به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

زآتش اندیشه جانم سوخته است

وز تف یارب دهانم سوخته است

از فلک در سینهٔ من آتشی است

کز سر دل تا میانم سوخته است

سوز غمها کار من کرده است خام

خامی گردون روانم سوخته است

شعله‌های آه من در پیش خلق

پردهٔ راز نهانم سوخته است

دولتی جستم، وبالم آمده است

آتشی گفتم، زبانم سوخته است

دیده‌ای آتش که چون سوزد پرند

برق محنت همچنانم سوخته است

شعر من زان سوزناک آمد که غم

خاطر گوهر فشانم سوخته است

در سخن من نایب خاقانیم

آسمان زین رشک جانم سوخته است

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

زخم زمانه را در مرهم پدید نیست

دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست

در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل

شمشادوار تازه و خرم پدید نیست

هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست

از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست

ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند

وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست

دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک

سرنای گم به بودهٔ ماتم پدید نیست

خاقانیا دمی که وبال حیات توست

در سینه کن به گور که همدم پدید نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

در این عهد از وفا بوئی نمانده است

به عالم آشنارویی نمانده است

جهان دست جفا بگشاد آوخ

وفا را زور بازویی نمانده است

چه آتش سوخت بستان وفا را

که از خشک و ترش بویی نمانده است

فلک جائی به موی آویخت جانم

کز آنجا تا اجل مویی نمانده است

به که نالم که اندر نسل آدم

بدیدم آدمی خویی نمانده است

نظر بردار خاقانی ز دونان

جگر میخور که دلجویی نمانده است

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

از کف ایام امان کس نیافت

وز روش دهر زمان کس نیافت

شام و سحر هست رصددار عمر

زین دو رصد خط امان کس نیافت

رفت زمانی که ز راحت در او

نام غم از هیچ زبان کس نیافت

و آمد عهدی که ز خرم‌دلان

در همه آفاق نشان کس نیافت

اهل میندیش که در عهد ما

سایهٔ عنقا به جهان کس نیافت

جنس طلب کردی خاقانیا

کم طلب آن چیز که آن کس نیافت

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

آگه نه‌ای که بر دلم از غم چه درد خاست

محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست

بر سینه داغ واقعه نقش‌الحجر بماند

وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست

جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر

پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست

هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق

تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست

در کار عشق دیده مرا پایمرد بود

هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست

دل یاد کرد یار فراموش کی کند

در خون نشستن من ازین یاکرد خاست

دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر

دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست

دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت

این کناپائی از فلک تیزگرد خاست

در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم

زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته‌نرد خاست

خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت

تا باد سردم از دم گردون نورد خاست

گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن

از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست

خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است

کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:33 AM

 

اهل بر روی زمین جستیم نیست

عشق را یک نازنین جستیم نیست

زین سپس بر آسمان جوئیم اهل

زان که بر روی زمین جستیم نیست

برنشین ای عمر و منشین ای امید

کاشنائی همنشین جستیم نیست

خرمگس برخوان گیتی صف زده است

یک مگس را انگبین جستیم نیست

گفتی از گیتی وفا جویم، مجوی

کز تو و او ما همین جستیم نیست

بر کمین‌گاه فلک بودیم دیر

شیرمردی در کمین جستیم نیست

هست در گیتی سلیماتن صدهزار

یک سلیمان را نگین جستیم نیست

ترک خاقانی بسی گفتیم لیک

مثل او سحرآفرین جستیم نیست

در خراسان نیست مانندش چنانک

در عراقش هم قرین جستیم نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:27 AM

 

کار گیتی را نوائی مانده نیست

روز راحت را بقایی مانده نیست

زان بهار عافیت کایام داشت

یادگار اکنون گیایی مانده نیست

وحشتی دارم تمام از هرکه هست

روشنم شد کشنایی مانده نیست

دل ازین و آن گریزان می‌شود

زانکه داند با وفایی مانده نیست

زنگ انده گوهر عمرم بخورد

چون کنم کانده زدایی مانده نیست

کوه آهن شد غمم وز بخت من

در جهان آهن ربایی مانده نیست

با عنا می‌ساز خاقانی از آنک

خوش دلی امروز جایی مانده نیست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:27 AM

 

تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست

نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست

خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست

از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک

هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست

باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون

از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست

وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر

کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست

کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو

از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست

درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را

کاندر او تا اوست خصل بی‌دغائی برنخاست

میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان

کز جهان تاریک‌تر زندان سرائی برنخاست

از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک

هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست

از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان

هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:27 AM

 

دل پیشکش تو جان نهاده است

عشقت به دل جهان نهاده است

جان گر همه با همه دلی داشت

با عشق تو در میان نهاده است

تا نام تو بر زبان بیفتاد

دل مهر تو بر زبان نهاده است

اندک سخنی زبانت را عذر

از نیستی دهان نهاده است

نظاره قندز هلالت

موئی به هزار جان نهاده است

از نالهٔ من رقیب در گوش

انگشت خدای خوان نهاده است

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:27 AM

 

انصاف در جبلت عالم نیامده است

راحت نصیب گوهر آدم نیامده است

از مادر زمانه نزاده است هیچکس

کوهم ز دهر نامزد غم نیامده است

از موج غم نجات کسی راست کو هنوز

بر شط کون و عرصهٔ عالم نیامده است

از ساغر زمانه که نوشید شربتی

کان نوش جانگزای‌تر از سم نیامده است

گیتی تو را ز حادثه ایمن کجا کند؟

کورا ز حادثات امان هم نیامده است

دزدی است چرخ نقب‌زن اندر سرای عمر

آری به هرزه قامت او خم نیامده است

آسودگی مجوی که کس را به زیر چرخ

اسباب این مراد فراهم نیامده است

با خستگی بساز که ما را ز روزگار

زخم آمده است حاصل و مرهم نیامده است

در جامهٔ کبود فلک بنگر و بدان

کاین چرخ جز سراچهٔ ماتم نیامده است

خاقانیا فریب جهان را مدار گوش

کورا ز ده، دو قاعده محکم نیامده است

ادامه مطلب
یک شنبه 17 اردیبهشت 1396  - 11:27 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4464903
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث