به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز فیض‌ ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم

چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم

به یاد چشمی از خود می‌روم ای فرصت امدادی

که ازگردش رسد رنگی به آن پیمانهٔ نازم

نوای فرصتم آهنگ عبرت نغمهٔ عمرم

مپرس از نارسایی تا چه دارد رشتهٔ سازم

به هجرت‌گر نی‌ام دمساز آه و ناله معذورم

شکست خاطرم در سرمه خوابیده‌ست آوازم

ز حیرت در کفم سر رشته‌ای داده‌ست پیدایی

که تا مژگان بهم می‌آید انجام است آغازم

تماشاخانهٔ حسنم بقدر محوگردیدن

تحیر بسکه لنگر می‌کند آیینه می‌سازم

بهار آمد جنون از ششجهت سر پنجه می‌بازد

چوگل من هم درین‌ گلشن‌ گریبانی بپردازم

طلسم غنچه توفان بهاری در قفس دارد

دو عالم رنگ و بوی اوست هر جا گل‌ کند رازم

چو صبح انکار عجزم نیست از اصناف آگاهی

غباری را به‌گردون برده‌ام کم نیست اعجازم

غرور خودنمایی ها به‌این زحمت نمی‌ارزد

به رنگ شمع چند از سر بریدن‌ گردن افرازم

به آسانی ز بار زندگی رستن نمی‌باشد

مگر پیری خمی پیدا کند کز دوشش اندازم

به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل

صدایی هست بیدل در شکست رنگ پروازم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک می‌سازم

جنون ناتوانم جیب مژگان چاک می‌سازم

تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را

تو با آیینه و من با دل غمناک می‌سازم

به چندین آرزو می‌پرورم یک آه نومیدی

نهال شعله‌ای سیراب ازین خاشاک می‌سازم

ندارد پنجهٔ آفت کمین جیب عریانی

چو گل جرم لباسست اینکه من با خاک می‌سازم

همای لامکان پروازم و از بی‌پر و بالی

به پسی مانده‌ام چندانکه با افلاک می‌سازم

به چندین نشئه بودم محو مژگان سیه مستی

کنون با سایه‌واری از نهال تاک می‌سازم

خیال از چین ابرویی تبسم می‌کند انشا

به ناموس محبت زهر را تریاک می‌سازم

غرور اعتبار از قطره‌ام صورت نمی‌بندد

به تدبیر گهر آبی‌ که دارم خاک می‌سازم

شکار افکن چو خون صیدم از ره برنمی‌دارد

ز نومیدی به خود می‌پیچم و فتراک می‌سازم

در این ماتمسرا بیدل مپرس از کسوت شمعم

ز من تا آستینی هست مژگان پاک می‌سازم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

ز بال نارسا بر خویش پیچیده است پروازم

لب خاموش دایم در قفس دارد چو آوازم

چو تمثالم نهان از دیده‌های اعتبار اما

همان آیینهٔ بی اعتباربهاست غمازم

نفس‌ گر می‌کشم قانون حالم می‌خورد بر هم

چو ساز خامشی با هیچ آهنگی نمی‌سازم

خیالی می‌کشد مخمل‌ کدامین راه و کو منزل

سوار حیرتم در عرصهٔ آیینه می‌تازم

درین گلشن‌ که سامان من و ما باختن دارد

چو گل سرمایه‌ای دیگر ندارم رنگ می‌بازم

ز شمع‌ کشته داغی هم اگر یابی غنیمت دان

نگاه حیرت انجامم تماشا داشت آغازم

ندارد ذرهٔ موهوم بی‌خورشید رسوایی

تو کردی جلوه و افتاد بر رو تختهٔ رازم

شدم خاک و فرو ننشست توفان غبار من

هنوز از پردهٔ ساز عدم می‌جوشد آوازم

ز درد سعی ناپیدای تصویرم چه می‌پرسی

سرا پا رنگم اما سخت بیرنگ است پروازم

بنازم خرمی های بهارستان غفلت را

شکستن فتنه توفانست و من بر رنگ می‌نازم

به رنگ چشم مشتاقان ز حیرت بر نمی‌آیم

همان یک عقده دارم تا قیامت‌ گر کنی بازم

ند‌انم عذر این غفلت چه خواهم خواستن بیدل

که حسنش خصم تمثالست و من آیینه پردازم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

اگر ساقی ز موج با ده بندد رشتهٔ سازم

رساند قلقل مینا به رنگ رفته آوازم

عروج خاکساران آنقدرکوشش نمی‌خواهد

چوگرد از جنبش پایی توان کردن سرافرازم

مباش ای آرمیدن ازکمین وحشتم غافل

کف خاکسترم بی‌بال و پر جمع‌ست پروازم

نگاه چشم عبرت جوهر آیینهٔ یأسم

گسستنها ز پیوند جهان تاریست از سازم

نفس تا بال بر هم می‌فشاند ناله می‌گردد

ز استغنای نومیدی بلند افتاده اندازم

ز اسرار محبت صافی آیینه‌ای دارم

که نتواند به جز حیرت نمودن چشم غمازم

قدح پیمایی الفت ندارد رنج مخموری

ز بس گردیده‌ام گرد سر او نشئهٔ نازم

کمال من عروج پایهٔ دیگر نمی‌خواهد

همان خورشید خواهم بود اگر از ذره ممتازم

وبال عشرتم یارب نگردد قید خود داری

که من با لغزش پا همچو طفل اشک ‌گلبازم

هوای نارسا را نیست جز شبنم‌گریبانی

ز خجلت آشیان ساز عرق‌ گردیده پروازم

به سامان شکست رنگ من خندیدنی دارد

به رنگی ناله سر کردم‌ که‌ کس نشنید آوازم

نی‌ام چون موج‌، جولان جرأت آزار کس بیدل

شکستن دارم و بر روی خود صد رنگ می‌تازم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

حیرت دمد از شوخی گل کردن رازم

در آینه جوهر شکند نغمهٔ سازم

چون غنچه سر زانوی تسلیم‌که دارم

صد جبهه به خون می‌تپد از وضع نیازم

وسعتگر انداز تغافل چه فسون داشت

بر روی دو عالم مژه ‌کردند فرازم

زان پیش که آیینه شود طعمهٔ زنگار

بگذار که چندی به خیال تو بنازم

زین عرصهٔ شطرنج جنون تازی هوشست

چیزی نتوان برد اگر رنگ نبازم

تا سجده به همواری خاکم نرساند

دارد گره ابروی محراب نمازم

خواب عدم افسانهٔ تعبیر ندارد

آیینهٔ خاکم چه حقیقت چه مجازم

آزادی من عرض گرفتاری شوقیست

چون دیدهٔ حیرت‌ زدگان عقدهٔ بازم

چون شعله ‌که آخر به دل داغ نشیند

در نقش قدم ریخت هجوم تک و تازم

زبن بیش غبارم تپش شوق نگیرد

چون اشک به صد بوته دویده‌ست‌ گدازم

شبنم ز هوا تا چقدر گرد نشاند

عمریست ز خود می‌روم و آبله سازم

بیدل امل اندیشی‌ام از عجزرسایی‌ست

واماندگی افکند به این راه درازم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

چو ماه نو به چندین حسرت از خود کام می‌گیرم

جنونها می‌کند خمیازه تا یک جام می‌گیرم

به این‌ گوشی ‌که معنی از تمیزش ننگ می‌دارد

طنین پشه‌ای‌ گر بشنوم الهام می‌گیرم

ز فهم مدعا پر دورم افکنده‌ست موهومی

همه با خویش اگر دارم سخن پیغام می‌گیرم

کمینگاه دو عالم غفلتم از قامت پیری

امل هر جا پرد در حلقهٔ این دام می‌گیرم

هوای‌ کعبهٔ شوقی به شور آورد مغزم را

که چون شمع استخوان را جامهٔ احرام می‌گیرم

به یاد چشم او چندان جنون آماده است اشکم

که هر مژگان فشردن روغن از بادام می‌گیرم

ضعیفی‌ گر به این اقبال بالد پایهٔ نازش

به زیر سایهٔ دیوار چندین بام می‌گیرم

به ذوق پای‌بوست هیچ جا خوابم نمی‌باشد

همین در سایهٔ برگ حنا آرام می‌گیرم

چو موی ‌کاسهٔ چینی اگر بالد شکست من

شبیخون می‌زنم بر چین و راه شام می‌گیرم

ز خاموشی معاش غنچه‌ام تا کی‌ کشد تنگی

لبی وا می‌کنم‌ گل می‌فروشم جام می‌گیرم

به آسانی دل از بار تعلق وا نمی‌گردد

ز پیمان جنون‌کیشان‌ گسستن وام می‌گیرم

تمتع چیست زبن بیحاصلانم چون نگین بیدل

زبانم می‌خراشدگرکسی را نام می‌گیرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

سراغ عیش ز عمر نمانده می‌گیرم

اثر ز آتش در آب رانده می‌گیرم

رمید فرصت و من غرهٔ خیال‌ که من

سوار توسن برق جهانده می‌گیرم

سحر گذشت و شب آمد بیا که باز چو شمع

رهی ز یاس به پایان رسانده می‌گیرم

به وادیی که‌ کشد حرص تشنه‌کام زبان

عرق ز جبههٔ خجلت دمانده می‌گیرم

هلاک بوی لبی بودم انتظارم‌ گفت‌:

غمین مشو به‌کنارش نشانده می‌گیرم

مرا همین سبق از مکتب ادب ‌کافی‌ست

که نام یار به لب نگذرانده می‌گیرم

زناله تا نفس واپسین یقینم نیست

که دامن‌که به دست فشانده می‌گیرم

به ضبط عمر سبکرو شتابم اینهمه نیست

عنان دو روز دگر هم دوانده می‌گیرم

گذشته‌ام به رکاب‌گذشتگان و هنوز

سراغ خود به قفا بازمانده می‌گیرم

سواد نامه چو صبحم نهان نمی‌ماند

نفس دو سطر هوایی‌ست خوانده می‌گیرم

چو شمع بیدل اگر صد رهم شهیدکنند

دیت زگردن شمشیر رانده می‌گیرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

چه دولت است که من نامت از ادب گیرم

ز شرم دست تهی دامنی به لب‌گیرم

به عشق اگر همه تن غوطه‌ام دهند به قیر

چوداغ لاله سحرها به طوف شبگیرم

به این زبان که چو شمعم دماغ می‌سوزد

خموش‌ا اگر نشوم انجمن به تب‌گیرم

خمار اگر نشود ننگ مجلس آرایی

به مستی حلب شیشه‌گر حلب‌گیرم

غم وراثت آدم نخورده‌ام چندان

که راه خلد به امید این نسب‌ گیرم

ندارم این همه رغبت به لذت دنیا

که ننگ آتشک از بوی این جلب گیرم

چو موی چینی از اقبال من چه می‌پرسی

عنان به شام شکسته‌ست سعی شبگیرم

خوشست چشم بپوشم ز نقش‌کار جهان

هزار نسخه به این نقطه منتخب‌گیرم

ز طرف مشرب مستان خجل شوم بیدل

دمی‌که هفت فلک برگی از عنب‌گیرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

ز سودای چشم تو تا کام ‌گیرم

دو عالم فروشم دو بادام گیرم

شهید وفایم ز راحت جدایم

نه مردم به ذوقی که آرام گیرم

سیه مست شهرت نی‌ام ورنه من هم

چو نقش نگین صبح در شام گیرم

ز بس همتم ننگ تزویر دارد

محالست اگر دانه در دام گیرم

چنین‌ کز طلب بی‌نیاز است طبعم

گدا گر شوم ترک ابرام گیرم

چوشبنم چه لافم به سامان هستی

مگر از عرق صورتی وام گیرم

درین انجمن مشرب غنچه دارم

زنم شیشه بر سنگ تا جام‌گیرم

زمانی شود خواب عیشم میسر

که چون نقش پا سایه بر بام گیرم

کمند نفس حرص صیاد عنقاست

به ‌این نارسایی مگر نام گیرم

جهان نیست جز اعتبار من و تو

تو تحقیق دان‌ گر من اوهام‌ گیرم

تجاهل سر و برگ هستی است بیدل

همه گر وصالست پیغام گیرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

 

ز بس ضعیف مزاج جهان تدبیرم

چو صبح تا نفس از دل به لب رسد پیرم

هنوز جلوهٔ من در فضای بیرنگیست

خیالم و به نگه کرده‌اند زنجیرم

کسی به هستی موهوم من چه پردازد

که همچو خواب فراموش ننگ تعبیرم

ز فرق تا به قدم حیرتم نمی‌دانم

گشوده‌اند به روی‌که چشم تصویرم

چو اخگرم به‌گره نیست غیر خاکستر

تبم اگر شکند سر به سر تباشیرم

چه نغمه داشت نی تیر او که در طلبش

چو رنگ می‌رود از خویش خون نخجیرم

سیاه‌بخت محبت بهارها دارد

به هند نازفروش سوادکشمیرم

نگاه دیدهٔ آهوست وحشتی ‌که مراست

به روز هم نتوان‌ کرد قطع شبگیرم

چو جاده رنگ بنای مرا شکستی نیست

به خشت نقش قدم‌کرده‌اند تعمیرم

مپرس ز آتش شوق‌ که داغم ای ناصح

که چون سپند مبادا به ناله درگیرم

من آن ستمزده طفلم‌که مادر ایام

به جام دیدهٔ قربانی افکند شیرم

چنان به ضعف عنان رفته ازکفم بیدل

که من ز خویش روم‌ گر کشند تصویرم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 2:33 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340364
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث