به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به این طاقت نمی‌دانم چه خواهد بود انجامم

نگین بی‌نقش می‌گردد اگرکس می‌برد نامم

به رنگ نقش پا دارم بنای عجز تعمیری

به پستی می‌توان زد لاف معراج از لب بامم

هزاران موج ساحل گشت چندین قطره گوهر شد

همان محمل طراز دوش بیتابیست آرامم

چه اندوزم به این جوش‌ کدورت غیرخاموشی

گلوی شمع می‌گردد کمند سرمهٔ شامم

نپیچد بر دل کس ریشهٔ شوق گرفتاری

چوتخمم تا گره واکرده‌ای گل می‌کند نامم

مگر از خود روم تا مدعای دل به عرض آید

صدایی درشکست رنگ می‌دارد لب جامم

هنوزم شمع سودا در نقاب هوش می‌سوزد

سرا پا آتشم اما به طرز سوختن خامم

به چشم بسته غافل نیستم از شوق دیدارت

ز صد روزن به حیرت می‌تپد در پرده بادامم

شرار برق جولان از رگ خارا نیندیشد

کند صد کوچهٔ بیداد را رنگین گل اندامم

شکوه حسرت دیدار قاصد بر نمی‌تابد

مگر در محفل جانان برد آیینه پیغامم

گرفتار طلسم حیرت دل مانده‌ام بیدل

به رنگ آب‌ گوهر نیست بیش از یک ‌گره دامم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم

روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم

رنگ دارد آتشی از کاروان بوی‌ گل

می‌توان از موج خون‌ کردن سراغ بسملم

پر فشانیهای یأس آخر به تسکین می‌کشد

عافیت مفتست اگر باشد دماغ بسملم

منفعل بود از شراب عاریت مینای من

رفتن خون ناگهان پرگرد ایاغ بسملم

باغ اقبالست‌ گر بخت سیاهم خون شود

صد هما طاووس حیرت از کلاغ بسملم

تیغ نازت آستین می‌مالد از جوهر چرا

یک تپیدن می‌کند خامش چراغ بسملم

جنس دیگر چیست تا از دوستان باشد دریغ

تیغ قاتل هم ز خون نگریست داغ بسملم

دستگاه راحتم منت‌کش اسباب نیست

در پر خویشست بالین فراغ بسملم

حیرتم دیدی ز سیر عالم رازم مپرس

خار مژگان چیده‌ام‌، دیوار باغ بسملم

شوق تا از پر زدن واماند صبح نیستی است

بی‌نفس خاموش می‌گردم چراغ بسملم

موج با صد بال وحشت قابل پرواز نیست

جز تپیدن بر نمی‌دارد چراغ بسملم

چشم قربانی ندارد احتیاج مردمک

باده بی‌درد است بیدل در ایاغ بسملم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

ز بس صرف ادب پیمایی عجز است احوالم

به رنگ خامه لغزشهای مژگان ‌کرده پامالم

کف خاکم‌، غبار است آبروی دستگاه من

به توفان می‌روم تا گل ‌کند آثار اقبالم

نظرها محرم نشو و نمای من نمی‌باشد

نهال ناله‌ام آن سوی عرض رنگ می‌بالم

همان بهتر که پیش از خاک‌گشتن بی‌نشان باشم

دماغ شهرت عنقا ندارد ریزش بالم

به رنگی آب می‌گردم ز شرم خودنماییها

که سیلابی‌ کند در خانهٔ آیینه تمثالم

چو گل تا زبن چمن دوری به ‌کام ساغرم خندد

به زیر خاک باید رنگها گرداند یک سالم

دلی ‌کو تا به ‌درد آید ز عجز مدعای من

نفس شور قیامت می‌کند انشا و من لالم

ز اوضاعم چه می‌پرسی ز اطوارم چه می‌خواهی

به حسرت می‌تپم جان می‌کنم این است اعمالم

ز تأثیر فسونهای محبت نیستم غافل

به‌ گوشم می‌رسد آ‌وازها چندانکه می‌نالم

شرار کاغذم عمریست بال افشاند و عنقا شد

تمنا همچنان پرواز می‌بیزد به غربالم

ز سازم چون نفس غیر از تپش صورت نمی‌بندد

چه امکان دارد آسودن دل افتاد‌ست دنبالم

ندامت توأم آگاهی‌ام گل می‌کند بیدل

چو مژگان دست بر هم سوده‌ام تا چشم می‌مالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

عمری‌ست قیامتکدهٔ گردش حالم

چون آینه مینای پریزاد خیالم

حسرت ثمر نشو و نمایم چه توان‌ کرد

سر تا به قدم چون مژه یک ریشه نهالم

آیینهٔ من ریختهٔ رنگ ملالی‌ست

بالیدهٔ چینی چو مه از چین هلا‌لم

بیرنگی‌ام از شوخی اظهار مبراست

در آینه هم آینه‌ کافیست مثالم

معموره سوادش خط تسخیر جنون نیست

الفت قفس سایهٔ مژگان غزالم

ای تشنه سراغ اثرم سیر عدم‌ کن

در خلوت اندیشهٔ خاکست سفالم

در پردهٔ خواب اینهمه توفان خیالست

نقشی نتوان یافت اگر چشم بمالم

خودبینی شخص آینهٔ ناز مثال است

بر خود نگهی تا من موهوم ببالم

در بزم و ساز طربم سخت خموش است

کو بخت سپندی‌که شوم داغ و بنالم

ساز سحرم قابل آهنگ نفس نیست

شاید به نسیمی رسد افشاندن بالم

بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است

آشفت جوابی که طرف شد به سؤالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

چون صورت عنقا چه خیال است خیالم

جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد

این دشت تخیل که منش وهم غزالم

گفتم چو مه نوکنم اظهار تمامی

از خجلت نقصان سپر انداخت کمالم

از چرخ چرا شکوهٔ اقبال فروشم

آنم ‌که مرا هم نظری نیست به حالم

با بخت سیه صرفه‌ای از فضل نبردم

در عرض هنر رستن مو بر سر خالم

از هر مژه صد چاک جگر نسخه فروش است

حیرت چقدر نامه گشود از پر و بالم

هر چند سبک می‌گذرم از سر هستی

چون رنگ همان پی سپر گردش حالم

حرفیست وجودم ز سراب رم فرصت

چون عمر درین عرصه غبار مه و سالم

هستی المی نیست‌ که یابند علاجش

در آتش خویشم چه‌ کنم پیش که نالم

تدبیر فراقی که ندارم چه توان کرد

بیدل به هوس سوختهٔ ذوق وصالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

تحیر سوخت پروازم فسردن کرد پامالم

به زیر آسمان در بیضه خون شد شوخی بالم

نه پروازم پر افشانی‌، نه رفتارم قدم سایی

غباری در شکست رنگ دارم‌،‌گردش حالم

تمنایی نمی‌دانم‌، تو لایی نمی‌فهمم

جبین ناله‌ای بر آستان درد می‌مالم

شرار بی‌دماغم رنج فرصت برنمی‌دارد

چه امکانست سازد عمر پامال مه و سالم

تب شوقت چه آتش پخت در بنیاد شمع من

که شد سرمایهٔ هستی سراپا حرف تبخالم

ز درد نارساییهای پروازم چه می‌پرسی

چو مژگان در ازل این نامه واکردند از بالم

نوای درد دل نشنیده‌اند آخر درین محفل

شکستی‌ کاش می‌شد ترجمان رنگ احوالم

ز وضع خامش من حیرت دیدار می‌جوشد

ادب سازم نفس می‌کاهم و آیینه می‌بالم

خمار وصل و خرسندی بجوش ای‌ گریه تا گریم

اسیر عشق و بی‌دردی ببال ای ناله تا نالم

ندانم گل‌فروش باغ نیرنگ کی‌ام بیدل

هزار آیینه دارد در پر طاووس تمثالم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

مزرع تسلیم ادب حاصلم

سر نکشد گردن آب و گلم

موج ‌گهر نیستم اما ز ضعف

آبله‌ گل‌کرده ره منزلم

خاک ندامت به سر عاجزی

صبحم اگر تار نفس بگسلم

نفی من آیینهٔ اثبات اوست

حق دمد آندم‌ که‌ کنی باطلم

بار نفس می‌کشم و چاره نیست

بی‌تو فتاده‌ست الم بر دلم

الفت دل سدّ ره‌ کس مباد

کرد همین آبله پا در گلم

عافیتم داد به توفان شرم

راند به دریا عرق ساحلم

خامشی اسباب غنا بود و بس

تا به زبان آمده‌ام سایلم

بر تپشم تهمت راحت مبند

بیضه منه زبر پر بسملم

گرد من از قافلهٔ رنگ نیست

کلک مصور چه‌کشد محملم

نامه برید از چمن خون من

برگ حنایی به کف قاتلم

آبم ازین درد که آن مست ناز

آینه می‌خواهد و من بیدلم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

ننمود غنچه‌ات آنقدر ادب اقتضای تاملم

که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم

به خیال مستی نرگست نشدم قدح‌کش‌گلشنی

که ترنگ شیشه به دل نزد ز شکست طره سنبلم

ز مقابل تو ضروری‌ام شده ننگ تهمت دوری‌ام

ادب امتحان صبوری‌ام به قفا نشانده کاکلم

نگهی بهانهٔ نازکن‌، در خلدم از مژه بازکن

که نیازمند محرفی ز کمین تیغ تغافلم

زتصنع من و ما مگو، اثرم ز وهم وگمان مجو

به تحیری نشدم فرو که بیان رسد به تغافلم

خم دستگاه قد دو تا، به چه طاقتم کند آشنا

مکن امتحان اقامتم که ز سر گذشته‌، این پلم

به فنا بود مگر ایمنی‌، زکشاکش غم زندگی

که فتاده بر سر عافیت ز نفس غبار تسلسلم

غم ناقبولی ما ومن به‌که بشمرم من بیخبر

که به رنگ شیشهٔ سرنگون دل آب بردهٔ قلقلم

قدمی درین چمن از هوس نگشود ممتحن طلب

که دلیل رفتن دل نشد به هزار جاده رگ گلم

چقدر ز منظر بی‌نشان شده شوق مایل جسم و جان

که رسیده تا فلک این زمان خم مایه‌های تنزلم

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم

ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

نمی‌دانم هجوم آباد سودای چه نیرنگم

که از تنگی گریبان خیالش می درد رنگم

مگربر هم توانم زد صف جمعیت رنگی

به رنگ شمع یکسر تیغم و با خویش در جنگم

ز خلق بی مروت بس که دیدم سخت رویی‌ها

نگه در دیده نتوان یافت ممتاز از رگ سنگم

نمی‌یابم به غیر از نیست‌گشتن صیقلی دیگر

چه سازم ریختند آیینه‌ام چون سایه از رنگم

جنون بوی گل در غنچه‌ها پنهان نمی‌ماند

نفس بر خود گریبان می‌درد در سینهٔ تنگم

تنک ظرفی چو من درمحفل امکان نمی‌باشد

که چون گل شیشه‌ها باید شکست از گردش رنگم

به میزان گرانقدر شرر سنجیده‌ام خود را

مگر از خود برآیی ناتوانی‌گشت همسنگم

طرب هیچ است می‌بالم‌، الم وهم است و می‌نالم

به هر رنگی که هستم اینقدر سامان نیرنگم

مبادا هیچکس تهمت خطاب نسبت هستی

که من زین نام خجلت صد عرق آیینهٔ ننگم

به این هستی قیامت طرفی اوهام را نازم

ز دور نه فلک باید کشیدن کاسهٔ بنگم

به حکم عشق معذورم گر از دل نشنوی شورم

نفس دزدیدن صورم قیامت دارد آهنگم

به وهم عافیت چون غنچه محروم ازگلم بیدل

شکستی کو که رنگ دامن او ریزد از چنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

 

ز بس گرد وحشت گرفته است تنگم

به یک پا چو شمع ایستاده است رنگم

دلی دارم آزادی امکان ندارد

ز مینا چو دست پری زیر سنگم

نفس دستگاهم مپرس از کدورت

چوآیینه آبیست تکلیف رنگم

چه سازم به افسون فرصت شماری

چو عزم شرر در فشار درنگم

کشم تاکجا خجلت نارسایی

به پا تیشه زن چون سراپای لنگم

ز موهومیم تا به آثار عنقا

تفاوت همین بس‌که نام است ننگم

به تحقیق ره بردم از وهم هستی

به‌کیفیت می رسانید بنگم

بهاری ‌کز آن جلوه رنگی ندارد

گلش می‌دهد می به داغ پلنگم

به دریوزهٔ‌ گرد دامان نازش

اگرکف‌گشایم دمد گل ز چنگم

زگیسو نیاید فسون نگاهش

تو از هند مگذر که من در فرنگم

دلم کارگاه چه میناست بیدل

جرس بسته عبرت به دوش ترنگم

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 10:29 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4338164
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث