به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتم

رفتم اما همه جا تا نرسیدن رفتم

طرف دامن ز ضعیفی نشکستم چون شمع

آخر از خویش به‌ دوش مژه چیدن رفتم

چون سحر هفت فلک وحشت شوقم طی‌کرد

تا کجاها پی یک آه کشیدن رفتم

حیرت از وحشتم آیینهٔ دیدار تو ریخت

آنقدر ناله نگه شد که به دیدن رفتم

عاجزی هم چقدر پایهٔ عزت دارد

برفلک همچو مه نو به خمیدن رفتم

بی پرو بالی من همقدم شبنم بود

زین چمن بر اثر چشم پریدن رفتم

نارسایی چه‌کندگر نه به‌غفلت سازد

خواب پا داشتم افسانه شنیدن رفتم

در ره دوست همان چون نگه بازپسین

اشک گل کردم و گامی به چکیدن رفتم

چون حباب آینه‌ام هیچ نیاورد به عرض

چشم واکردم و در فکر ندیدن رفتم

بیرخت حاصل سیر چمنم خنده نبود

یک دوگل بر اثر سینه دریدن رفتم

نالهٔ جسته‌ام از فکر سراغم بگذر

تاکشیدم نفس آن سوی رمیدن رفتم

موج‌گوهر به صدف راز خموشان می‌گفت

گوش گرداب‌گرفتم به شنیدن رفتم

غدر تدبیر فنا داشت شکست پرو بال

دامن شعله‌گرفتم به پریدن رفتم

سیر هستی چو سحر یک دو نفس افزون نیست

تو همان‌گیرکه من هم به دمیدن رفتم

محمل شوق من آسوده نیابی بیدل

اشک راهی‌ست اگر من ز دویدن رفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می‌گفتم

زگیسو هرکه می‌پرسید مشک سوده می‌گفتم

وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی

ز خود چون صفر اگر می‌کاستم افزوده می‌گفتم

خرابات حضورم‌ گردش چشم که بود امشب

که من از هر چه می‌گفتم قدح پیموده می‌گفتم

گذشت از آسمان چون صبح گرد وحشتم اما

هنوز افسانهٔ بال قفس فرسوده می‌گفتم

ندامت هم نبود از چاره‌کاران سیهکاری

عبث با اشک درد دامن آلوده می‌گفتم

جنون‌کرد وگریبانها درید از بند بند من

دو روزی بیش ازین حرفی‌که لب نگشوده می‌گفتم

ز غیرت فرصت ذوق طلب دامن‌کشید از من

به جرم آن‌که حرف دست برهم سوده می‌گفتم

نواهای سپند من عبث داغ تپیدن شد

به حیرت‌گر نفس می‌سوختم آسوده می‌گفتم

گه از وحدت نفس راندم‌،‌گه ازکثرت جنون خواندم

شنیدن داشت هذیانی‌که من نغنوده می‌گفتم

سخنها داشتم از دستگاه علم و فن بیدل

به خاموشی یقینم شدکه پر بیهوده می‌گفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

دوش ‌گستاخ به نظارهٔ جانان رفتم

جلوه چندان به عرق زد که به توفان رفتم

سیر این انجمنم آمد و رفت سحراست

یک نفس نامده صد زخم نمایان رفتم

فیض عریان تنی‌ام خلعت صحرا بخشید

جیب شوق آنهمه وا شد که به‌ دامان رفتم

بی نشانی اثرم آینهٔ بوی ‌گلم

رنگ شد کسوت من ‌کاینهمه عریان رفتم

بیش ازین سعی زمینگیر خموشی چه ‌کند

تا به جایی ‌که نفس ماند ز جولان رفتم

فکر خود بود همان خلوت تحقیق وصال

تا به دامان تو از راه‌ گریبان رفتم

چقدر کاغذ آتش زده‌ام داغ تو داشت

که ز خود نیز به سامان چراغان رفتم

تپش دل سحری بوی ‌گلی می‌آورد

رفتم از خویش ندانم به چه عنوان رفتم

بایدم تا ابد از خود به خیالش رفتن

یارب از بهر چه آنجا من حیران رفتم

نگه‌دیدهٔ قربانی‌ام از شوق مپرس

سر آن جلوه رهی داشت ‌که پنهان رفتم

جرأت پا نپسندید طواف چمنش

حیرتم رنگ ادب ریخت به مژگان رفتم

خجلت نشو و نمایم به عدم یاد آمد

رنگ ناکرده گل از چهرهٔ امکان رفتم

پای پر آبله شد دست تأسف بیدل

بسکه از وادی امید پشیمان رفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

تا به در یوزهٔ راحت طلبیدن رفتم

مژه‌ گشتم سر مویی به خمیدن رفتم

صبح از بی نفسی قابل اظهار نبود

زین‌ گلستان به غبار ندمیدن رفتم

تا به مقصد بلدم‌ گشت زمینگیری عجز

همه جا پیشتر از سعی رسیدن رفتم

نبض جهدم شرر کاغذ آتش زده است

یک مژه راه به صد چشم پریدن رفتم

چون هلالم چقدر نشئهٔ تسلیم رساست

سرکشی داغ شد از بس به خمیدن رفتم

شور این بزم جنون خیره دماغی می‌خواست

دل نپرداخت به افسانه شنیدن رفتم

این شبستان به چراغان هوس یمن نداشت

که به صد چشم همان داغ ندیدن رفتم

یأس بر حیرت حال‌ گهرم می‌گرید

قطره‌ای داشتم از یاد چکیدن رفتم

سیر گلزار تمنای تو طاووسم کرد

غوطه در رنگ زدم تا به پریدن رفتم

بیدل آندم‌ که به تسلیم شکستم دامن

تا در امن به پای نرسیدن رفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

به دل‌ گردی ز هستی یافتم از خویشتن رفتم

نفس تا خانهٔ آیینه روشن کرد من رفتم

شرار کاغذم از بی‌دماغیها چه می‌پرسی

همه گر یک قدم رفتم به خویش آتش‌فکن رفتم

ز باغ امتیاز آیینه‌گل چیدن نمی‌داند

تحیر خلوت‌آرا بود اگر در انجمن رفتم

زدل بیرون نجستم چون خیال از آسمان تازی

نیفتادم به غربت هر قدر دور از وطن رفتم

تحیر شد دلیلم در سواد دشت آگاهی

همان تار نگاهم جاده بود آنجا که من رفتم

ز بس وحشت ‌کمین الفت اسباب امکانم

کسی با خویش اگرپرد‌اخت من از خویشتن رفتم

چو شمعم مانع‌ وحشت نشد بی‌دست و پاییها

به لغزشهای اشک آخر برون زین انجمن رفتم

به آگاهی ندیدم صرفهٔ تدبیر عریانی

ز غفلت چشم پوشیدم به فکر پیرهن رفتم

هجوم ضعف برد از یادم امید توانایی

نشستم آنقدر بر خاک کز برخاستن رفتم

پر طاووس دارد محمل پرواز مشتاقان

به یادت هر کجا رفتم به سامان چمن رفتم

ادا فهم رموز غیب بودن دقتی دارد

عدم شد جیب فطرت تا به فکر آن دهن رفتم

به قدر التفات مهر دارد ذره پیدایی

به یادت گر نمی‌آیم یقینم شد که من رفتم

مرا بر بستن لب فتح باب راز شد بیدل

که در هر خلوت از فیض خموشی بی‌سخن رفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

تحیر مطلعی سرزد چو صبح‌ از خویشتن رفتم

نمی‌دانم‌ که آمد در خیال من‌ که من رفتم

صدای ساغر الفت جنون کیفیت‌ست اینجا

لب او تا به حرف آمد من از خود چون سخن رفتم

شبم بر بستر گل یاد او گرداند پهلویی

تپیدم آنقدر بر خود که بیرون از چمن رفتم

ز بزم او چه امکانست چون شمعم برون رفتن

اگر از خویش هم رفتم به دوش سوختن رفتم

برون لفظ ممکن نیست سیر عالم معنی

به عریانی رسیدم تا درون پیرهن رفتم

تمیز وحدتم از گرد کثرت بر نمی‌آرد

به خلوت هم همان پنداشتم در انجمن رفتم

درین گلشن که سیر رنگ و بوی خودسری دارد

جهانی آمد اما من ز یاد آمدن رفتم

ندارم جز فضولیهای راحت داغ محرومی

به خاک تیره چون شمع از مژه بر هم زدن رفتم

به قدر لاف هستی بود سامان فنا اینجا

نفس یک عمر بر هم یافتم تا در کفن رفتم

به اثباتش جگر خوردم به نفی خود دل افشردم

ز معنی چون اثر بردم نه او آمد نه من رفتم

چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل

نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

آرزو بیتاب شد ساز بیانی یافتم

چون جرس در دل تپیدنها فغانی یافتم

خاک را نفی خود اثبات چمنها کردن است

آنقدر مردم به راه او که جانی یافتم

بی‌نیازی در کمین سجدهٔ تسلیم بود

تا زمین آیینه ‌گردید آسمانی یافتم

کوشش غواص دل صد رنگ ‌گوهر می‌کشد

غوطه در جیب نفس خوردم جهانی یافتم

دستگاه جهد فهمیدم دلیل امن نیست

بال و پر در هم شکستم آشیانی یافتم

جلوه‌ها بی پرده و سعی تماشا نارسا

هر دو عالم را نگاه ناتوانی یافتم

وحشت عمر از کمین قامت خم جوش زد

تیر شد ساز نفس تا من ‌کمانی یافتم

یأس چون امید در راه تو بی‌سامان نبود

آرزوی رفته را هم‌ کاروانی یافتم

چون هما برقسمت منحوس من باید گریست

شد سعادتها ضمان تا استخوانی یافتم

همچو آن آیینه‌ کز تمثال می‌بازد صفا

گم شدم در خویش از هر کس نشانی یافتم

چول سحر زین جنس موهومی‌ که خجلت عرض اوست

گر همه دامن ز خود چیدم دکانی یافتم

زندگانی هرزه تا ز عرصهٔ تشویش بود

بیدل از قطع نفس ضبط عنانی یافتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم

کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم

نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت

دامان خیالی به ته سنگ‌ گرفتم

عجز طلبم گشت عنان تاب نگاهش

ره بر رم آهو ز تک لنگ گرفتم

چون غنچه شبم لخت دلی در نظر آمد

دامان تو پنداشتم و تنگ گرفتم

خلقی در ناموس زد و داغ جنون برد

من نیزگرفتم‌که ره ننگ‌گرفتم

خجلت‌کش خودسازی‌ام از خودشکنیها

نگشوده در صلح و ره جنگ‌ گرفتم

گر چرخ نسنجید به میزان وقارم

من نیز به همت‌ کم این سنگ‌ گرفتم

در ترک تعلق چقدر ناز و غنا بود

بر هر چه هوس پای زد اورنگ‌ گرفتم

تاگرم‌کنم بستر امنی‌که ندارم

چون صبح نفس زیر پررنگ‌گرفتم

بیدل نفس آخر ورق آینه‌ گرداند

سیلی به تجرد زدم و رنگ‌ گرفتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

شب‌که عبرت را دلیل این شبستان یافتم

هر قدرچشمم به خود وا شد چراغان یافتم

جام می خمیازهٔ جمعیت آفاق بود

قلقل مینا شکست رنگ امکان یافتم

سیر این هنگامه‌ام آگاه کرد از ما و من

ناله‌ای گم کرده بودم در نیستان یافتم

سایهٔ ژولیده‌مویی از سر من کم مباد

پشم اگر رفت از کلاهم سنبلستان یافتم

هر کسی چون گل در این‌گلشن به رنگی می‌کش است

لب به ساغر باز کردم بیرهٔ پان یافتم

عمرها می‌آمد از گردونم آهنگی به گوش

پرده تا بشکافت دوکی را غزلخوان یافتم

سیر کردم از بروج اختران تا ماه و مهر

جمله را در خانه‌های خویش مهمان یافتم

ربط اجزای عناصر بس که بی‌شیرازه بود

هریکی را چار موج فتنه توفان یافتم

میوهٔ باغ موالید آن‌قدر ذوقم نداد

از سه پستان شیر دوشیدم شبستان یافتم

بر رعونت ناز تمکین داشت تیغ‌کوهسار

جوهرش را در دم صبحی پر افشان یافتم

دشت را نظاره‌کردم‌ گرد دامن بود و بس

بحر را دیدم نمی در چشم حیران یافتم

آسمان هر گه مهیا کرد آغوش هلال

پستیی را از لب این بام خندان یافتم

خانهٔ خورشید جاروب تامل می‌زند

سایه را آنجا چراغ زیر دامان یافتم

صبح تا فرصت شمارد شمع دامن چیده بود

از تلاش زندگانی مردن آسان یافتم

مور روزی دانه‌ای می‌برد در زیر زمین

چون برون افکند خال روی خوبان یافتم

آن سماروغی‌که می‌رست از غبارکوچه‌ها

چشم مالیدم شکوه چتر شاهان یافتم

موی مجنون رنگی از آشفتگی پرواز داد

گرد چینی خانهٔ فغفور و خاقان یافتم

چشمهٔ اسکندر آبش موج در آیینه داشت

کوس اقبال سلیمان‌، شور مرغان یافتم

ناامیدی بسکه سامان طمع در خاک ر یخت

ریگ صحرای قیامت جمله دندان یافتم

عالمی‌گردن به رعنایی‌کشید و محو شد

مجمع این شیشه‌ها در طاق نسیان یافتم

هر زمینی ربشهٔ وهمی دگر می‌پرورد

ربش زاهد شانه‌ کردم باغ رضوان یافتم

سر بریدن در طریق وهم رسم ختنه داشت

نفس ‌کافر را درین صورت مسلمان یافتم

حرص واماند از تردد راحت استقبال‌کرد

پای خر در گل فرو شد گنج پنهان یافتم

خلق زحمت می‌کشد در خورد تمییز فضول

ناقه مست و بار بر دوش شتربان یافتم

هرکرا جستم چو من‌گمگشتهٔ تحقیق بود

بی‌تکلف کعبه را هم در بیابان یافتم

چرخ هم نگشود راه خلوت اسرار خویش

دامن این هفت خلعت بی‌گریبان یافتم

بیدل اینجا هیچکس از هیچکس چیزی نیافت

پرتو خورشید بر مهتاب بهتان یافتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

 

کی در قفس و دام هوا و هوس افتم

آن شعله نی‌ام من ‌که به هر خار و خس افتم

در قطره‌ام انداز محیطست پر افشان

حیف است کز افسون گهر در قفس افتم

از بی نفسی‌ کم نشود ربط خروشم

در قافلهٔ حیرت اگر چون جرس افتم

بیقدر نی‌ام ‌گر به چمن سازی تسلیم

در خاک به رنگ ثمر پیش رس افتم

رسوایی عاشق به ره یار بهشتی است

ای‌ کاش درین‌ کوچه به چنگ عسس افتم

اندیشهٔ تغییر وفا هوش گداز است

ترسم ‌که رود عشق و به دام هوس افتم

چون شانه به این سعی نگون درخم زلفت

چندان که قدم پیش نهم باز پس افتم

از بس که دو تا گشته‌ام از بار ضعیفی

خلخال شمارد چو به پای مگس افتم

فریاد نفس سوختگان عجز نگاهیست

ای وای‌ که دور از تو به یک ناله‌رس افتم

چون صبح اگر دم زنم از جرات هستی

از شرم شوم آب و به فکر نفس افتم

سر تا قدمم نیست به جز قطرهٔ اشکی

عالم همه یارست به پای چه ‌کس افتم

طاووس ز نقش پر خود دام به دوش است

بیدل چه عجب‌ گر ز هنر در قفس افتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 11:06 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4357833
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث