسه سخن نرانم ایرا

طبع تو محال برنتابد

جان بر تو کنم نثار نی‌نی

صراف سفال برنتابد

خاقانی را مکش چو کشتی

می‌دان که وبال برنتابد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

روی تو چون نوبهار جلوه‌گری می‌کند

زلف تو چون روزگار پرده‌دری می‌کند

والله اگر سامری کرد به عمری از آنک

چشم تو از سحرها ماحضری می‌کند

مفلسی من تو را از بر من می‌برد

سرکشی تو مرا از تو بری می‌کند

گر بکشم که گهی زلف دراز تو را

طرهٔ طرار تو طیره‌گری می‌کند

راضیم از عشق تو گر به دلی راضی است

لیک بدان نیست او جمله بری می‌کند

عقل نه همتای توست کز تو زند لاف عشق

می‌نشناسد حریف خیره سری می‌کند

عشوه‌گری می‌کند لعل تو و طرفه آنک

عقل چو خاقانیی عشوه خری می‌کند

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

دل سکهٔ عشق می نگرداند

جان خطبهٔ عافیت نمی‌خواند

یک رشتهٔ جان به صد گره دارم

صبرش گرهی گشاد نتواند

گفتی به مغان رو و به می بنشین

کاین آتش غم جز آب ننشاند

رفتم به مغان و هم ندیدم کس

کو آب طرب به جوی دل راند

ساقی دیدم که جرعه بر آتش

می‌ریزد و خاک تشنه می‌ماند

بر آتش ریزد آب خضر آوخ

من خاک و اسیر باد و او داند

چو خاک ز جرعه جوشم از غیرت

کو جرعه چرا بر آتش افشاند

دل ماند ز ساقیم غلط گفتم

آن دل که نماند ازو کجا ماند

هان چشم من است ساقی و اشکم

درد است و رخم سفال را ماند

جز ساقی و دردی سفال و می

از ششدر غم مرا که برهاند

ای پیر مغان دل شما مرغان

آمد شد ما دگر نرنجاند

خمار شما ندارد آن رطلی

کو عقل مرا تمام بستاند

کهسار شما نیارد آن سیلی

کو سنگ مرا ز جا بگرداند

خاقانی نخل عشق شد تازه

کو دست طلب که نخل جنباند

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

تا مرا عشق یار غار افتاد

پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید

دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب

نتوانست بر کنار افتاد

سود نکند نصیحتم که مرا

این مصیبت هزار بار افتاد

گفتی از صبر ساز دست آویز

که تو را عشق پایدار افتاد

بی‌من است این سخن تو دانی و دل

که تو را با من این قرار افتاد

رفت در شهر، آب خاقانی

کار با لطف کردگار افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

 

روی تو را در رکاب شمس و قمر می‌رود

لعل تو را در عنان شهد و شکر می‌رود

قافلهٔ عشق تو می‌رود اندر جهان

طائفهٔ عقل‌ها هم به اثر می‌رود

روی تو را در فروغ دید نشاید از آنک

ز آتش رخسار تو تاب بصر می‌رود

بی‌تو به بازار عشق سخت کساد است صبر

نقد روانتر در او خون جگر می‌رود

حاصل خاقانی است دفتر غمهای تو

زان چون قلم بر درت راه به سر می‌رود

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 11:03 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4462819
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث