به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

از خیالت وحشت‌اندوز دل بی‌کینه‌ام

عکس را سیلاب داند خانهٔ آیینه‌ام

بس که شد آیینه‌ام صاف از کدورت‌های وهم

راز دل تمثال می‌بندد برون سینه‌ام

کاوش از نظمم گهرهای معانی می‌کشد

ناخن دخل است مفتاح درگنجینه‌ام

طفل اشکم‌، سر خط آزادی‌ام بیطاقتی است

فارغ از خوف و رجای شنبه و آدینه‌ام

حیرت احکام تقویم خیالم خواندنی است

تا مژه‌واری ورق گردانده‌ام پاربنه‌ام

در خراش آرزویم بس که ناخن‌ها شکست

آشیان جغد باید کرد سیر از سینه‌ام

تیغ چوبین را به جنگ شعله رفتن صرفه نیست

دل بپرداز ای ستمگر از غبار کینه‌ام

قابل برق تجلی نیست جز خاشاک من

حسن هر جا جلوه‌پرداز است من آیینه‌ام

تا کجا از خود برآیم جوهر سعیم گداخت

بر هوا بسته است تشویش نفسها زینه‌ام

بیدل از افسردگیها جسمم آخر بخیه ریخت

ابر نیسانی برآمد خرقهٔ پشمینه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

اشک شمعی بود یک عمر آبیار دانه‌ام

سوختن خرمن کنید از حاصل پروانه‌ام

تیره‌بختی فرش من آشفتگی اسباب من

حلقهٔ زلف سیاه کیست یارب خانه‌ام

خرمن بیحاصلان را برق حاصل می‌شود

سیل هم از بیکسی‌ گنجیست در وبرانه‌ام

ذوق چتر شاهی و بال هما منظورکیست‌؟

کم نگردد سایهٔ مو از سر دیوانه‌ام

رفته‌ام عمریست زین‌ گلشن به یاد جلوه‌ای

گوش نه بر بوی‌ گل تا بشنوی افسانه‌ام

در زراعتگاه چرخ مجمری همچون سپند

برگ دود آرد برون گر سبز گردد دانه‌ام

روزگاری شد که چون چشم ندامت پیشگان

باده‌ها ازگردش خود می‌کشد پیمانه‌ام

سیل را تا بحر ساز محملی در کار نیست

می‌برد شوقت به دوش لغزش مستانه‌ام

قبله خوانم یا پیمبر یا خدا یا کعبه است

اصطلاح عشق بسیار است و من دیوانه‌ام

عمرها شد دست من دامان زلفی می‌کشد

جای آن دارد که از انگشت روید شانه‌ام

شوخی‌اش از طرز پروازم تماشا کردنی‌ست

شمع رنگ بسته در بال و پر پروانه‌ام

چون حباب از نشئهٔ سودای تحقیقم مپرس

بسکه می‌بالم به خود پر می‌شود پیمانه‌ام

عافیتها در نظر دارم ز وضع نیستی

چشم بر هم بسته واکرده‌ست راه خانه‌ام

چون نفس بیدل کلید آرزوها داشتم

قفل وسواس دل آخر کرد بی‌دندانه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

قصهٔ دیوانگان دارد سراسر نامه‌ام

می‌تراود شور زنجیر از صریر خامه‌ام

دیگ زهدی در ادبگاه خموشی پخته‌ام

زبر سرپوش حباب از گنبد عمامه‌ام

در فراقت خواستم درد دلی انشا کنم

جوش زد خون پرده‌های دیده اشک از نامه‌ام

مشق راحت نیست مژگانی‌ که می‌آرم بهم

بی‌رخت خط می‌کشد بر لوح هستی خامه‌ام

طاقت شور دماغ من ندارد کاینات

می‌زند آتش به عالم گرمی هنگامه‌ام

برنمی‌دارد دماغ وحدتم رنگ دویی

غنچه سان کرده‌است بوی خود معطر شامه‌ام

معنی‌ام اجزای بیرنگی‌ست بیدل چون حباب

اینقدرها شوخی اظهار دارد خامه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

دوش چون نی سطر دردی می‌چکید از خامه‌ام

ناله‌ها خواهد پر افشاند ازگشاد نامه‌ام

شمع را جز سوختن آینه‌دار هوش نیست

پنبهٔ گوشست یکسر سوز این هنگامه‌ام

تا به‌ کی باشد هوس محوکشاکشهای ناز

داغ‌کرد اندیشهٔ رد و قبول عامه‌ام

قدر دانی در بساط امتیاز دهر نیست

ورنه من در مکتب بی‌دانشی علامه‌ام

پیش من نه آسمان پشمی ندارد درکلاه

می‌دهد زاهد فریب عصمت عمامه‌ام

لوح امکان در خور بالیدن نطقم نبود

فکر معنیهای نازک کرد نال خامه‌ام

تا به‌کی پوشد نفس عریان تنیهای مرا

بیشتر چون صبح رنگ خاک دارد جامه‌ام

بیدل از یوسف دماغ بی‌نیاز من پراست

انفعال بوی پیراهن ندارد شامه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

از جراحت‌زار دل چیده‌ست دامان ناله‌ام

می‌رسد یعنی ز کوی گل‌فروشان ناله‌ام

دیده دردآلودهٔ محرومی دیدار کیست

کز شکست اشک می‌جوشد ز مژگان ناله‌ام

همعنان درد دل عمریست از خود می‌روم

نسبتی دارد به آن سرو خرامان ناله‌ام

دید و وادیدم برون پردهٔ رنگ‌ست و بس

هر کجا باشم چه پیدا و چه پنهان ناله‌ام

با ‌دو عالم اضطراب اظهار مطلب خامشی است

صد جرس دل دارم اما نیست امکان ناله‌ام

دوش ‌کز بام ازل افتاد طشت ‌کاف و نون

گر تأمل محرم معنی است من آن ناله‌ام

خندهٔ‌گل را نمک از شور بلبل بوده است

حسن او بی‌پرده شد تا گشت عریان ناله‌ام

درد عشقم قصهٔ من بشنو و خاموش باش

تا نهانم‌، داغ‌، چون گشتم نمایان ناله‌ام

از شکست شیشهٔ دل آنقدر غمگین نی‌ام

درد آن دارم‌ که خواهد شد پریشان ناله‌ام

چون سپندم نیست خاکستر دلیل خامشی

سرمه گشتم تا ببیند چشم یاران ناله‌ام

راز دل چون موج پوشیدن ندارد ساز من

می‌درد در هر تپیدن صد گریبان ناله‌ام

بیدل از مشت غبار حسرت‌آلودم مپرس

یک بیابان خار خارم‌، یک نیستان ناله‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

در جنون گر نگسلد پیمان فرمان ناله‌ام

بعد ازین‌، این نه فلک گوی است و چوگان ناله‌ام

هر نگه مدّی به خون پیچیدهٔ صد آرزوست

هوش کو تا بشنود از چشم حیران ناله‌ام

مستی ِ حسن و جنون ِ عشق از جام ِ من است

در گلستان رنگم و در عندلیبان ناله‌ام

بس‌که خون آرزو در پردهٔ دل ریختم

گر چه زخمی بود هر جا شدنمایان ناله‌ام

عمرها شد در سواد بیکسی دارم وطن

آه اگر نبود چراغ این شبستان ناله‌ام

ساز و برگِ عافیت یکبارم از خود رفتن است

چون نفس‌ گر می‌شود کارم به سامان، ناله‌ام

هیچ جا از عضو امکان قابل تأثیر نیست

روزگاری شد که می‌گردد پریشان ناله‌ام

پوست از تن رفت و مغز از استخوان‌، اما هنوز

بر نمی‌دارد چو نی دست از گریبان ناله‌ام

گرد من از عالم پرواز عنقا هم گذشت

تا کجا خواهد رساند این خانه ویران ناله‌ام

گر به دامان ادب فرسود پایم باک نیست

گاه گاهی می‌کشد تا کوی جانان ناله‌ام

مژده‌ای آسودگی کز یک تپیدن چون سپند

من شدم خاکستر و پیچید دامان ناله‌ام

بیدل از عجزم زبان درد دل فهمیدنی‌ست

بی‌تکلف چون نگاه ناتوانان ناله‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

بیخودی ننهفت اسرار دل غم پیشه‌ام

بوی می آخر صدا شد از شکست شیشه‌ام

دیگ بحر از جوش ننشیند به سرپوش حباب

مهر خاموشیست داغ شورش اندیشه‌ام

در بن هر موی من چندین امل پر می‌زند

همچو تخم عنکبوت از پای تا سر ریشه‌ام

نیست تا آبی زند بر آتش بنیاد من

گر نباشد خجلت شغل محبت پیشه‌ام

عمرها شد در جنون زار طلب برده است پیش

ناز چشم آهو از داغ پلنگان بیشه‌ام

گر نفس در سینه می‌دزدم صلای جلوه‌ایست

نیست غافل صورت شیرین ز عجز تیشه‌ام

رنگ شمعی‌ کرده‌ام‌ گل از خرابات هوس

باده می‌باید کشیدن در گداز شیشه‌ام

با همه کمفرصتی از لنگر غفلت مپرس

سنگ در طبع شرر می‌پرورد اندیشه‌ام

ناله‌ها ارکلفت دل در نقاب خاک ماند

سوخت بیدل در غبار دانه سعی ریشه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

بسکه نیرنگ قدح چیده‌ست در اندیشه‌ام

می‌کند طاووس فریاد از شکست شیشه‌ام

تخم عجزم در زمین ناامیدی کشته‌اند

ناله می‌بالد به رنگ تار ساز از ریشه‌ام

یک نفس در سینه‌ام بی‌شور سودای تو نیست

می‌کندتا خارو خس چون شیر تب در بیشه‌ام

کسب دردی تا نگردد دستگاه مدعا

نیست ممکن رفع بیکاری به چندین پیشه‌ام

قصهٔ فرهاد من نشنیده می‌باید شمرد

سرمهٔ جوهر نهان دارد صدای تیشه‌ام

مزرعم آفت کمین شوخی نشو و نماست

چون نفس می‌سوزد آخر از دویدن ریشه‌ام

بس که اسباب تعلقهای من وارستگی است

بی‌گره خیزد به رنگ ناله نی از بیشه‌ام

آنقدرها لفظم از معنی ندارد امتیاز

در لطافت محو شد فرق پری از شیشه‌ام

بیدل آب گوهر از تشویش امواج منست

با دل نفسرده فارغ از هزار اندیشه‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

 

سر اگر بر آسمان یا بر زمین مالیده‌ام

آستانش کرده‌ام یاد و جبین مالیده‌ام

برگ و ساز تر دماغیهای من فهمیدنی‌ست

عطری از پیراهنش در پوستین مالیده‌ام

سوز دل احسان پرست هر فسردن مایه نیست

من به‌کار شعله چون شمع انگبین مالیده‌ام

موی پیری شعلهٔ امید را خاکستر است

درد سر معذور صندل بر جبین مالیده‌ام

کوکبم آیینه در زنگار گمنامی گداخت

حرص پندارد سیاهی بر نگین مالیده‌ام

گوهر صد آبرو در پرده حل‌کرد احتیاج

تا عرق‌واری به روی شرمگین مالیده‌ام

جز ندامت نیست‌کار حرص و من بی‌اختیار

از پی مالیدن دست آستین مالیده‌ام

نالهٔ دل‌ گر کسی نشنید جای شکوه نیست

گوش خود باری به این صوت حزین مالیده‌ام

نیستم بیدل هوس پروانهٔ این انجمن

چشم عبرت بر نگاه واپسین مالیده‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

سینه چاک یک جهان گرد هوس بالیده‌ام

صبح آزادی چه حرف است این قفس بالیده‌ام

طمطراق گفتگوی بی‌اثر فهمیدنی‌ست

کاروانی چند آواز جرس بالیده‌ام

انفعال همتم‌، ننگ جهان فطرتم

آرزویی در دماغ بوالهوس بالیده‌ام

در خرابات ظهورم نام هستی تهمتی‌ست

چون حباب جرم مینا بی‌نفس بالیده‌ام

سوختن هم مفت فرصت بود اما مایه‌کو

پهلوی خشکی به قدر یک دو خس بالیده‌ام

هر غباری در هوای دامنی پر می‌زند

من هم ای حسرت‌کشان زین دسترس بالیده‌ام

ناله‌ام اما نمی‌گنجم درین نه انجمن

یارب این مقدار در یاد چه کس بالیده‌ام

غیر دریا چیست افسون مایهٔ ناز حباب

می‌درم پیراهنت بر خود ز بس بالیده‌ام

بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش

صور می‌خندد طنینی کز مگس بالیده‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:52 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4360277
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث