به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بود ازان اعرابی شوریده رنگ

کرد روزی حلقهٔ کعبه بچنگ

گفت یارب بندهٔ تو برهنهست

وی عجب برهنگیم نه یک تنهست

کودکانم نیز عریان آمدند

لاجرم پیوسته گریان آمدند

من ز مردم شرم میدارم بسی

تو نمیداری چه گویم با کسی

چند داری برهنه آخر مرا

جامهٔ ده این زمان فاخر مرا

مردمان چون آن سخن کردند گوش

برزدندش بانگ کای جاهل خموش

از طواف آن قوم چون گشتند باز

مرد اعرابی همی آمد بناز

از قصب دستار و ز خز جامه داشت

گوئیا ملک جهان را نامه داشت

باز پرسیدند ازو کای بی نوا

این که دادت گفت این که دهد خدا

چون من آن گفتم مرا این داد او

وین فرو بسته درم بگشاد او

آنچه گفتم بود آن ساعت روا

زانکه به دانم من او را از شما

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:20 PM

 

آن یکی دیوانهٔ پرسید راز

کای فلان حق را شناسی بی مجاز

گفت چون نشناسمش صد باره من

زانک ازو گشتم چنین آواره من

هم ز شهر و هم زخویشان دور کرد

دل زمن برد و مرا مهجور کرد

روز و شب در دست دارد دامنم

جمله من او را شناسم تا منم

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:19 PM

 

آن یکی دیوانهٔ یک گرده خواست

گفت من بی برگم این کار خداست

مرد مجنون گفتش ای شوریده حال

من خدا را آزمودم قحط سال

بود وقت غز ز هر سو مردهٔ

و او نداد از بی نیازی گردهٔ

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:19 PM

 

آن یکی دیوانه در برفی نشست

همچو آتش برف میخورد از دو دست

آن یکی گفتش چرا این میخوری

چیزی الحق چرب و شیرین میخوری

گفت چکنم گرسنه دارم شکم

گفت از برف آن نگردد هیچ کم

گفت حق را گو که میگوید بخور

تا شود گرسنگیت آهسته تر

هیچ دیوانه نگوید این سخن

میخورم نه سر پدید این را نه بن

گفت من سیرت کنم بی نان شگرف

کرد سیرم راست گفت اما زبرف

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:19 PM

بیدلی بودست جانی بیقرار

سربرآوردی و گفتی زار زار

کای خدا گر مینداند هیچکس

آنچه با من کردهٔ در هر نفس

باری این دانم که تو دانی همه

پس بکن چیزی که بتوانی همه

این چه با من میکنی در هر دمی

می براید از دلت آخر همی

عزم جان داری ز من بربوده دل

اینچه کردی هرگزت نکنم بحل

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:19 PM

 

موسی عاشق امام غرب و شرق

چون همه تن بودش اندر عشق غرق

بر زمین زد لوح توریت و شکست

کرد محکم ریش هارون را بدست

چون زعشق افتاد آمد راستش

حق نه این کرد ونه زان وا خواستش

تا بدانی کانچه عاشق را رواست

گر کسی دیگر روادارد خطاست

گه بود کان یک سخن گستاخ وار

از بسی طاعت فزون آید بکار

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:18 PM

 

گفت آن دیوانه با عیشی چو زهر

روز عیدی بود بیرون شد ز شهر

دید خلقی بی عدد آراسته

هر یک از دستی دگر برخاسته

او میان جمله میشد بی خبر

ژندهٔ در بر برهنه پا و سر

آرزو کردش که چون آن خلق راه

جامهٔ نو باشدش در عیدگاه

رفت القصه سوی ویرانهٔ

پس خوشی آغاز کرد افسانهٔ

در دعا آمد که ای دانای راز

جامه و نان مرا کاری بساز

چون بروز عید آن میخواستی

کاین جهان خلق را آراستی

من چو خلقان نیز جان دارم ببین

نه لباسی ونه نان دارم ببین

نقد کن عیدی برای چون منی

کفشی و دستاری و پیراهنی

گر دهیم این هرچه گفتم ماحضر

می نخواهم هیچ تاعید دگر

گر چه بسیاری بگفت آن بیقرار

می نشد چیزی که میخواست آشکار

گفت دستاریم کن این لحظه راست

جامه و کفشم اگر ندهی رواست

مدبری بر بام آن ویرانه بود

این سخن بشنود از دیوانه زود

ژنده دستاریش بود اندر جهان

سوی او انداخت و از وی شد نهان

چون بدید آن ژنده مجنون از شگفت

گشت سودائی و صفرا درگرفت

زود در پیچید نومید و اسیر

سوی بام انداخت گفتا هین بگیر

این چو من دیوانه چون بر سر نهد

جبرئیلت را ده این تادر نهد

عاقلی گر گوید این شیوه سخن

هم بشرعش حد زن و هم زجر کن

این سخن گر عاقلی گوید خطاست

لیکن از دیوانه و عاشق رواست

این سخن دیوانگان را خوش بود

عاشقان را گرمی و آتش بود

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:18 PM

 

بود مجنونی عجب نه سر نه بن

کز جنون گستاخ میگفتی سخن

زاهدی گفتش که ای گستاخ مرد

این مگوی و گرد گستاخی مگرد

بس خطاست این ره که میجوئی مجوی

هم روا نیست اینچه میگوئی مگوی

گفت ایزد چون مرا دیوانه خواست

هرچه آن دیوانه گوید آن رواست

گر سخنهای خطا باشد مرا

چون نیم عاقل روا باشد مرا

هیچ عاقل را نباشد یارگی

کو بپردازد دلی یکبارگی

با جنون از بهر او در ساختم

تادلم یکبارگی پرداختم

عاقلان را شرع تکلیف آمدست

بیدلان را عشق تشریف آمدست

تو برو ای زاهد و کم گوی تو

مرد نفسی زر طلب زن جوی تو

بیدلان را با زر و با زن چکار

شرع را و عقل را با من چکار

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:18 PM

 

گفت با مجنون شبی لیلی براز

کای بعشق من ز عقل افتاده باز

تا توانی با خرد بیگانه باش

عقل را غارت کن و دیوانه باش

زانک اگر تو عاقل آئی سوی من

زخم بسیاری خوری در کوی من

لیک اگر دیوانه آئی در شمار

هیچکس را با تو نبود هیچ کار

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:18 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4471889
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث