به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

اساس راه دین را بر ادب دان

مقرّب از ادب گشتند مردان

ادب شد اصل کار و وصل هجران

هم او شد مایهٔ هر درد و درمان

نشاید بی ادب این ره بسر برد

نشاید هیچکس را داشتن خورد

بچشم حرمت و تعظیم در پیر

نگه کن در همه کین هست توقیر

بروزی هر که باشد مهتر از تو

چنان میدان که هست او بهتر از تو

بجان میکوش در تعظیم هر پیر

که تا در دل نیابی زحمت از پیر

ادب با خالق و خلقان نگهدار

که تاکشت امیدت بر دهد بار

نگهدار ادب شو در همه حال

که تا مقبول باشد از تو اعمال

چو اعمال تو با آداب باشد

ترا صد گونه فتح الباب باشد

همیشه بی ادب مهجور باشد

مدام از حضرت حق دور باشد

عمل چون با ادب هم یار نبود

عمل رانزد حضرت بار نمود

بترک یک ادب محجوب گردی

یقین با صد هنر معیوب گردی

چو باشی با ادب یابی معانی

چو باشی بی ادب زو باز مانی

ادب آمد درین ره اصل هر کار

همی گویم ادب زنهار زنهار

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

ز عهد خویش داد خویش بستان

اگر غافل شوی باشی چو مستان

نفسهای تو معدود است یکسر

کند بر هر یکی حکمی بمحشر

موزع کن بخود اوقات و ساعت

بروز و شب بانواع عبادت

بشرط آنکه چون کوشیده باشی

بجد و جهد خود پوشیده باشی

مکن بعد از فریضه هیچ کاری

مگر باری که برداری ز یاری

چو خدمت هست ترک نافله گوی

بخدمت برده‌اند از هر کسی گوی

بخدمت کوش تا یابی تو حرمت

بخدمت مرد گردد اهل صحبت

بهین جمله خدمتهاست خدمت

سر جمله سعادتهاست خدمت

یقین میدان شهی یابی ز خدمت

نجات از گمرهی یابی زخدمت

سلوک راه و معراج معانی

شود پیدا ز خدمت تا که دانی

منه منت به پیش راه درویش

مقامی نیست نک این باب اندیش

چنان خدمت کن ای یار یگانه

که منّت بر تو باشد جاودانه

چو خدمت کردی و منت نهادی

یقین آن رنج را بر باد دادی

چو برگ منتی دیدی تو برخیز

از آن صحبت بپای جهد بگریز

کزان صحبت نیابی هیچ کاری

بجز ضایع گذشتن روزگاری

بدان در راه صحبت بس خطرهاست

نفسها را بصحبت بس اثرهاست

بد افتد مر ترا از بد قرینت

اگر یک دم بود او هم نشینت

در آن یک دم خرابیها نماید

که شرح آن بگفتن در نیاید

اگر هم صحبت نیکست در راه

فزاید مر ترا در صحبتش جاه

چو قدر صحبت او را بدانی

چشی زان صحبت آب زندگانی

گر آن صحبت دمی معدود باشد

از آن هم صحبتش مسعود باشد

مثال کیمیا دان صحبت چند

که بر افعال و اعمال تو افکند

تمامت را برنگ خود برآرد

بتوبه روز بدبختی سرآرد

بجان و جاه و مال ای مرد درویش

که تا تو داده باشی داد صحبت

تقرب کن تو با همصحبت خویش

بود بر جا همان بنیاد صحبت

منه تفضیل خود را بر یکی مور

کز آن معنی شود چشم دلت کور

اگر فضلی شناسی خویشتن را

بود بر تو فضیلت اهر من را

بخود گر زانکه داری نیک ظن را

همان قدری شناسی خویشتن را

ز تو بیقدر تر اندر دو عالم

نباشد هیچکس ز اولاد آدم

ز رحمت باشی الحق بیکرانه

چو کردی خویش بینی در میانه

نظر بر فضل او میدار دائم

بلطف حق درین ره باش قائم

که کردارت بکاری باز ناید

تمامی کارت از فضلش گشاید

همی کن کار و بفکن از نظر دور

که تا باشی از آن پیوسته مسرور

بدست و کسب خود میکن تو کاری

که راحت می‌رسد از تو بیاری

سئوال و خواستن رادر فرو بند

که بگشاید از این معنی دو صد بند

مگر گردی تو حاجتمند مطلق

سئوالی کرد شاید از در حق

که باشی اندر و دور از ذخیره

شود مرد از ذخیره سخت خیره

مخور جز بر ضرورت لقمه وقف

صفا هرگز نیارد لقمه وقف

بود مردار مال وقف پیشم

بود این مرتبه آئین و کیشم

مدار از کس دریغی لقمهٔ خویش

اگر باشد شه و ورهست درویش

که وقت احتیاج آب و نانی

بود یکسان شهی و پاسبانی

ولیکن صحبت از هر کس نگهدار

ز بد صحبت فرو بندد ترا کار

بدستت گرفتد وقتی دو تا نان

بنه نانی از آن برخوان اخوان

چو مردی هر دو را ایثار کن زود

اگر در دست داری خرج کن زود

در آن وجهی که صاحب شرع فرمود

خدا گردد از این ایثار خوشنود

تو برگ مرگ از قرآن همی ساز

که تا کارت بود پیوسته با ساز

حدیث و نص را نیکو نگهدار

بشرط آنکه آری هر دو در کار

اگر بیکار مانی این و آن را

یقین دان خصم کردی هر دو آن را

شفیعت خصم گردد در قیامت

ندارد سود آنگاهی ندامت

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

نخستین قسم را گویند ارادت

که بستانند از اهل سعادت

چنین خرقه ز دست شیخ پوشند

بجان در راه تعظیمش بکوشند

ز دست هیچکس پوشید نتوان

چنین خرقه یقین در راه اخوان

بترک اسم دارد قسم ثانی

چو درویشی همی باید که دانی

ز دست هر که نیکو حال باشد

عدوی نفس و جاه و مال باشد

توان پوشیدن و شاید نگهداشت

فتوح روزگار خویش انگاشت

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

یکی دلقی و دو نان و سجاده

چو دانا گوشهٔ عزلت فتاده

بترک جمله بایداکردی یار

ارادت را نشاید جز که اینکار

بدان ای طالب راه سعادت

که آمد اصل کارت با سه عادت

نخستین آنکه اندک خوار گردی

اگر پرخور شوی پر خوار گردی

دوم کم گوی تا گردی سلامت

که پرگوئی بسی دارد ملامت

سیم کم خسب تا کاهل نگردی

که از کاهل نیاید هیچ مردی

تو دایم این سه عادت را نگهدار

سعادت بر تو بگشاید همه کار

که تا یابی در این ره اجتهادی

همی کن دائماً با خود جهادی

بجد و جهد و سعی و طاقت خویش

خورش از خود بگیر ای مرد درویش

خورش چون از وجودت پاک باشد

خورنده رهرو و چالاک باشد

خورش در راه تو اصل تمام است

ز خوردن کار هرکس بانظام است

خورش را اصل راه کار دین دان

خللها ازخورش آمد یقین دان

هران تن کو بشبهت پرورش کرد

هر آن آفت کزو آید خورش کرد

که تا یابی تو ذوقی از طریقت

شود مکشوف بر جانت حقیقت

ز تقوی جامهٔ ایمان خود دوز

که تا عریان نمانی اندرین روز

چو با شرع تو تقوی یار نبود

بنزد خاصگانت بار نبود

اگر خواهی که باشی رهرو تیز

ز پیش مال و جاه خویش برخیز

چو اندر بند مال و قید جاهی

نیابی هیچ مقصودی که خواهی

سر موئی مشو خارج از آداب

که تا بیدار گردد بختت ازخواب

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

کسی کو صاحب این درد باشد

درونش از دو عالم فرد باشد

هر آنکو طالب این کار نبود

مقامش اندرین ره یار نبود

نمایش باشد از اول قدمگاه

پس آنگه گردشش باشد بناگاه

چو گردید او روش پیدا کند زود

چنان کاندر طریقت شرع فرمود

پس آنگاهی کشش در پیش آید

ز پیش مال و جاه خود برآید

چو صدیقان ره درویش گردد

عدو مال و جاه خویش گردد

شریعت را شعار خویش سازد

دوای درد و کار خویش سازد

بیک سنت مخالف چون نگردد

ز دست نفس خود در خون نگردد

روش از راه شرع آید فرا دید

کشش زان اصل و فرع آید فرادید

حقیقت راه حق میدان که شرعست

اساس بندگی زان اصل و فرع است

چو او در راه حق هشیار باشد

کشش خود دایماً در کار باشد

شریعت را چو شد منقاد و بنده

شود معلوم آن هر دو رونده

که یک جذبه ورا چندین کشش کرد

که در صد قرن نتوان آن روش کرد

چو او را در شریعت پرورش بود

یقین دان اوّل و آخر کشش بود

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

لباس زاهدان و رنگ پوشان

که باشد سینه‌شان از شوق جوشان

دوتائی باید اول در نمایش

که تا پیدا شود در ره گشایش

چو گردش در نهادش گشت پیدا

بود هر لحظهٔ حیران و شیدا

مرقع بایدش پوشید فی الحال

بگوید ترک نفس و جاه با مال

روش چون بر طریق شرع باشد

دل و جانش درین معنی گذارد

مرقع بایدش پوشید ناچار

که صاحب شرع خواهد دادنش بار

کشش چون درکشد او را بهیبت

حضوری باید او از جمله غیبت

شود بر همرهان خود مقدم

چو آن پوشیدنش گردد مسلم

چو بر دوزی بسوزی توی بر توی

تو خواهی دلق و می‌خواهی کفن گوی

خشن جانا لباس آخرین است

اصول پوشش ایشان همین است

بود این اصلها را فرع بسیار

بلی گویم چو بی ترتیب شد کار

از این مشت خران دین فروشان

ز غصه دایماً هستم خروشان

ازین مشت شغال باغ ویران

شدستم اندرین عالم هراسان

شب و روزم از این حالت پریشان

همی ترسم بگیرم حال ایشان

بغفلت از ره شهوت بکوشند

هر آن چیزی که می‌خواهند پوشند

حروف نام و پوششهای یک یک

اشاراتست ناپوشیده بی‌شک

اگر شرحش بگویم بس دراز است

بزیر هر یکی صد سر و درازاست

چو پیر راهرو بیند که درویش

ترقی کرد اندر عالم خویش

بدان منزل چو حاصل شد اساسش

به نسبت پوشد اینجا یک لباسش

بترتیب است منزل‌های این راه

بدل باید شدن از منزل آگاه

یکایک را مرتب در نوشتن

بهمت از همه اندر گذشتن

بدادن داد هر یک از دل و جان

که تا این راه گردد بر تو آسان

چو بی ترتیب مانی برتوشین است

که ترتیب اندرین ره فرض عین است

هر آنکس کو شراب فقر نوشد

یقین میدان که بیشک خرقه پوشد

دو قسم آمد درین ره خرقه جانا

ز من بشنو که تا گردی تو دانا

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

شرف از علم حاصل کن تو جانا

عزیز آمد همیشه مرد دانا

نباشد هیچ عزت به ز دانش

نباید بُد دمی غافل ز دانش

همیشه مرد گردد حاصل از علم

مبادا هیچکس بی‌حاصل از علم

شرف شد مرد را حاصل ز دانش

نباید بد دمی غافل ز دانش

شرف خواهی تو علم آموز دایم

درین اندیشه خود را سوز دایم

که تا جانت شود روشن ز دانش

وجود تو شود گلشن ز دانش

بعلمست آدمی انسان مطلق

چو علمش نیست شد حیوان مطلق

ولی علم تو باید با عمل یار

که تا شاخ امیدت آورد بار

چو علمت با علم انباز گردد

همه کار تو برگ و ساز گردد

چو علمت بی عمل باشد سفیهی

چو باعلمت عمل باشد فقیهی

ترا چون در عمل تقصیر باشد

ز نفست دیو را توقیر باشد

عمل با علم چون شد یار و هم پشت

نماند دیو را جز باد در مشت

چو علمت هست جانا در عمل کوش

که تا پندت بود چون حلقه در گوش

چو علمت همت پیش آور تو کردار

که تا هر کس ترا بیند کند کار

چوعالم بیعمل شد گاه وبیگاه

شود هر کس ز او گستاخ و گمراه

چو علم آموختی رو در عمل آر

که تا یابی بنزد حضرتش بار

چو علمت با عمل همکار نبود

بنزد راسخونت بار نبود

هدایت را بعلم اندر عمل دان

ازو یابی تو نزدیکی بیزدان

چو با علمت عمل هم یار نبود

هدایت را بنزدت کار نبود

مقصر در عمل مهجور باشد

مدام از حضرت حق دور باشد

بعلم اندر تو توفیر عمل کن

در آن توفیر تقصیر عمل کن

چوعلمت باعمل همراز گردد

عمل با علم تو انباز گردد

تو با علم و عمل باش ای برادر

که تاکار تو گردد جمله در خور

بسا گنجا که یابی در معانی

پر از در خوشاب و لعل کانی

بدانی سر شرع مصطفی را

از آن دانش کنی حاصل صفا را

عمل بی‌علم خود سودی ندارد

چو بیماری که بهبودی ندارد

چو بی علمت بود اعمال میدان

بود راضی و خوشحال از تو شیطان

چو اعمال تو بی‌علمست یکسر

بکاری باز ناید روز محشر

عمل را علم چون جانست دایم

وجود شخص از جانست قایم

چو بی جان را بدن ناید بکاری

طمع دروی کند هر مور و ماری

عمل را علم باید زانکه جاهل

بود از شرط و رکن فرض غافل

فرایض از سنن چون بازنشناخت

بیاید پیشکش با دیو پرداخت

عمل بی علم باشد جهل مطلق

بجهل ای جان نشاید یافتن حق

عمل با علم و با اخلاص باید

که در محشر ازو کاری براید

منه تفضیل جهل خویش بر علم

سعادت جمله مدفونست در علم

اگرچه بی عمل شد مرد عالم

نباشد از ثوابی فرد عالم

مثال علم اگرچه با عمل نیست

بگویم زانکه در گفتن خلل نیست

بود چون آنکسی که راه داند

ولی تا صد ره از آن باز ماند

طبیعت پای جهل او نبندد

عمل ناکردن از خود می‌پسندد

نهاون میکند ره را نپوید

ولیکن وصف ره با جمله گوید

اگرچه پای جهلش بسته گردد

بعلمش جاهل از خود رسته گردد

ازو هر کس نشان راه جوید

زبان دارد نشانها باز گوید

چو او یکسر کسان را ره نماید

بود روزی که خود را برگشاید

ثواب آن نشانها را که گوید

گشاده گردد و ره را بپوید

هر آنکس کو دلیل نیک داند

هم او خود را بمنزل در رساند

بود چون کور مادر زاد جاهل

که باشد از ره و بیراه غافل

نهد رو در بیابان راه داند

خلایق را از آن بیراه خواند

مشو گستاخ چون او گردد آگاه

بود بیشک فتاده در بن چاه

چو متبوع افتد اندر چاه بی شک

درافتد تابعانش جمله یک یک

عجب چاهیست این چاه طبیعت

مشو زنهار گمراه طبیعت

در آن چه گر فتادی در نیائی

که اندر وی نیابی روشنائی

عمل کن تا که اخلاص آورد یار

که بی اخلاص برناید ترا کار

چو مقرون گشت اخلاصت باعمال

قبول حضرت آید جمله افعال

عمل با علم و با اخلاص چون شد

ز نورش زهرهٔ شیطان بخون شد

خطر دارد بسی در راه مخلص

بفضل حق شود آگاه مخلص

که اخلاصی که در وی شد هویدا

ز استعمال شرعش گشت پیدا

چو از حضرت بیامد آن هدایت

که از شارع شناسد این حکایت

همین دانش بود او را چو پیری

خطر برخیزد و گردد خطیری

بجو پیری اگر تو مرد راهی

که باشد پیر همچون روشنائی

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

چو دولت همنشین مرد باشد

همیشه او قرین درد باشد

چو درد دین نماید وی ترا راه

شوی از خواب غفلت زود آگاه

پدید آید ترا در سینه شوقی

که یابد نفس تو زان شوق ذوقی

پس آنگه شوق و ذوقت سوز گردد

شبت زان سوز همچون روز گردد

شوی طالب که تا خود کیستی تو

درین دنیا ز بهر چیستی تو

شب و روزت بود این درد دایم

وجود تو بود زین درد قایم

مشایخ درد دین دانند این درد

کنند از جمله آلایش ترا فرد

عجب دردیست این درد مبارک

بود در خورد هر مرد مبارک

مبادا هیچکس زین درد خالی

که ماند از سعادت فرد و خالی

دوای جملهٔ انسی و جنی

همین درد است می‌باید که دانی

خوشا دردا که آخر او دوا شد

تمامت رنجها را او شفا شد

همان دل کو ز دین بی درد باشد

یقین دان کو ز معنی فرد باشد

درونت گر دمی از وی جدا شد

بصد گونه بلاها مبتلا شد

اگرچه نفست از وی در عذابست

ولیکن جان و دل را فتح بابست

چو درد دین ترا در دل اثر کرد

ز خویشت خواجگی باید بدر کرد

بباید یک نظر کردن در آفاق

تفکر کردن اندر عهد و میثاق

پس آنگه زان نظر باید بریدن

تمامت پرده هستی دریدن

بفکرت باید اندر خود نظر کرد

پس آنگه بیخود اندر خود سفر کرد

چو آن چیزی که تو جویای آنی

برون از تو نباشد تا تودانی

در آفاقش نیابی گرچه جوئی

ولی در خود بیابی گر بجوئی

ولی تنها ندانی کار کردن

بباید این سفر ناچار کردن

بخود گر برنشینی گم کنی راه

بدان این تا نیفتی در بن چاه

بسا طالب که بر خود برنشستند

تمامت راه را بر خود ببستند

نشاید بیدلیلی رفتن این راه

که درهومنزلش باشد دو صد چاه

در آن هر یک بود غولی خطرناک

شده در رهزدن گستاخ و چالاک

بآواز خوشت خواند فراچاه

نهد بر دست و پایت بند از آن چاه

در آنچاه طبیعت ار بمانی

شود یکباره تلخت زندگانی

بباید رهبر چابک طلب کرد

که او داند ترا در ره ادب کرد

برایش خویشتن تسلیم میکن

رسوم و راه از آن تعلیم میکن

شریعت ورز باشد مرد هشیار

شده مکشوف بروی جمله اسرار

قدم اندر شریعت داشته او

نه هرگز سنتی بگذاشته او

نکرده یک نفس با او مدارا

همه آفاق بر وی آشکارا

شده او مطمئن اندر همه حال

بکرده ترک نفس و جاه با مال

نه هرگز ره زده بر وی هوائی

نه صادر گشته زاعمالش ریائی

گذشته از مقامات و ز تلوین

شده قایم بحالات و بتمکین

منازل قطع کرده ره بریده

تمامت پردهٔ هستی دریده

اجازت یافته در کارها او

بجان ودل کشیده بارها او

علوم ظاهر و باطن برش جمع

گدازان گشته اندر راه چون شمع

که تا با او دراین ره در بدایت

بنور شمع او یابی هدایت

صلاح کار او یکسر بجوید

ز نفست زنگ خود بینی بشوید

ترا در ره بهمّت پاس دارد

منازل یک بیک بر تو شمارد

بگوید آفت هر منزلی چیست

همان همره ترا در هر قدم کیست

نشان قرب و بعدو وصل هجران

از آن یکسر بیاموزی او ای جان

چو دولت پایمرد کار باشد

همان بخت تو هر دم یار باشد

بدست آور چنین صاحب دلی را

که بگشائی ازو هر مشکلی را

همان چیزی که فرماید تو زنهار

بجان و دل کن استقبال آن کار

ز دست ظاهر او خرقه در پوش

بباطن رو بجان و دل همی کوش

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

از ایمانست اصل جمله ای یار

تو را همچو جان در دل نگهدار

بسان بیخ باشد اصل ایمان

بود اسلام شاخش میوه احسان

چو بیخ اندر دلت ایمان قوی کرد

توانی در دو عالم رهروی کرد

از آن بیخ قوی شاخی کشد سر

که اسلامش بود نام ای برادر

ز جوی شرع آبش ده تو زنهار

که تا می‌روید و می‌آورد بار

فرو گیرد تمامت سینه‌ات را

دهد شادی غم دیرینه‌ات را

درخت بارور گردد با یام

که از بارش ترا شیرین شود کام

مزین کن باقرارش زبان را

مسجل کن بدان اقرار جان را

چو خواهی میوه‌ات بی بر نگردد

جدا باید ز یکدیگر نگردد

اگر اسلامت از ایمان شود دور

نماند هیچ ایمان ترا نور

چو ایمان تو بی اسلام باشد

حقیقت دان که کارت خام باشد

در اسلامت چو ایمان نیست یاور

سیه رو باشی اندر پیش داور

نه هرگز شاخ بی برگی کشد سر

نه هرگز بیخ بی شاخی دهد بر

مقارن باشدت اسلام و ایمان

که تا پیدا شود از هر دو انسان

چو حاصل گشت احسان دو گانه

توان گفتن ترا مرد یگانه

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

 

نباید بود ازو غافل زمانی

اگر غافل شوی یابی زیانی

بصورت گرچه او بیگانهٔ تست

بمعنی در میان خانهٔ تست

چو خصم اندر میان خانه باشد

ازو غافل مگر دیوانه باشد

هزاران مکر و تلبیس آورد پیش

که گرداند ترا از صورت خویش

مخالف باش و با او جنگ میکن

بجنگش هر نفس آهنگ میکن

مگر با تو براه تو درآید

مسلمان گردد و کارت برآید

اگر از خواب غفلت گردد آگاه

بسا یاری کزو یابی درین راه

اگر از طبع تو میلش بگردد

بسا منزل که با تو در نوردد

بضرب چوب تقوایش ادب کن

پس آنگاهی ازو یاری طلب کن

بسا زحمت کز اول رو نماید

بآخر چون درآید خوش برآید

ولی تا گردد او مرتاض در راه

بسی زحمت نماید گاه و بیگاه

نشاید از خود او رادور کردن

صفتهای ورا نتوان شمردن

ولیکن اصل آن اوصاف بسیار

بصر باشد برادر گوش میدار

چو باشد دشمنت اماره باشد

ز دستش هر کسی بیچاره باشد

خلاف او همی کن در همه کار

ولیکن بر طریق شرع زنهار

تو تقوی با شریعت یار میکن

برین تقوی تو با او کار میکن

مخالف چون شدی میلش بگردد

بساط دشمنی اندر نوردد

بگیرد بر تو هر دم صد غرامت

کند گاهیت جنگ و گه ملالت

بود لوامه نامش اندرین وقت

بری خواهد شدن از کبر و از مقت

لجام تقویش در کش توای دوست

که در اصل اوست تند و سرکش ای دوست

بدست دل عنانش سخت میدار

مبادا روی برگرداند از کار

درین منزل بماند مدت دیر

بکلی گردد او از طبع خود سیر

ز تقوی و شریعت کار گیرد

وزین هر دو بتن او بار گیرد

مسلمان گردد او بر دست جانت

رساند او بکام دوستانت

پس آنگه مطمئن و رام گردد

بکام قلب تو خوشکام گردد

تو او را مطمئن میخوان درین حال

که گر دیدست بر وی یکسر احوال

بود هم یار و هم پشتت درین راه

شوی از خاصگان حضرت شاه

مقامات آورد در زیر معراج

نهد پای اضافت بر سر تاج

ندای خاص حضرت را بشاید

چو بشنید این ندا یک دم نپاید

بسی قول خلافست اندرین باب

سخن را من نگهدارم ز اطناب

چو مختار خداوند من این است

بدین گفته هزاران آفرین است

من آن گویم که او را اختیار است

ترا با قول دیگر کس چکار است

سخن شد مبتلا از اول کار

مبادا تا که خورده گیرد اغیار

نباشد کار درویشان بترتیب

کند هر گونهٔ در گفت ترکیب

ازین شیوه دمی اندر گذشتم

ورق را زین نمط اندر نوشتم

دهم از نوع دیگر ساز این کار

بگوش دل تو بشنو راز این کار

سخن بر نوع دیگر ساز کردم

ز من بشنو که چون آغاز کردم

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 12:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4497044
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث