به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

وداع دورگرد عرضهٔ آرام رم کردم

سحر گل کردم و کار دو عالم در دو دم کردم

روا کم دارد اطوارم‌ که گردد در دل رسوا

اگر آهم هوس سر کرد هم در دل علم کردم

وداع حرص راه حاصل آرام وا دارد

عسل گل کرد هر گه ‌کام دل مسرور سم کردم

سحرگه مطلع اسرار آهم در علو آمد

دل آسوده را مردود درگاه الم کردم

هوس مگمار در احکام اعمال الم حاصل

حصول سکهٔ دل کو، طلا و مس درم کردم

دل آواره‌ام طور رم آسوده‌ای دارد

اگر گرد ملال آورد صحرا را ارم کردم

طمع واکرد هرگه راه احرام دل طامع

صدا را در سواد سرمه ‌سردادم ‌عدم کردم

اگر آگاه حالم مرگ هم گردد که رحم آرد

که مردم در ره اما درد دل آواره کم کردم

مآل عمر بیدل داد وهمم داد آسودم

دو دم درس هوسها گرم کردم، سرد هم کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

گذشت عمر و شکست دل آشکار نکردم

هزارگل به بغل داشتم بهار نکردم

جهان به ضبط نفس بود و من ز هرزه‌دویها

به این کمند رسا یک دو چین شکار نکردم

نساختم به تنک رویی از تعلق دنیا

به قطع وهم دم تیغی آبدار نکردم

ز دست سوده نجستم علاج رنگ علایق

به درد سر زدم و صندل اختیار نکردم

وفا به عبرت انجام کار، کار ندارد

ز شرم می‌کشی اندیشهٔ خمار نکردم

جهان ز جوش دل آیینه خانه بود به چشمم

گذشتم از نفس و هیچ جا غبار نکردم

غبار جلوهٔ امکان گرفت آینهٔ من

ولی چه سودکه خود را به خود دچار نکردم

ز سیر این چمنم آب کرد غیرت شبنم

که هرزه تار نگه را عرق سوار نکردم

هوای صحبت دلمردگان نخواند فسونم

دماغ سوخته را شمع هر مزار نکردم

درین چمن به چه داغ آشنا شدم من بیدل

که طوف سوخته جانان لاله‌زار نکردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

ز تحقیق نقوش لوح امکان رفع شک‌کردم

به چشمم هر چه زین صحرا سیاهی‌کرد حک‌کردم

ز وحشت بس که بودم بی‌دماغ سیر این گلشن

شرر فرصت نگاهی با تغافل مشترک کردم

مطیع بی‌نیازی یافتم افلاک و دورانش

خم ابروی استغنا بر این فیلان‌ کجک کردم

خیال نامداری امتحانی داشت از عبرت

سیاهی بر نگین مالیدم و سنگ محک کردم

به کیش الفت از بس قدردان نشئهٔ دردم

به هر زخمی که مرهم خواست تکلیف گزک کردم

چو موج گوهرم یکسر نفس‌ شد حرف خاموشی

صف رنگ ادب تا نشکند شوخی‌کمک کردم

غرورکبریایی داشتم در ملک آزادی

ز بار دل خمیدم تا تواضع با فلک کردم

قناعت احتراز از تشنه کامی دارد ای منعم

تو کردی شور دیگر حرص من هم ‌کم نمک ‌کردم

به جرم سرکشیدن شعلهٔ من داغ شد بیدل

کمندی بر سماک انداختم صید سمک کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

مژه خواباندم و دل را به جمعیت علم کردم

تماشا پرگرانی داشت بر دوشی‌که خم‌کردم

ز دور ساغر امکان زدم فال فراموشی

بر اعداد خیال این حلقه صفری بود کم کردم

به خواب زندگی دیدم سیاهی کم نمی‌گردد

ز تشویش نفس چون صافی از آیینه رم کردم

دبستان خیالم داشت سرمشق تماشایت

نوشتم نسخهٔ رنگی‌که شاخ‌گل قلم‌کردم

در آن دعوت که بوی منتی بیرون زد از خوانش

غذای همت از الوان نعمت‌ها قسم کردم

طمع را هم به حال این خسیسان رحم می‌آید

گرفتم ماهیی را پوست‌کندم بی‌درم‌کردم

ز من می‌خواست سعی نارسا احرام تسلیمی

چو اشک از سر به راه انداختن ساز قدم‌کردم

به قدر وحشتم قطع تعلق داشت آسانی

ز هر جیبی‌که در دامن زدم تیغ دودم‌کردم

چه مقدار آنسوی تحقیق پر می‌زد شرار من

که هستی شمع را هم کشت تا سیر عدم کردم

کسی نگرفت از بخت سیه داد سپند من

تپیدم سوختم تا سرمه گشتن ناله هم کردم

ندامت برد از آیینه‌ام زنگ هوس بید‌ل

به سودن‌های دست این صفحه را پاک از رقم کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

ز علم و عمل نکته‌ها گوش‌ کردم

ندانم چه خواندم فراموش کردم

خطوط هوس داشت اوراق امکان

مژه لغزشی خورد مغشوش‌ کردم

گر این انفعال است در کسب دانش

جنون بود کاری که با هوش کردم

اثر تشنه‌کام سنان بود و خنجر

چو حرف وفا سیر صد گوش‌ کردم

نقاب افکنم تا بر اعمال باطل

جبینی ز خجلت عرق پوش‌کردم

بجز سوختن شمع رنگی ندارد

تماشای امشب همان دوش کردم

جنون هزار انجمن بود هستی

نفسها زدم شمع خاموش کردم

به یک آبله رستم از صد تردد

کشیدم ز پا پوست پاپوش‌ کردم

بس است اینقدر همت میکشیها

که پیمانه برگشت و من نوش‌کردم

ز قد دو تا یادم آمد وصالش

شدم پیر کاین طرح آغوش کردم

اگر بار هستی گران نیست بیدل

خمیدن چرا زحمت دوش‌ کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

چو شبنم تا نقاب اعتبار خویش شق‌ کردم

ز شرم زندگی‌گفتم‌کفن پوشم‌، عرق‌کردم

کف پا می‌شدم ای کاش از بی‌ اعتباریها

جبین‌گردیدم و صد رنگ خجلت در طبق‌کردم

چو صبحم یک تأمل درس جمعیت نشد حاصل

به سطری کز نفس خواندم ز خود رفتن سبق کردم

به حیرت صنعت آیینه را بردم به کار آخر

پریشان بود اجزای تماشا یک ورق کردم

مپرسید از قناعت مشربیهای حیات من

به ساغر آبرویی داشتم سد رمق کردم

به هر جا فکر مستی نیست مخموری نمی‌باشد

هوسهای غذا بود این که خود را مستحق کردم

شبی آمد به یادم گرمی انداز آغوشی

چنان از خود برون رفتم که پندارم عرق کردم

زبان اصطلاح رمز توحیدم که می‌فهمد

که من هرگاه گشتم غافل از خود یاد حق کردم

نفس از دقت فکرم هجوم شعله شد بیدل

نشستم آنقدر در خون که صبحی را شفق کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم

آیینهٔ تو دیدم چندان که نازکردم

فریاد ناتوانان محو غبار عجز است

رنگی به رخ شکستم عرض نیازکردم

سامان صد عبادت تسلیم ناتوانی

یک جبهه سجده بستم چندین نمازکردم

حیرتسرای امکان از بسکه ‌کم فضا بود

بر روی هر دو عالم چشمی فراز کردم

نومیدی طلبها آهی به جلوه آورد

بگسستم از دو عالم کاین رشته سازکردم

آسوده‌ام درین دشت از فیض نارسایی

گر دست کوتهی کرد، پایی دراز کردم

تنزیه موج می‌زد در عرصهٔ حقیقت

من از خیال تازی گرد مجاز کردم

اندیشه سرنگون شد، سعی خرد جنون شد

دل هم تپید و خون شد تا فهم راز کردم

نقد حباب بیدل از چنگ آگهی زنخت

شد بوتهٔ‌، گدازم چشمی که باز کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

چون شمع روزگاری با شعله سازکردم

تا در طلسم هستی سیر گداز کردم

قانع به یأس گشتم از مشق‌ کج ‌کلاهی

یعنی شکست دل را ابروی ناز کردم

صبح جنون نزارم شوقی به هیچ شادم

گردی به باد دادم افشای راز کردم

رقص سپند یارب زین بیشتر چه دارد

دل بر در تپش زد من ناله سازکردم

ممنون سعی خویشم ‌کز عجز نارسایی

کار نکردهٔ دی امروز باز کردم

رفع غبار هستی چشمی بهم زدن داشت

من از فسانه شب را بر خود دراز کردم

در دشت بی‌نشانی شبنم نشان صبحست

عشقت ز من اثر خواست اشکی نیاز کردم

اسباب بی‌نیازی در رهن ترک دنیاست

کسبی دگر چه لازم گر احتراز کردم

مینای من زعبرت درسنگ خون شد آخر

تا می به خاطر آمد یاد گداز کردم

جز یک تپش سپندم چیزی نداشت بیدل

آتش زدم به هستی کاین عقده باز کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

هنرها عرضه دادم با صفای دل حسد کردم

ز جوش جوهر این آیینه را آخر نمد کردم

امل در عالم بیخواست بر هم زد حقیقت را

ز عقبا مزد نیکی خواستم غافل که بد کردم

ره مقصد نمی‌گردید طی بی سعی برگشتن

ز گرد همت رو بر قفا تازی بلد کردم

به اقبال دل از صد بحر گوهر باج می‌گیرد

سرشکی را که چون مژگان نیاز دست رد کردم

درین‌ گلشن ز خویشم برد ناگه ذوق ایثاری

چو صبح از یک شکست رنگ بر صد گل مدد کردم

فضولیهای هستی یا رب از وصفم چه می‌خواهد

بقدر نیستی کاری که از من می‌سزد کردم

بغیر از هیچ نتوان وهم دیگر بر عدم بستن

ستم‌کردم‌که من اندیشهٔ جان و جسد کردم

دو عالم از دل بیمطلب من فال تسکین زد

محیطی را به افسون‌گهر بی جزر و مدّکردم

غرض جمعیت دل بود اگر دنیا وگر عقبا

ز اسباب آنچه راحت ناخوشش فهمید رد کردم

در آغاز انتها دیدم سحر را شام فهمیدم

ازل تا پرده بردارد تماشای ابد کردم

هزار آیینه‌ گل‌ کرد از گشاد چشم من بیدل

به این صفر تحیر واحدی را بی‌عدد کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

 

من خاکسار گردن ز کجا بلند کردم

سر آبله‌ دماغی ته پا بلند کردم

در و بام اوج عزت چقدر شکست پستی

که غبار هرزه تاز من و ما بلند کردم

ز فسونگه تعین نفسی ز وهم‌ گل‌ کرد

چو سحر دماغ اقبال به هوا بلند کردم

ز کجا نوای هستی در انفعال وا کرد

که هزار دست حاجت چو گدا بلند کردم

صف غیرت خموشی علمی نداشت در کار

به چه سنگ خورد مینا که صدا بلند کردم

طلب‌ گدا طبیعت نشناخت قدر عزت

خم پایهٔ اجابت به دعا بلند کردم

ره وهم زیر پا بود تک وهم دور فهمید

که به رنگ شمع‌ گردن همه جا بلند کردم

سر و کار خودسری ها ادب امتحانیی داشت

عرق نگون‌کلاهی ز حیا بلند کردم

سحری نظر گشودم به‌ خیال سرو نازی

ز فلک گذشت دوشم مژه تا بلند کردم

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل

که سر ادب به پایش چو حنا بلند کردم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:12 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4339668
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث