به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود

گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم

نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود

جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک

شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود

نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو

حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

شور عشق تو در جهان افتاد

بیدلان را به جان زیان افتاد

تو هنوز از جهان نزاده بدی

کز تو آوازه در جهان افتاد

آتشی زد غم تو در جانم

که شرارش بر آسمان افتاد

تو سلامت گزین که نام دلم

از ملامت به هر زبان افتاد

کار من مصلحت کجا گیرد

خاصه کاین فتنه در میان افتاد

صوتر حال خصم و خاقانی

مثل مار و باغبان افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد

نترسی ز آن چنان سیلی کزو آتش چنین خیزد

گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت

چه سگ‌جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد

کله کژ کرده می‌آئی قبای فستقی در بر

کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد

چو تو در خندهٔ شیرین دو چاه از ماه بنمائی

مرا در گریهٔ تلخم دو دریا بر زمین خیزد

بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته

بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد

به هجرت خوشترم دانم که از هجر تو وصل آید

به مهرت خوش نیم دانم که از مهر تو کین خیزد

چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می‌زاید

چو خشم آرد لبت بینم که موم از انگبین خیزد

بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین

مرا عناب‌وار از روی خون آلوده چین خیزد

نو باری اشک خون می‌بار خاقانی در این انده

که انده شحنهٔ عشق است و سیم شحنه زین خیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن

آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم

آن کز تو دور ماند می‌دان چگونه باشد

هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان

سگ‌جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد

نالندهٔ فراقم وز من طبیب عاجز

درماندهٔ اجل را درمان چگونه باشد

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران

صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

پیش پیام و نامه‌ات بر خاک باز غلطم

در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد

نامه به موی بندی وز اشک مهر سازی

در مهر تر نگوئی عنوان چگونه باشد

بر موی بند نامه‌ات طوفات گریست چشمم

چندین به گرد موئی طوفان چگونه باشد

خاقانی است و آهی صد جا شکسته دربر

یارب که من چنینم جانان چگونه باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

سر زلفت چو در جولان بیاید

به ساعت فتنه در میدان بیاید

ز چشم کافر تو هر زمانی

هزاران رخنه در ایمان بیاید

گل رخسار تو تا جیب بگشاد

خرد را خار در دامان بیاید

لب لعل تو تا در خنده آید

اجل را سنگ در دندان بیاید

ز دست ناوک اندازان چشمت

نخستین ضربتی بر جان بیاید

در جان می‌زند هجر تو دیری است

که بانگ حلقه و سندان بیاید

دل خاقانی از تو نامزد شد

بهر دردی که بی‌درمان بیاید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

دل دادم و کار برنیامد

کام از لب یار برنیامد

با او سخن از کنار گفتم

در خط شد و کار برنیامد

دل گفت حدیث بوسه میکن

اکنون که کنار برنیامد

در معنی بوسهٔ تهی هم

گفتم دو سه بار برنیامد

بس کردم ازین سخن که چندان

نقدی به عیار برنیامد

از هرکه به کوی او فروشد

جز من به شمار برنیامد

در راه غمش دواسبه راندم

یک ذره غبار برنیامد

مقصود نیافت هر که در عشق

خاقانی وار بر نیامد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد

ز راه کعبه به کوی مغانه باز آورد

دل مرا که دواسبه ز غم گریخته بود

هوای تو به سر تازیانه باز آورد

کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب

نهنگ عشق توام در میانه باز آورد

میانهٔ صف مردان بدم چو گوهر تیغ

چو نقطهٔ زرهم بر کرانه باز آورد

خدنگ غمزه زدی بر نشانهٔ دل من

خدنگ خون به نشان از نشانه باز آورد

دلم که خدمت زلف تو کرد چون گل سر

نکرده پای گل‌آلود شانه باز آورد

شد آب و خاکم بر باد هجر، بادهٔ وصل

بیار، کاتش عشقت زبانه باز آورد

عنان عمر شد از کف رکاب می به کف آر

که دل به توبه شکستن بهانه باز آورد

تو عمر گمشدهٔ من به بوسه باز آور

که بخت گمشدهٔ من زمانه باز آورد

هزار کوه و بیابان برید خاقانی

سلامتش به سلامت به خانه باز آورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

سخن با او به موئی درنگیرد

وفا از هیچ روئی در نگیرد

زبانم موی شد ز آوردن عذر

چه عذر آرم که موئی درنگیرد

غلامش خواستم بودن، دلم گفت

که این دم با چنوئی درنگیرد

چه جوئی مهر کین‌جوئی که با او

حدیث مهرجوئی درنگیرد

بر آن رخ اعتمادش هست چندانک

چراغ از هیچ روئی درنگیرد

ازین رنگین سخن خاقانیا بس

که با او رنگ جوئی در نگیرد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

دلم آخر به وصالش برسد

جان به پیوند جمالش برسد

زار از آن گریم تا گوهر اشک

به نثار لب و خالش برسد

نه به نو شیفته گردم چو به من

مه به مه پیک خیالش برسد

دل دیوانه بشیبد هر ماه

چون نظر سوی هلالش برسد

صبر شد روزهٔ هجران بگرفت

تا مگر عید وصالش برسد

گرچه فتراک وصال است بلند

دستم آخر به دوالش برسد

پر و بالی بزند مرغ امید

گر ز دولت پر و بالش برسد

روز امید به پیشین برسید

ترسم آوخ که زوالش برسد

یادخاقانی اگر کم نکند

بر فلک سحر حلالش برسد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

خاکی دلم به گرد وصالش کجا رسد

سرگشته می‌دود به خیالش کجا رسد

چون آفتاب سایه به ماهی نبیندش

دیوانه‌ای چو من به هلالش کجا رسد

خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست

چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد

فتراک او بلندتر از چتر سنجری است

دست من گدا به دوالش کجا رسد

تا در لبش خزینه همه لعل و گوهر است

درویش را زکات ز مالش کجا رسد

تا صد هزار دانهٔ دلها سپند اوست

عین الکمال خود به کمالش کجا رسد

عشقش چو آفتاب قیامت دل بسوخت

عشقش قیامتی است زوالش کجا رسد

خاقانی اینت غم که دلت نزد او گریخت

نظاره کن ز دور که حالش کجا رسد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4463234
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث