به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دست و پا گم کردهٔ شوق تماشای توام

افکند یارب سر افتاده در پای توام

اینکه رنگم می‌پرد هر دم به ناز بیخودی

انجمن پرداز خالی کردن جای توام

خانمان پرداز الفت را چه هستی‌کو عدم

هر کجا مژگان گشایم‌ گرد صحرای توام

هیچکس آواره گرد وادی همت مباد

مطلب نایاب خویشم بسکه جویای توام

نقد موهوم حباب آنگه به بازار محیط

زبن بضاعت آب سازد کاش سودای توام

خواه درد آرم به شوخی خواه صاف آیم به جوش

همچو می از قلقل آهنگان مینای توام

کیست‌ گردد مانع مطلق عنانیهای من

موج بی‌پروای توفان خیز دریای توام

سجده‌ها دارم به ناز هستی موهوم خویش

کاین غبار سرمه جوهر گرد مینای توام

در محبت فرق تمییز نیاز و ناز کو

هر قدر مجنون خویشم محو لیلای توام

می‌شکافم پردهٔ هستی تو می‌آیی برون

نقش نامت بسته‌ام یعنی معمای توام

گرمی هنگامهٔ موج و محیط امروز نیست

تا تو افشای منی من ساز اخفای توام

می‌شنیدم پیش ازین بیدل نوای قدسیان

این زمان محو کلام حیرت انشای توام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

صورت خود ز تو نشناخته‌ام

اینقدر آینه پرداخته‌ام

گر فروغی‌ست درین تیره بساط

رنگ شمعی‌ست که من باخته‌ام

رم آهو به غبارم نرسد

در قفای نگهی تاخته‌ام

دوری یار و صبوری ستم است

آبم از شرم که نگداخته‌ام

داغ تحقیق به تقلیدم سوخت

کاش پروانه شود فاخته‌ام

برده‌ام بر فلک افسانهٔ لاف

صبح خیز از نفس ساخته‌ام

شرم حیرت مژه خواباندن داشت

تیغها سر به نیام آخته‌ام

فرصت ناز حباب آنهمه نیست

سر به بی‌گردنی افراخته‌ام

هستی از خویش ‌گذشتن دارد

یک دو دم با سر پل ساخته‌ام

بیدل این بار که بر دوش من است

مژه تا خم شود انداخته‌ام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

عمرها شد نقد دل بر چشم حیران است وام

آنچه می‌یابم به مینا می‌کنم تکلیف جام

از زبان بینواییهای دل غافل مباش

غنچه چندین تیغ خون‌آلود دارد در نیام

حسرت لعلی که پرواز آشیان بیخودی‌ست

می‌گشاید موج می بال نگاه از چشم جام

ناله‌ام یارب چسان خاطرنشین او شود

نامه خاموشی بیان‌، قاصد فراموشی پیام

هر چه دارد خانهٔ آیینه بیرنگ است و بس

محو افسون دلم‌، تمثال کو، حیرت‌ کدام

رهنورد زندگی را سعی پا درکار نیست

بعد ازین بر جا نشین و از نفس بشمار گام

تهمت آسودگی بر ما سبکروحان مبند

از صدا مشکل ‌که‌ گردد جلوه‌گر غیر از خرام

احتیاج ما هوس پیرایهٔ ابرام نیست

موج در گوهر زبانها دارد اما محو کام

اعتبارات جهان آیینه‌دار کاهش است

پهلوی خود می‌خورد نقش نگین از حرص نام

گر هوایی در سرت پیچیده است از خود برآ

خانهٔ ما آنسوی افلاک دارد پشت بام

عافیت خواهی قناعت‌ کن به وضع بیکسی

شمع این وبرانه فانوسی ندارد غیر شام

مورث‌ کفران نعمت هم وفور نعمت است

از طبیعت توسنی می‌آرد آب بی‌لجام

یک تأمل وار هم‌ کم نیست سامان حباب

وای بر مغرور وهمی ‌کز نفس خواهد دوام

نام را نقش نگین بیدل دلیل شهرت است

بیشتر پرواز دارد نالهٔ مرغان دام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

گهی حجاب وگه آیینهٔ جمال توام

به حیرتم‌ که چها می‌کند خیال توام

مزاج شوقم از آب وگل تسلی نیست

جنون سرشته غبار رم غزال توام

کلاه گوشهٔ پروازم آسمان سایی‌ست

ز بس چو آرزوی خود شکسته بال توام

بس است حلقهٔ ‌گوشم خم سجود نیاز

اگر به چرخ برآیم همان هلال توام

ز امتیاز فنا و بقا نمی‌دانم

جز اینکه ذرهٔ خورشید بی زوال توام

زمانه‌گر نشناسد مرا به این شادم

که من هم آینهٔ حسن بی مثال توام

سپند من به فسردن چرا نه نازکند

نفس گداختهٔ جستجوی خال توام

مباد هیچکس آفت نصیب همچشمی

حنا گداخت که من نیز پایمال توام

به چشم تر نتوان شبنم بهار تو شد

عرق فروش گلستان انفعال توام

به خود نمی‌رسم از فکر ناقصی‌که مراست

زهی هوس که در اندیشهٔ کمال توام

خیال وحشت و آرام حیرت‌ست اینجا

چه آشیان و چه پرواز زیر بال توام

خبر ز خویش ندارم جز اینکه روزی چند

نگاه شوق تو بودم‌کنون خیال توام

زمین معرفت از ریشهٔ دویی پاک است

چرا زخویش نیایم برون نهال توام

ز شرم بیدلی خود گداختم بیدل

دلی ندارم و سودایی وصال توام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

بسکه دارد سوختن چون مجمرم در دل مقام

دور می‌گردد عرق تا می‌تراود در مشام

بسمل سعی فنایم بگذر از تسکین من

چون شرار کاغذم خواهد تپیدن کرد رام

بی‌ندامت نیست عشق از آه ارباب هوس

شعله رخت ماتمی دارد ز دود چوب خام

جز عمل آیینه‌دار جوهر تحقیق نیست

امتحان تا محو باشد تیغ می‌بندد نیام

فهم صورت دیگر و ادراک معنی دیگر است

گوش می‌باشد ز چشم آینه حسن کلام

گر کمالت نیست از رنج زوال آسوده باش

ایمن است از کاستن تا ماه باشد ناتمام

خرمی می‌خواهی از افسرده طبعیها برآ

قدر دان بوی گل بودن نمی‌خواهد زکام

سوخت خلقی برامید پخته‌کاریها نفس

کیست تا فهمد که ماییم و همین سودای خام

عیش دنیا شور بازیگاه شیطانست و بس

چند باید بود محو انفعال از احتلام

فرصت نیرنگ هستی پر تنک سرمایه است

تا تو آغوشی ‌گشایی وصل می‌گردد پیام

بس که دارد گریه بر نومیدی نخجیر من

جای تخم اشک می‌ریزد گره از چشم دام

سوختم از برق نیرنگ برهمن زاده‌ای

کز رمیدن واکند آغوش گوید رام رام

ناز پروردی‌ که موج ‌گوهرش‌ گرد رم است

ترک تمکینش نبندد صورت از سعی خرام

تا دو روزی دام چیند رنگ بر عنقای ما

حلقه‌ای چند از پر طاووس بایدکرد وام

بیدل از سامان رنگ آیینه روشن کرده‌ایم

بود داغ شمع ما را تازگی موقوف شام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

سنگ راهم می‌خورد حرصی که دارد احتشام

روز اول طعمه از جزو نگین‌ کرده‌ست نام

خانه روشن کرده‌ای هشدار ای مغرور جاه

آنقدر فرصت ندارد آفتاب روی بام

پختگی نتوان به دست آورد بی‌سعی فنا

غیر خاکستر خیال شعله هم خام است خام

تا سخن باقی بود درد است صهبای‌کمال

نیست غیر از خامشی چون صاف می‌گردد کلام

نامداران زخمی خمیازهٔ جمعیتند

سخت محروم است ناسور نگین از التیام

ذلتی در پردهٔ امید هرکس مُضمر است

کاسهٔ دریوزهٔ صیاد دارد چشم دام

بیخبر فال تماشا می‌زنی هشیار باش

شمع را واکردن چشم است داغ انتقام

به که ما و من به‌ گوش خامشی ریزد کسی

ورنه تا مژگان زدن افسانه می‌گردد تمام

طبع در نایابی مطلب سراپا شکوه است

تا بود از می تهی لبریز فریادست جام

بر نیاید شبهه در ملک یقین از انقلاب

روز روشن سایه را با شخص نتوان یافت رام

فکر استعداد خود کن فیض حرفی بیش نیست

صبح بهر عالمی صبح است و بهر شام‌، شام

همت آزاد را بیدل ره و منزل یکی‌ست

نغمه را در جاده‌های تار می‌باشد مقام

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

رفت فرصت ز کف اما من حیرت‌زده هم

آنقدر دست ندارم‌که توان سود بهم

حیرتم ‌گشت قفس ورنه درین عبرتگاه

چون نگاهم همه تن جوهر آیینهٔ رم

شمع عبرتگه دل نالهٔ داغ آلودست

بایدم شاخ‌ گلی‌ کرد درین باغ علم

سر خورشید به فتراک هوا می‌بندد

گردنی‌ کز ادب تیغ تو می‌گردد خم

بیخودی ‌گر ببرد خامه‌ام از چنگ شعور

وصف چشمت به خط جام توان‌ کرد رقم

صافی دل مده از دست به اظهار کمال

نسخهٔ آینه مپسند ز جوهر بر هم

چشمهٔ فیض قناعت غم خشکی نکشد

آب یاقوت به صد سال نمی‌گردد کم

آبرویی‌ که بود عاریتی روسیهی است

جمله زنگ‌ست اگر آینه بردارد نم

غنچهٔ وا شده آغوش وداع رنگ‌ست

به فسون دل خرم نتوان شد خرم

حرف ناصح ز خیال تو نشد مانع ما

آرزو نیست چراغی‌ که توان ‌کشت به‌ دم

عجز رفتار همان مرکز جمعیت ماست

قدم از آبله آن به‌ که ندزدد شبنم

کو مقامی ‌که توان مرکز هستی فهمید

از زمین تا فلک آغوش ‌گشوده‌ست عدم

نامداری هوسی بیش ندارد بیدل

به نگین راست نگردد خم پشت خاتم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

موج ما را شرم دریای‌ کرم

تا قیامت برنمی‌آرد ز نم

درکنار فطرت ما داد عشق

لوح محفوظ نفهمیدن رقم

سطری از خط جین ما نگاشت

سرنگونی بر نیامد از قلم

آسمانها سر به جیب فکر ماست

تاکجا بار امانت برد خم

بی وجود آثار امکان باطل است

پرتو خورشید می‌جوشد بهم

نیست موج و آب جز ساز محیط

بر حدوث اینجا نمی‌چربد قدم

هم کنار گوهر آسوده‌ست موج

در بر آرام خوابیده است رم

جهاا و آگاهی ز هم ممتاز نیست

پن سر افزود آنچه زان سرگشت‌کم

گردباد آسا درین صحرای وهم

می‌دود سر بر هوا سعی قدم

امتحان‌ گر سنگ و گل بر هم زند

فرق معدوم است در دیر و حرم

ذره تا خورشید معدوم است و بس

می‌خورد عرفان به نادانی قسم

بعد معنی ‌کسب مایی و تویی است

قرب تحقیق اینکه می‌گویی منم

شخص حیرت مانع تمثال نیست

می‌کند آیینه داری‌ها ستم

عالمی را از عدم دور افکند

این من و مای به هستی متهم

بیدل از تبدیل حرف دال و نون

شد صمد بیگانهٔ لفظ صنم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

داغم از کیفت آگاهی و اوهام هم

جنس بسیار است و نقد فرصت ناکام کم

آنقدر از شهرت هستی خجالت مایه‌ام

کز نگین من چو شبنم می فروشد نام نم

کور شد چشمش ز سوزن‌کاری دست قضا

پیش از آن ‌کز نرگس شوخت زند بادام دم

از خجالت در لب‌ گل خنده شبنم می‌شود

با تبسم آشنا گر سازد آن ‌گلفام فم

مژده ای لب تشنگان دشت بی‌آب جنون

گریه‌ای دارم‌ که خواهد شد درین ایام یم

بسکه فرصتها پر افشان هوای وحشت است

از وصالم داغ دل می‌جوشد از پیغام غم

شوق کامل در تسلیها کم از جبریل نیست

دل تپیدن ناز وحیی دارد و الهام هم

آنچه ما در حلقهٔ داغ محبت دیده‌ایم

نی سکندر دید در آیینه نی در جام جم

محو دیدار تو دست از بحر امکان شسته است

در سواد دیدهٔ حیران ندارد نام نم

محمل موج نفس دوش تپیدن می‌کشد

عافیت درکشور ما دارد از آرام رم

زین نشیمن نغمه‌ ی شوقی به سامان‌ کرده گیر

سایهٔ دیوار دارد زیر و پشت بام بم

اهل دنیا را مطیع خویش‌ کردن‌ کار نیست

پر به آسانی توان دادن به چوب خام خم

وعظ را نتوان به نیرنگ غرض بد نام‌ کرد

این فسون بر هر که می‌خواهی برون دام دم

بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما

گشت مینا و قدح را باده در اجسام سم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

 

به هر زمین که خبر گیری از سواد عدم

فتاده نامهٔ ما سر به مُهر نقش قدم

ز اهل دل به جز آثار انس هیچ مخواه

رمیده‌گیر رمیدن ز آهوان حرم

به خوان عهد و وفا خلق خاک می‌لیسند

نماند نام نمک بسکه شد غذای قسم

علم به عرصهٔ پستی شکست شهرت جاه

دمید سلسلهٔ موی چینی از پرچم

سخن اگر گهر است انفعال گویایی‌ست

خموش باش که آب گهر نگردد کم

خیال خلد تو زاهد طویله آرایی‌ست

خری رهاکن اگر بایدت شدن آدم

بسا گزند که تریاق در بغل دارد

زبان سنگ تری خشکیش بود مرهم

مزاج خودشکن آزار کس نمی‌خواهد

کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم

غبار حاجت ما طرف دامنی نگرفت

یقین شد اینکه بلند است آستان‌کرم

خجالت است خرابات فرصت هستی

قدح زنید حریفان همین به جبههٔ نم

به خط جادهٔ پرگار رفته‌ایم همه

چو سبحه پیش و پس اینجا گذشته است ز هم

به یاد وصل‌که لبریز حسرتی بیدل

که از نم مژه‌ات ناله می‌چکد چو قلم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4358245
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث