به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سحر کیفیت دیدار از ایینه پرسیدم

به حیرت رفت چندانی ‌که من هم محو‌ گر‌دیدم

به ذوق وحشتی از خود تهی‌ کردم جهانی را

جنون چندین نیستان‌ کاشت تا یک ناله دزدیدم

به عریانی خیالم ناز چندین پیرهن دارد

سواد فقر پرورده‌ست یکسر در شب عیدم

ز افسون نفس بر خود نبستم تهمت هستی

شعاعی رشته پیدا کرد بر خورشید پیچیدم

ندامت در خور گل ‌کردن آگاهی است اینجا

کف افسوس گردید آنقدر چشمی که مالیدم

نی این محفلم از ساز عیش من چه می‌پرسی

به صد حسرت لبی وا کردم اما ناله خندیدم

به شوخی ‌گردشی از چشم تصویرم نمی‌آید

که من در خانهٔ نقاش پیش از رنگ گردیدم

ز آتش‌ گل نکرد افسانهٔ یأس سپند من

تپیدن با دلم حرف وداعی داشت نالیدم

نه آهنگی ‌است نی سازم نه انجامی نه آغازم

به فهم خویش می‌نازم نمی‌دانم چه فهمیدم

اگر خود را تو می‌دانم و گر غیر تو می‌خوانم

به حکم عجز حیرانم چه تحقیق و چه تقلیدم

چراغ حسرت دیدار خاموشی نمی‌داند

تحیر ناله بود اما من بیهوش نشنیدم

ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل

به رنگی رفته‌ام از خود که پنداری خرامیدم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم

کنون‌ گرد سرم‌ گردان‌ که من بسیار گردیدم

ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل

کف دست حنایی کردم و بیکار گردیدم

فلک آخر به جرم قابلیت بر زمینم زد

گهر گل کردم و بر طبع دریا بارگردیدم

به این‌ گرد علایق نیست ممکن چشم واکردن

جنون بر عالمی پا زد که من بیدار گردیدم

به هر بیحاصلی بودم جنون انگارهٔ حرصی

ز سیر سودن دست‌ کسان هموار گردیدم

خرابات محبت بی تسلسل نیست ادوارش

چو ساغر هرکجا گشتم تهی سرشار گردیدم

وفا تا ناتمامی بگسلاند رشته‌ها سازش

به گرد هرکه گردیدم خط پرگار گردیدم

درین‌ گلشن جهانی داشت آهنگ تمنّایت

من از یک چاک دل سرکوب صد منقار گردیدم

قناعت عالمی دارد چه آبادی چه ویرانی

غبارم سایه‌ کرد آن دم که بی‌دیوار گردیدم

به قطع هرزه‌گردی‌ها ندیدم چارهٔ دیگر

ز مشق عزلت آخر تیغ لنگردار گردیدم

شعور عالم رنگم به آسانی نشد حاصل

صفاها باختم تا محرم زنگار گردیدم

خرام یار در موج گهر نقش نگین دارد

به دامن پا شکستم محو آن رفتار گردیدم

به هر جا موج می‌پیچد به خود گرداب می‌گردد

عنان از هر چه‌ گرداندم به گرد یار گردیدم

ز خود رفتن بهاری داشت در باغ هوس بیدل

بقدر رنگ‌گل من هم درین‌گلزارگردیدم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

سر تمنای پایبوسی به هر در و دشت می‌کشیدم

چو شمع‌، انجام مقصد سعی پای خود بود چون رسیدم

به‌گوشم از صدهزار منزل رسید بی‌پرده نالهٔ دل

ولی من بی‌تمیز غافل‌که حرف لعل تو می‌شنیدم

در انجمن سیر نازکردم به خلوت آهنگ‌ سازکردم

به هرکجا چشم باز کردم ترا ندیدم اگر چه دیدم

یقین به نیرنگ‌کرد مستم نداد جام یقین به دستم

گلی در اندیشه رنگ بستم شهودگم شد خیال چیدم

چه داشت آیینهٔ وجودم‌که‌کرد خجلت‌کش نمودم

دو روز از این پیش شخص بودم کنون ز تمثال ناامیدم

نه چاره‌ای دارم و نه درمان نشسته‌ام ناامید و حیران

چو قفل تصویر ماند پنهان به‌ کلک نقاش من‌کلیدم

به ‌گردش چشم ناز پرور محرفم زد بت فسونگر

که دارد این سحر تازه باور که تیغ مژگان ‌کند شهیدم

غرور امید سرفرازی نخورد از افسون یأس بازی

چو سرو در باغ بی‌نیازی ز بار دل نیزکم خمیدم

به راه تحقیق پا نهادم عنان طاقت ز دست دادم

چو اشک آخر به سر فتادم چنانکه پنداشتم دویدم

دربن بیابان به غیر الفت نبود بویی ز گرد وحشت

من از توهم چو چشم آهو سیاهیی داشتم رمیدم

خیالی از شوق رقص بسمل‌ کشید آیینه در مقابل

نه خنجری یافتم نه قاتل نفس به حسرت زدم تپیدم

قبول دردی فتاد در سر ز قرب و بعدم‌ گشود دفتر

نبود کم انتظار محشر قیامتی دیگر آفریدم

تخیل هستی‌ام هوس شد عدم به جمعیتم قفس شد

هوا تقاضایی نفس شد سحر نبودم ولی دمیدم

خطای‌ کوری از آن جمالم فکنده در چاه انفعالم

تو ای سرشک آه‌ کن به حالم‌که من ز چشم دگر چکیدم

به دامن عجز پا شکستن جهانی از امن داشت بیدل

دل از تک و تاز جمع‌ کردم چو موج درگوهر آرمیدم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم

خاکم به دهن به، ‌که بگویم چه شنیدم

عالم همه در چشم من از یأس سیه شد

جز کسوت پایم به بر دهر ندیدم

آماج جهان ستمم‌ کرد ندامت

چندانکه ز دل آه کشم تار کشیدم

دیوانه‌ام امروز به پیش که بنالم

ای کاش عدم بشنود آواز بعیدم

جانا ز خیال تو به خود ساخته بودم

نازت به نگاهی نپسندید شهیدم

می‌سوخت دل منتظر از حسرت دیدار

دامن زدی آخر به چراغان امیدم

داغت به عدم می‌برم و چاره ندارم

ای‌گل تو چه بودی‌ که منت باز ندیدم

هیهات به خاکم نسپردی و گذشتی

نومید برآمد کفن موی سپیدم

از آمد و رفت تو کبابم چه توان کرد

رفتی و چنین آمدی ای رنج شدیدم

می‌گریم و چون شمع عرق می‌کنم از شرم

ای وای‌ که یکباره ز مژگان نچکیدم

رسم پر بسمل ز وفا منفعلم‌ کرد

گردی شده بر باد نرفتم چه تپیدم

ای توسن ناز تو برون تاز تصور

رفتم ز خود اما به رکابت نرسیدم

انجام تک و تاز درین مرحله خاکست

ای اشک من بی‌سر و پا نیز دویدم

پیش که درم جیب‌ که ‌گردون ستمگر

عقلم به در دل زد و بشکست‌ کلیدم

بیدل اگر این بود سرانجام محبت

دل بهر چه بستم به هوا، آه امیدم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

درین‌ گلشن نه بویی دیدم و نی‌ رنگ فهمیدم

چو شبنم حیرتی گل کردم و آیینه خندیدم

گشود از نفی خویشم پردهٔ اثبات بی‌رنگی

پری در جلوه آمد تا شکست شیشه نالیدم

ز موهومی به دل راهی نبردم آه محرومی

شدم عکس و برون خانهٔ آیینه خوابیدم

تحیر پیشم آمد ای سرشک از یاد دیداری

تو راهی باش من بر جوهر آیینه پیچیدم

چو صبح از برگ ساز بی‌کسی‌هایم چه می‌پرسی

غباری داشتم بر روی زخم خویش پاشیدم

خوشا آیینه داربهای عرض ناز معشوقان

بهارش گل نشان بود و من از خود رنگ پیچیدم

درین محفل که خجلت مایه است اسباب پیدایی

چو اشک از چهرهٔ هستی عرق‌واری تراویدم

غبارم داشت سطری چند تحریر پریشانی

به مهر گردباد امروز مکتوبش رسانیدم

ز چندین پیرهن بر قامت موزون عریانی

لباس عافیت چسبان ندیدم چشم پوشیدم

مرا از وهم عقبا سخت می‌ترسانی ای واعظ

به این تمهید اگر مردی برآر از ملک امیدم

ز فرق و امتیاز و کعبه و دیرم چه می‌پرسی

اسیر عشق بودم هر چه پیش آمد پرستیدم

خموشی در فضای دل صفا می‌پرورد بیدل

غباری داشت گفت‌وگو نفس در خویش دزدیدم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

تحیر آینهٔ عالم مثال خودم

بهانه گردش رنگست و پایمال خودم

به داغ می‌رسد آهنگ زخم من چو هلال

هنوز جادهٔ سر منزل کمال خودم

به هر چه می‌نگرم آرزو تقاضا نیست

چو احتیاج سراپا لب سوال خودم

ز چینی آفت بی‌آبی‌ام مشو ای حرص

که من طراوت لب خشکی سفال خودم

غبار دامن هر موج نیست قطرهٔ من

چو اشک در گره صافی زلال خودم

رسیده ضعف بجایی ‌که همچو شمع خموش

شکست رنگ نهان ‌کرد زیر بال خودم

بهار نازم و کس محرم تماشا نیست

به صد خیال یقین شد که من خیال خودم

وداع ساز نموده‌ست ضعف پیکر من

خم اشارتی از ابروی هلال خودم

به حیرت آینه‌ام بی‌نیاز هستی بود

تو جلوه ‌کردی و نگذاشتی به حال خودم

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست

چو شمع سوخت عرقهای انفعال خودم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

گاه خرد جوهرم‌، گاه جنون خودم

انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم

صبح بهار دلم لیک ز کم‌فرصتی

تا نفسی‌ گل‌ کند گرد برون خودم

شور چمن داده‌ام کوچهٔ زنجیر را

تا به بهار جنون راهنمون خودم

صید بتان کرده‌ام از نگه حیرتی

زین عمل آیینه‌سان داغ فسون خودم

تنگی آغوش دل سوخت پر افشانی‌ام

الفت این آشیان‌ کرد زبون خودم

گر نبود زندگی رنج هوسها کراست

در خور آب بقا تشنهٔ خون خودم

تالب جرات نفس مایل اظهار نیست

غنچه صفت مرهم زخم درون خودم

خلوت آیینه‌ام موج پری می‌زند

اینکه توام دیده‌ای نقش برون خودم

تا به ثریا رسید آبلهٔ پای من

اینقدر افسردهٔ همت دون خودم

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب

بیدل دریاکش جام نگون خودم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

گرنه شرابم چرا ساقی خون خودم

زلف نی‌ام از چه رو دام جنون خودم

شعلهٔ یاقوت من در غم پرواز سوخت

رنگی اگر بشکنم بال شگون خودم

با نگه آشنا انجمن الفتم

از دل وحشت غبار دشت جنون خودم

سعی نمود بهار سیر خزان بود و بس

ذوق شکستن چو رنگ ریخت برون خودم

عشرتم ازباغ دهرطرف به رنگی نبست

همچو گل از بی‌کسی دست به خون خودم

هستی موهوم نیست غیر طلسم فریب

تا نفس آیینه است محو فسون خودم

کیست برد از کفم دامن افتادگی

سایه‌ام و عاشق بخت نگون خودم

قطرهٔ این بحر را ظاهر و باطن یکی است

هم ز برون دیدنی‌ست آنچه درون خودم

بیدل ازبن طبع سست وحشی اندیشه را

رام سخن‌ کرده‌ام صید فنون خودم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم

اینقدر یاد که کرده‌ست فراموش خودم

ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است

چون صدف‌ خسته دل از فکر دُر گوش خودم

حیرت از لذت دیدار توام غافل ‌کرد

چشمهٔ آینه‌ام بیخبر از جوش خودم

انتظار هوس‌ گردن خوبان تا چند

کاش صبحی دمد از موی بناگوش خودم

پرفشان است نفس لیک زخود رستن‌کو

با همه شور جنون در قفس هوش خودم

شمع تصویر من از داغ هم افسرده‌تر است

اینقدر سوختهٔ آتش خاموش خودم

نقد کیفیتم از میکدهٔ یکتایی‌ست

می‌کشم جرعه ز دست تو و مدهوش خودم

عضو عضوم چمن‌آرای پر طاووس است

به خیال تو هزار آینه آغوش خودم

بار دلها نی‌ام از فیض ضعیفی بیدل

همچو تمثال‌کشد آینه بر دوش خودم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

 

شبی کز خیال توگل چیده بودم

هماغوش صد جلوه خوابیده بودم

چرا آب‌گوهر نباشد غبارم

به راه تو یک اشک غلتیده بودم

نهان از تو می‌باختم با تو عشقی

تو فهمیده بودی نفهمیده بودم

کس آیینه دارت نشد ورنه من هم

به حیرت امیدی تراشیده بودم

به رنگی‌ست چون سایه‌ام جوش غفلت

که می‌رفتم از خویش و خوابیده بودم

طریق وفا تلخکامی ندارد

شکر بود اگر خاک لیسیده بودم

بنازم به اقبال درد محبت

که تا چرخ یک ناله بالیده بودم

ز وهم ای جنون عقده‌ام وا نکردی

به خویش آنقدرها نپیچیده بودم

تماشا خیال است و دیدار حیرت

ز آیینه این حرف پرسیده بودم

چوگل چاک می‌رو‌بد از پیکر من

ندانم برای چه خندیده بودم

به مژگان گشودن نهان گشت بیدل

جمالی که پیش از نگه دیده بودم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 1:57 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4340357
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث