به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت

حسن تو دارد ملک آنکه سلیمان نداشت

شو بده انصاف خویش کز همه روحانیان

حجرهٔ روح القدس به ز تو مهمان نداشت

در همه روی زمین به ز تو دارنده‌ای

بزم خلیفه ندید لشکر سلطان نداشت

خاک درت را فلک بوسه نیارست زد

ز آنکه دو عالم به نقد از پی تاوان نداشت

طیره از آنی که دل پای سریر تو را

هدیه به جز سر نیافت، تحفه به جز جان نداشت

آنچه ز سودای تو در دل خاقانی است

نیست به عالم سری کو پی تو آن نداشت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست

یک موی سر به مهر به دست صبا فرست

زان لب که تا ابد مدد جان ما ازوست

نوشی به عاریت ده و بوسی عطا فرست

چون آگهی که شیفته و کشتهٔ توایم

روزی برای ما زی و ریزی به ما فرست

بندی ز زلف کم کن و زنجیر ما بساز

قندی ز لب بدزد و به ما خون‌بها فرست

بردار پرده از رخ و از دیده‌های ما

نوری که عاریه است به خورشید وافرست

گاهی به دست خواب پیام وصال ده

گه بر زبان باد سلام وفا فرست

خاقانی از تو دارد هردم هزار درد

آخر از آن هزار یکی را دوا فرست

باری گر این‌همه نکنی مردمی بکن

از جای برده‌ای دل او باز جا فرست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

رخ تو رونق قمر بشکست

لب توقیمت شکر بشکست

لشکر غمزهٔ تو بیرون تاخت

صف عقلم به یک نظر بشکست

بر در دل رسید و حلقه بزد

پاسبان خفته دید و در بشکست

من خود از غم شکسته دل بودم

عشقت آمد تمامتر بشکست

نیش مژگان چنان زدی به دلم

که سر نیش در جگر بشکست

نرسد نامه‌های من به تو ز آنک

پر مرغان نامه‌بر بشکست

قصه‌ای می‌نوشت خاقانی

قلم اینجا رسید و سر بشکست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

از حال خود شکسته دلان را خبر فرست

تسکین جان سوختگان یک نظر فرست

جان در تب است از آن شکرستان لعل خویش

از بهر تب بریدن جان نیشکر فرست

گفتم به دل که تحفهٔ آن بارگاه انس

گر زر خشک نیست سخن‌های تر فرست

بودم در این حدیث که آمد خیال تو

کای خواجه ما سخن نشناسیم زر فرست

الماس و زهر بر سر مژگان چو داشتی

این سوی دل روان کن و آن زی جگر فرست

سر خواستی ز من هم ازین پای باز گرد

شمشیر و طشت راست کن و سوی سر فرست

خاقانیا سپاه غم آمد دو منزلی

جان را دو اسبه خیز به خدمت به در فرست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

لعل او بازار جان خواهد شکست

خندهٔ او مهر کان خواهد شکست

عابدان را پرده این خواهد درید

زاهدان را توبه آن خواهد شکست

هودج نازش نگنجد در جهان

لیک محمل برجهان خواهد شکست

پرنیان جوئی به پای پیل غم

دل چو پیل پرنیان خواهد شکست

روی گندم گون او در چشم ماه

خار راه کهکشان خواهد شکست

غمزه‌ش ار غوغا کند هیچش مگوی

کو طلسم آسمان خواهد شکست

دشمنان از داغ هجرش رسته‌اند

پل همه بر دوستان خواهد شکست

جای فریاد است خاقانی که چرخ

نالهٔ فریاد خوان خواهد شکست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت

ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

ما بی‌خبر شدیم که دیدیم حسن او

او خود ز حال بی‌خبر ما خبر نداشت

ما را به چشم کرد که تا صید او شدیم

زان پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت

گفتا جفا نجویم زین خود گذر نکرد

گفتا وفا نمایم زان خود اثر نداشت

وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد

زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت

گفتند خرم است شبستان وصل او

رفتم که بار خواهم دیدم که در نداشت

گفتم که بر پرم سوی بام سرای او

چه سود مرغ همت من بال و پر نداشت

خاقانی ارچه نرد وفا باخت با غمش

در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت

بیمار او شدم قدم از من دریغ داشت

آخر چه معنی آرم از آن آفتاب‌روی

کو بوی خود به صبح‌دم از من دریغ داشت

بوس وداعی از لب او چون طلب کنم

کز دور یک سلام هم از من دریغ داشت

من چون کبوتران به وفا طوق‌دار او

او کعبهٔ من و حرم از من دریغ داشت

از جور یار پیرهن کاغذین کنم

کو کاغذ و سر قلم از من دریغ داشت

من ز آب دیده نامه نوشتم هزار فصل

او ز آب دوده یک رقم از من دریغ داشت

خود یار نارد از دل خاقانی ای عجب

گوئی چه بود کاین کرم از من دریغ داشت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

دست قبا در جهان نافه گشای آمده است

بر سر هر سنگ باد غالیه‌سای آمده است

ابر مشعبد نهاد پیش طلسم بهار

هر سحر از هر شجر سحر نمای آمده است

لاله ز خون جگر در تپش آفتاب

سوخته دامن شده است لعل قبای آمده است

بلبل خوش نغمه زن هست بهار سخن

بین که عروش چمن جلوه نمای آمده است

فاخته در بزم باغ گوئی خاقانی است

در سر هر شاخسار شعر سرای آمده است

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

ای باد صبح بین که کجا می‌فرستمت

نزدیک آفتاب وفا می‌فرستمت

این سر به مهر نامه بدان مهربان رسان

کس را خبر مکن که کجا می‌فرستمت

تو پرتو صفائی از آن، بارگاه انس

هم سوی بارگاه صفا می‌فرستمت

باد صبا دروغ زن است و تو راست گوی

آنجا برغم باد صبا می‌فرستمت

زرین قبا زره زن از ابر سحرگهی

کانجا چو پیک بسته قبا می‌فرستمت

دست هوا به رشتهٔ جانم گره زده است

نزد گره گشای هوا می‌فرستمت

جان یک نفس درنگ ندارد گذشتنی است

ورنه بدین شتاب چرا می‌فرستمت؟

این دردها که بر دل خاقانی آمده است

یک یک نگر که بهر دوا می‌فرستمت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

فرمان ملک چه ساحری ساخت

کز سحر بهار آزری ساخت

در هندسه دست موسوی داشت

در شعبده صنع ساحری ساخت

شکل فلک دوازده برج

زین قصر دوازده دری ساخت

از بس که به صنعتش طرازید

نقاش طراز ساحری ساخت

از چهرهٔ چرخ برد زنگار

نزهتگه خسرو سری ساخت

وز روی شفق گرفت شنگرف

تصویر شهنشه فری ساخت

یک دریا گوهر از قلم راند

تا صورت شاه گوهری ساخت

شاه عجم اخستان که دین را

پیرایه ز عدل‌پروری ساخت

اسکندر وقت کز حسامش

عقل آینهٔ سکندری ساخت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464317
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث