به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

می وقت صبوح راوقی باید

وان می به خمار عاشقی باید

چون مرغ قنینه زد صلای می

با پیر مغان موافقی باید

تا زهد تکلفیت برخیزد

بر ناصیه داغ فاسقی باید

در پیش خسان اگر نهی خوانی

هم بی‌نمک منافقی باید

همچون محکت چو چهره بخراشند

بر چهره نشان صادقی باید

در هر کنجی است تازه عذرائی

اما نظر تو وامقی باید

چون کار به کعبتین عشق افتد

شش پنج زنش حقایقی باید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

تو را نازی است اندر سر که عالم بر نمی‌تابد

مرا دردی است اندر دل که مرهم بر نمی‌تابد

سگ کوی تو را هر روز صد جان تحفه می‌سازم

که دندان مزد چون اوئی ازین کم برنمی‌تابد

مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم

که از تنگی که هست آن ره نفس هم برنمی‌تابد

مرا با عشق تو در دل هوای جان نمی‌گنجد

مگر یک رخش در میدان دو رستم برنمی‌تابد

مرا کشتی به تیر غمزه وانگه طره ببریدی

مکن، طره مبر کاین قدر ماتم برنمی‌تابد

که باشد جان خاقانی که دارد تاب درد تو

که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی‌تابد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

عشق تو دست از میان کار برآورد

فتنه سر از جیب روزگار برآورد

هر که به کوی تو نیم‌بار فروشد

جان به تمنا هزار بار برآورد

جزع تو دل را هزار نیش فرو برد

لعل تو جان را هزار کار برآورد

طبع تو تا عادت پلنگ بیاموخت

گرد ز شیران مرغزار برآورد

گفتی کز انتظار کار شود راست

وای بر آن کار کانتظار برآورد

خوی تو با دیگران چو شاخ سمن بود

کار چو با من فتاد خار برآورد

آتش عشق تو در نهاد من افتاد

دود ز خاقانی آشکار برآورد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

ازین ده رنگ‌تر یاری نپندارم که کس دارد

وزین بی‌نورتر کاری نپندارم که کس دارد

نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خون آلود

ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد

دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش

ازینسان روز بازاری نپندارم که کس دارد

نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش

ازین به تحفه در باری نپندارم که کس دارد

اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی

ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

دل عاشق به جان فرو ناید

همتش بر جهان فرو ناید

خاکیی را که یافت پایهٔ عشق

سر به هفت آسمان فرو ناید

ور دهد تاج عقل با دو کلاه

سر عاشق بدان فرو ناید

عشق اگر چند مرغ صحرائی است

جز به صحرای جان فرو ناید

سالها شد که مرغ در سفر است

که به هیچ آشیان فرو ناید

حلقهٔ کاروان عشق آنجاست

که خرد در میان فرو ناید

عاقبت نیز جز به صد فرسنگ

ز آن سوی کاروان فرو ناید

تو ندانی که چیست لذت عشق

تا به تو ناگهان فرو ناید

عشق خاص کس است خاقانی

به شما ناکسان فرو ناید

عشق داند که قحط سال کسی است

زان به کس میهمان فرو ناید

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

دل از آن دلستان به کس نرسد

بر از آن بوستان به کس نرسد

بی‌غمش رنگ عیش کسی نبرد

بی‌دمش بوی جان به کس نرسد

به غلط بوسه‌ای بخواهم ازو

گرچه دانم که آن به کس نرسد

لب به دندان فرو گزد یعنی

رطب از استخوان به کس نرسد

وصلش اندیشه چون کنم کامروز

دولت از ناکسان به کس نرسد

مردمی تنگ بار گشت چنان

کز درش آستان به کس نرسد

عهد و انصاف پی غلط کردند

تا ازیشان نشان به کس نرسد

همه بیگانه‌اند خلق آوخ

کاشنا زان میان به کس نرسد

اهل دردی مجوی خاقانی

کاین مراد از جهان به کس نرسد

ادامه مطلب
سه شنبه 19 اردیبهشت 1396  - 10:58 AM

 

اول از خود بری توانم شد

پس تو را مشتری توانم شد

بر سر تیغ عشق سر بنهم

گر پیت سرسری توانم شد

عشق تو چون خلاف مذهب‌هاست

خصم مذهب‌گری توانم شد

تا به اسلام عشق تو برسم

بندهٔ کافری توانم شد

جان من تا ز توست آنجائی

من کجا ایدری توانم شد

یار چون لشکری شود من نیز

بر پیش لشکری توانم شد

گفت خاقانی از خدا برهم

گر ز عشق بری توانم شد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

لعلت اندر سخن شکر خاید

رویت انگشت بر قمر خاید

هر که با یاد تو شرنگ خورد

هم‌چنان دان که نیشکر خاید

هر که او پای بست روی تو شد

پشت دست از نهیب سرخاید

مرکب جان به مرغزار غمت

بدل سبزه عود تر خاید

بنده تا دید سیم دندانت

لب همه ز آرزوی زر خاید

عشقت آن اژدهاست در تن من

که دلم درد و جگر خاید

گوش کن حسب حال خاقانی

گرچه او ژاژ بیشتر خاید

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

دل از آن راحت جان نشکیبد

تشنه از آن آب روان نشکیبد

چکنم هرچه کنم دل کند آنک

دل از آن جان جهان نشکیبد

دل نیارامد و هم معذور است

کز دلارام چنان نشکیبد

گرچه خون ریزد دل دار نهان

دل ز خون‌ریز نهان نشکیبد

سینه از زخم سنانش نالید

وآنگه از زخم سنان نشکیبد

گرچه پروانه کند عمر زیان

تا نسوزد ز زیان نشکیبد

دل چنان با غم او انس گرفت

که ز غم نیم زمان نشکیبد

چند گوئی که ز وصلش به شکیب

من شکیبم، دل و جان نشکیبد

من سگ اویم و نالم به سحر

به سحر سگ زفغان نشکیبد

دل خاقانی از آن یار که نیست

می‌زند لاف و از آن نشکیبد

چون گدا را نرسد دست به کام

هم ز لافی به زبان نشکیبد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

لب جانان دوای جان بخشد

درد از آن لب ستان که آن بخشد

عشق میگون لبش به می ماند

عقل بستاند ارچه جان بخشد

دیت آن را که سر برد به شکر

هم ز لعل شکرفشان بخشد

عاشق آن نیست کو به بوی وصال

هستی خود به دلستان بخشد

عاشق آن است کو به ترک مراد

هرچه هستی است رایگان بخشد

دو جهان را دو شاخ گل داند

دسته بندد به دلستان بخشد

شه سواری است عشق خاقانی

کز سر مقرعه جهان بخشد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4463038
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث