به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید

از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید

گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت

ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید

پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد

جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید

با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست

با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید

بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد

بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید

اندرین خم‌خانه صافی از پی درد است و ما

درد پر خوردیم اکنون صاف می‌باید مزید

در خراباتی که صاحب درد او جان‌های ماست

مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید

گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن

چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد

صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او

غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد

عشق به اول مرا همچو گل از پای سود

دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد

تا در امید من هجر به مسمار کرد

یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد

می‌کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس

گرچه بدی می‌کند، چشم بدش دورباد

سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او

او به جفا می‌دهد سوختگان را به باد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته

مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد

یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته

کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته

در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد

با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی

روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد

هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد

آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد

جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی

بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد

عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد

وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد

خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی

خود بی‌مصاف جانا با او توان برآمد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

وصل تو به وهم در نمی‌آید

وصف تو به گفت برنمی‌آید

شد عمر و عماری وصال تو

از کوی امید در نمی‌آید

وصل تو به وعده گفت می‌آیم

آمد اجل، او مگر نمی‌آید

زان می که تو را نصیب خصمان است

یک جرعه مرا به سر نمی‌آید

افسون مسیح بر تو می‌خوانم

افسوس که کارگر نمی‌آید

خاقانی کی رسد به گرد تو

چون دولت راهبر نمی‌آید

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

آن مرغ پرد که پر ندارد

عشق تو چو چنبر اجل شد

کس نه که بر او گذر ندارد

در درد توام، تو فارغ از من

کس دردی ازین بتر ندارد

خاقانی از آن توست دریاب

کو جز تو کسی دگر ندارد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد

نور ده آفتاب بخت بلند تو باد

خواجهٔ جانی به لطف، شاه جهانی به قدر

گردن گردن‌کشان رام کمند تو باد

تا رخ و موی تو را در نرسد چشم بد

مردم آن چشمها جمله سپند تو باد

خنجر تو چون پرند روشن و با زینت است

خون دل عاشقان نقش پرند تو باد

نامزد نیکوئی بر در ایوان توست

نامزد خرمی چشم نژند تو باد

عشق تو را تا ابد جای ز جان من است

جان مرا تا اجل قوت ز قند تو باد

من چه سگم ای دریغ کامده در بند تو

آنکه منش بنده‌ام بستهٔ بند تو باد

سرمهٔ خاقانی است خاک سر کوی تو

افسر خاقان چین نعل سمند تو باد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد

آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد

سحرا که کرده‌ای تو با زلف و عارض ارنه

در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد

دل بی‌نسیم وصلت تنها چه خاک بیزد

جان در شکنج زلفت پنهان چه کار دارد

دردی شگرف دارد دل در غم تو دایم

در زلف تو ندانم تا جان چه کار دارد

در تنگنای دیده وصلت کجا درآید

در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد

گریه بهانه سازی تا روی خود ببینی

آئینه با رخ تو چندان چه کار دارد

چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو

بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد

خاقانی از زمانه چون دست شست بر وی

سنجر چه حکم راند خاقان چه کار دارد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

مرا وصلت به جانی برنیاید

تو را صد جان به چشم اندر نیاید

به دیداری قناعت کردم از دور

که تو ماهی و مه در برنیاید

بدان شرطی فروشد دل به کویت

که تا جان برنیاید، برنیاید

تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست

برای خشک جانی برنیاید

به میدان هوا در تاختم اسب

به اقبالت مگر در سر نیاید

اگر روزم فرو شد در غم تو

فرو شو گو قیامت برنیاید

بد آمد حال خاقانی ز عشقت

سپاسی دارد ار بدتر نیاید

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

 

دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد

جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد

عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت

گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد

باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد

سر فرو نارد تا افسر سلطان نبرد

گرچه هستند به فردوس بسی خاتونان

تا تو را بیند رضوان غم ایشان نبرد

در میان دل و دین حاصل عشاق تو چیست

که چو حکم تو درآید ز میان آن نبرد

آهوی غمزهٔ تو دم نزند تا به فریب

مهرهٔ صابری از بازوی شیران نبرد

اشک آن طایفه طوفان دگر گشت ولیک

عشق نوح است که اندیشهٔ طوفان نبرد

هر خسی وصل تو نایافته گر لاف زند

با تو زان لاف زدن گوی ز میدان نبرد

غول بر خویشتن از خضر نهد نام چه سود

که خدایش به سرچشمهٔ حیوان نبرد

نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب

خاصهٔ خلوت شه طاعت دربان نبرد

تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی

کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد

جمعی از قهر قضا فرقت ما می‌خواهند

هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد

جان خاقانی کز ملک وصالت شاد است

به جوی پاک همه ملکت خاقان نبرد

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 2:43 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464613
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث