به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چیست‌ گردون‌ کاینقدر در خلق غوغا ریخته

سرنگون جامی به خاک تیره صهبا ریخته

گرد ما صد بار از صحرای امکان رفته‌اند

تا قضا رنگی برای نام عنقا ریخته

آه از این حرص جنون جولان که از سعی امل

خاک دنیا برده و بر فرق عقبا ریخته

قطع امید قیامت‌کن که پاس مدعا

در غبار دی هزار امروز و فردا ریخته

تا نیفشانی به سر خاک بیابان امید

جمع نتوان ‌کرد آب روی صد جا ریخته

زیر دیوار که باید منت راحت ‌کشید

سایهٔ مو هم شبیخون بر سر ما ریخته

حسرت تعمیر بنیاد قناعت داشتیم

خاک ما را کرده ‌گِل آب رخ ما ریخته

گر مروت مشربی با چین پیشانی مساز

از تُنُک‌رویی دم شمشیر خون ها ریخته

از ازل‌گمگشتهٔ آغوش یکتای توام

تا به‌ کی جویم‌ کف خاکی به‌ دریا ریخته

تا ز هر عضوم سجود آستانت‌ گل‌ کند

پیکری چون آب می‌خواهم سراپا ریخته

تا توانی بیدل از تعظیم دل غافل مباش

شیشه‌گر نقد نفس در جیب عنقا ریخته

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

به دست‌ تیغ تو تا خون من حنا بسته

به حیرتم که عجب خویش را بجا بسته

چه سان به روی تو مرغ نظر کند پرواز

که حیرت از مژه‌اش رشته‌ها به پا بسته

به دل ز شوق وصالت صد آرزو دارم

ولی ادب ره تقریر مدعا بسته

فراق بیگنهم‌کشت و نقد داغ خطا

به‌گردن دل خون‌گشته خون‌بها بسته

ز جیب ناز خطش سر برون نمی آرد

که عقد عهد به خلوتگهٔ حیا بسته

چو شمع تا به فنا هیچ جا نیاسایم

مرا سریست‌ که احرام بوریا بسته

تن از بساط حریرم چگونه بندد طرف

که دل به سلسلهٔ نقش بوربا بسته

بهار بوسه به پای تو داد و خون‌ گردید

نگه‌ تصور رنگینی حنا بسته

به وادی طلب نارسایی عجزیم

که هرکه رفته زخود خویش را به ما بسته

کدام نقش که گردون نبست بی‌ستمش

دلی شکسته اگر صورت صدا بسته

مگر ز زلف تو دارد طریق بست و گشاد

که بیدل اینهمه مضمون دلگشا بسته

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

ای به اوج قدس فرش آستان انداخته

سجده در بارت زمین بر آسمان انداخته

هرکجا پایی به راهت برده عجز لغزشی

بر سپهر ناز طرح‌ کهکشان انداخته

شمع خلوتگاه یکتایی به فانوس خیال

کرده مژگان باز و آتش در جهان انداخته

دستگاه حیرتت در چارسوی آگهی

جنس هر آیینه بیرون دکان انداخته

ای بسا فطرت‌که در پرواز اوج عزتت

جسته زین ‌نه بیضه بر در آشیان انداخته

هرکسی اینجا به رنگی خاک برسرمی‌کند

آبروی فکر در جوی بیان انداخته

حیرت بی‌دست و پایان طلب امروز نیست

موج‌ گوهر بحرها را برکران انداخته

در بساطی کز هجوم بی‌دماغیهای ناز

یکصدا صد کوه در پای فغان انداخته

چون سحر خلقی جنون‌ کرده ‌ست و ‌از خود می‌رو‌د

بر نفس بار دو عالم ‌کاروان انداخته

تا کری‌ گیرد ره شور محیط‌ گیرودار

قطره آبی حلقه در گوش شهان انداخته

تا نچیند ازگل و خار تعین انفعال

انس بویی در دماغ بیدلان انداخته

صنعت عشقست‌ کز آیینه ‌سازیهای شوق

کرده دل را آب و تشویشی در آن انداخته

خواب و بیداری‌ که جز بست و گشاد چشم نیست

راه هستی تا عدم شب در میان انداخته

چرخ را سرگشتهٔ ذوق طلب فهمیده‌ایم

غافلیم از مقصد خاک عنان انداخته

عالم یکتاست اینجا معرفت در کار نیست

خودسریها فهم ما را درگمان انداخته

سعی فطرت نارسا و عرصهٔ تحقیق تنگ

درکمان جویید تیر بر نشان انداخته

با پری جزغیرت ناموس مینا هیچ نیست

آگهی بر مغز بار استخوان انداخته

تا نمی‌سوزیم بیدل پرفشانیها بجاست

مشرب پروانه‌ایم آتش به جان انداخته

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

گر دهد رنگ تماشای تو پرواز نگاه

خیل طاووس توان ریخت ز پرواز نگاه

قید یک حلقهٔ زنجیر خیالی‌است محال

دیده تا چندکند منع‌ جنون‌تاز نگاه

عمرها شد که به آن جلوه مقابل شده‌ام

می رسد بر من حیران چقدر ناز نگاه

حیرت آینه‌ام مهر نبوت دارد

تاب دیدار تو بس شاهد اعجاز نگاه

دور باش عجبی داشت شکوه حیرت

دل هم آگاه نشد از چمن راز نگاه

آشیان می‌شود از وحشت شوقم پ‌رو بال

مژه خمیازه‌کش است از پی پرواز نگاه

در نهانخانهٔ دل مژدهٔ دیداری هست

می‌کشدگوش من از آینه آواز نگاه

شوق بیتاب‌ نسیم چه بهارست امروز

می‌کشم بوی‌گل از شوخی انداز نگاه

راز مخموری دیدار نهان نتوان داشت

صد زبان در مژه دارد لب غماز نگاه

چون شرر چشم به ذوق چه‌ گشایم بیدل

من که انجام نفس دارم و آغاز نگاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

در محیطی‌کز فلک طرح حباب انداخته

کشتی ما را تحیر در سراب انداخته

با دو عالم شوق بال بسملی آسوده‌ایم

عشق بر چندین تپش از ما نقاب انداخته

بر شکست شیشهٔ دلهای ما رحمی نداشت

آنکه در طاق خم آن زلف تاب انداخته

تاکجاها بایدم صید خموشی زیستن

در غبار سرمه چشمش دام خواب انداخته

نقشی از آیینهٔ‌ کیفیت ما گل نکرد

دفتر ما را خجالت در چه آب انداخته

هستی ما را سراغ از جلوه دلدار پرس

این کتان آیینه پیش ماهتاب انداخته

غیر شور ما و من بر هم زنی دیگر نداشت

عیش این بزمم نمکها در شراب انداخته

گر نباشد حرص عالم بحر مواج غناست

تشنگی ما را به توفان سراب انداخته

رخت همت تا نبیند داغ اندوه تری

سایهٔ ما خویش را در آفتاب انداخته

ای خیال اندیش مژگان اندکی مژگان بمال

می‌فشارد چشم من رخت در آب انداخته

ما و عنقا تا کجا خواهیم بحث شبهه‌کرد

لفظ ما بیحاصلی دور از کتاب انداخته

یک نگه‌کم نیست بیدل فرصت عمرشرار

آسمان طرح درنگم در شتاب انداخته

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

تا به شوخی نکشد زمزمهٔ ساز نگاه

مردمک شد ز ازل سرمهٔ آواز نگاه

در تماشای توام رنگ اثر باختن است

همچو چشمم همه تن ‌گرد تک و تاز نگاه

گر همه آب بود آینه بینایی‌کو

نرسد اشک به‌کیفیت انداز نگاه

دیگر از عاقبت تشنهٔ دیدار مپرس

هست از خویش برون تاختن ناز نگاه

همچو شمعی‌که‌کند دود پس از خاموشی

حسرتت زمزمه‌ای می‌کشد از ساز نگاه

طوبی از سایهٔ ناز مژه‌ام می‌بالد

چقدر سرو توام کرده سرافراز نگاه

مشق جمعیت دل قدرت دیگر دارد

بر فسلک نیز نلغزید رسن باز نگاه

غم اسباب تعلق نکشد صاحب دل

مژه صیقل نزند آینه پرداز نگاه

گرد غفلت مشکافید که در عرصهٔ رنگ

بی‌نشانی‌ست خطای قدرانداز نگاه

چون شرارم چقدر محمل ناز آراید

یک تپش‌گرد دل و یک مژه پرواز نگاه

بیدل از نور نظر صافی دل مستغنی‌ست

کسب بینش نکند آینهٔ ناز نگاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

تار پیراهن حیاست نگاه

کاسهٔ چشم را صداست نگاه

حیرت آیینهٔ زمینگیری‌ست

مژه تا نیست بی‌عصاست نگاه

شبنم من به وصل گل چه کند

که ز چشم ترم جداست نگاه

همه آفاق نرگسستان‌ست

چشم گو باز شو کجاست نگاه

بی‌تمیزی تمیزها دارد

کور را مسح دست و پاست نگاه

نیست نقشی برون پردهٔ خاک

حیرتست این‌که بر هواست نگاه

حاصل ما در این تماشاگاه

انتها حیرت‌، ابتداست نگاه

مژهٔ بسته آشیان غناست

ورنه هر جا رسد گداست نگاه

فطرتت پای در رکاب هواست

که ترا بر پر هماست نگاه

کثرت جلوه مفت دیدنها

گر کند احولی بجاست نگاه

شمع فانوس انتظار توایم

گرد پرواز رنگ ماست نگاه

زندگی ساز جلوه مشتاقی‌ست

شمع را رشتهٔ بقاست نگاه

بس که عالم بهار جلوهٔ اوست

بر رخ اوست هرکجاست نگاه

بید‌ل از جلوه قانعم به خیال

چه توان کرد نارساست نگاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

بسکه ما را بر آن لقاست نگاه

عالمی را به چشم ماست نگاه

حیرت امروز بی بلایی نیست

از مژه دست بر قفاست نگاه

مایهٔ بینش است ضبط نفس

گر به شبنم تند هواست نگاه

بی‌صفا زنگ برنمی‌خیزد

مژهٔ‌ بسته را عصاست نگاه

حرص معنی شکار عبرت نیست

دیدهٔ دام را کجاست نگاه

فکر رحلت خجالتی دارد

دم رفت‌ن به پیش پاست نگاه

غنچه شو چشم ازین و آن بربند

که درین باغ خونبهاست نگاه

بال شوق رسا تری نکشد

همچو شبنم سرشک ماست نگاه

بزم ما بسکه محو جلوهٔ اوست

شیشه‌ گر بشکنی صداست نگاه

حسرت حسن نو خطی داریم

طالب جنس توتیاست نگاه

مژده دستی بلند خواهد کرد

چشم وا می‌کنم دعاست نگاه

بیدل افسانهٔ دگر متراش

با همین رنگ آشناست نگاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

ننگ دنیا برندارد همت معنی نگاه

تا بصیرت بر دیانت نیست معراج است جاه

زبن چمن رشکی‌ست بر اقبال وضع غنچه‌ام

کز شکست دل دهد آرایش طرف‌ کلاه

طالب وصلیم ما را با تسلی‌ کار نیست

ناله‌گر از پا نشیند اشک می‌افتد به راه

درگلستانی که تخمی از محبت کاشتند

زخم می بالد گل اینجا ناله می روید گیاه

نقشبندان هوس را نسبتی با درد نیست

خامهٔ تصویر نتواند کشیدن مدّ آه

مایهٔ یمنی ندارد دستگاه آگهی

خانمان مردمان دیده می‌باشد سیاه

جلوه فرش توست اگر از شوخ چشمی بگذری

می‌شود آیینه چون هموار می‌گردد نگاه

تا ابد محو شکوه خلق باید بود و بس

شاه ما آیینه می‌پردازد ازگرد سپاه

بی‌تماشا نیست حیرتخانهٔ ناز و نیاز

عشق اینجا آه آهی دارد آنجا واه واه

چون نگه دردیدهٔ حیران ما مژگان گمست

جوهر آیینه در دیوار حل کرد‌ست کاه

سایه و تمثال محسوب زیان و سود نیست

حیف خورشید‌ی‌که پرتو باز می‌گیرد ز ماه

زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن

غیر طفلی نیست بیدل مرشد این خانقاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

 

عالم و این تردماغیهای جاه

شبنمی پاشید بر مشتی گیاه

مرگ غافل نیست از صید نفس

آتش از خس برنمی‌دارد نگاه

سرزمین شعله‌کاران گلخن است

کشت ما را دود می‌باشد گیاه

زندگانی از نفس جان می‌کند

عمرها شد می‌کشم یوسف ز چاه

ناامیدی فتح باب عشرت است

خنده لب وا می‌کند از حرف آه

ای زبان لافت افسون سلوک

باشد از مقراض مشکل قطع راه

باده روشن مشربی وانگاه دُرد؟

پرتو خورشید و مه‌، وانگه سیاه

بی‌زبانی از خجالت رستن است

عذر تا باقیست می‌بالد گناه

جستجو آیینه‌دار مقصد است

می شوی منزل اگر افتی به راه

نازکن‌ گر فکر خویشت ره نزد

ازگریبان غافلی بشکن کلاه

نرخ بازارکرم نشکستنی‌ست

گر دلت چیزی نخواهد عذر خواه

بیدل از غفلت ‌کسی را چاره نیست

سایه‌ای دارد گدا تا پادشاه

ادامه مطلب
یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  - 12:46 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4288846
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث