به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

وفور مال به تأکید خسّت است دلیل

گشاد دست نمی‌خواهد آستین طویل

شرر چه بال تواند گشود در دل سنگ

چراغ دیدهٔ مور است در سرای بخیل

به قوّت حشم از جادهٔ ادب مگذر

صلای ‌کام نهنگست کوچه دادن سیل

ز سرکشان به بزرگی فروتنی مطلب

چه ممکنست خمیدن رسد به ‌گردن فیل

غضب به جرأت تسلیم برنمی‌آید

حیاست آتش نمرود را ز وضع خلیل

رموز عشق سزاوار حکم هر خس نیست

نفس به حوصلهٔ من نمی‌شود تحلیل

قد خمیده به صد احتیاج داغم‌ کرد

چه گریه‌ها که نفرمود ساز این زنبیل

به سرخ و زرد منازید زیر چرخ‌ کبود

که جامه هر چه بود ماتمی است در خم نیل

به هر خیال قناعتگر است موهومی

کشید سرمه ‌به‌ چشم پری ز سایهٔ میل

هوس بضاعت موهوم ما چه عرض دهد

مبرهن است از اجمال ذره‌ها تفصیل

خبر ز دل نگرفتی‌ کسی چه چاره ‌کند

که شیشه‌ای‌ست به طاق تغافلت تحویل

ادب غبار خموشی است کاروان حباب

نهفته است به ضبط نفس درای رحیل

چو شمع خیره‌ سر فرصتیم وزین غافل

که چین بلند گرفته‌ست دامن تعجیل

تلاش علم و عمل مغتنم شمر بیدل

مکش خمار شرابی‌ که عقل راست مزیل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

بس که چون سایه‌ام از روز ازل تیره رقم

خط پیشانی من گم شده در نقش قدم

عشق هر سو کشدم چاره همان تسلیم است

غیر خورشید پر و بال ندارد شبنم

قطع خود کرده‌ام از خیر و شرم هیچ مپرس

خط کشد بر عمل خود چو شود دست قلم

راحت از عالم اسباب تغافل دارد

مژه بی‌ دوختن چشم نیاید بر هم

فیض ایثار اگر عرض تمتع ندهد

مار ازگنج چه اندوده و ماهی ز درم

نبرد چشم طمع سیری از اسباب جهان

رشتهٔ موج ندوزد لب‌ گرداب به هم

طالب صحبت معنی نظران باید بود

خاک در صحن بهشتی که ندارد آدم

عشق هر جا فکند مایدهٔ حسن ادب

هم به پایت‌ که به پایت نتوان خورد قسم

عجز طاقت چقدر سرمهٔ عبرت دارد

بسکه خم شد قد ما ماند نظر محو قدم

موی ژولیده همان افسر دیوانهٔ ماست

علم شعله به جز دود ندارد پرچم

عجز هم‌ کاش نمی‌کرد گل از جرأت ما

تیغ ما تهمت خون می‌کشد از ریزش دم

بی فنا چارهٔ تشویش نفس ممکن نیست

پنبه‌ گردد مگر این رشته‌ که‌ گردد محکم

به چه امید کنم خواهش وصلش بیدل

من ‌که آغوش وداع خودم از قامت خم

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ وهوای‌ گل

ستم‌ست غنچهٔ این چمن مژه واکند به صدای‌ گل

به حدیقه‌ای‌که تبسمت فکند بساط شکفتگی

مگر از حیا عرقی‌ کند که رسد به خنده دعای ‌گل

به فروغ شمع صد انجمن سحری‌ست مایل این چمن

چو گلیم از برو دوش من بکشند سایه ز پای ‌گل

چمنی است عالم ‌کبریا بری ازکدورت ماسوا

نشود تهی به‌ گمان ما ز هجوم رنگ تو جای ‌گل

ز بلند و پست بساط رنگ اثری نزد در آگهی

که چه یافت سبزه‌ کلاه سرو و چه دوخت غنچه قبای ‌گل

چمن اثر ز نظر نهان به مآثرت ‌که ‌کشد عنان

ز بهار می‌طلبی نشان مگذر ز آینه‌های‌ گل

قدح شکستهٔ فرصتت چقدر شراب نفس‌ کشد

به‌ خمیر طینت سنگ هم زده‌اند آب بقای‌ گل

تو به دستگاه چه آبرو ز طرب وفا کنی آرزو

که نساخت کاسهٔ‌ رنگ و بو به ‌مزاج‌ خنده‌ گدای ‌گل

به خیال غنچه نشسته‌ام به هوای آینه بسته‌ام

ز دل شکسته‌ کجا روم چو بهارم آبله پای‌گل

بگذشت خلقی ازین چمن به نگونی قدح طرب

تو هم آبگینه به خاک نه‌ که خم است طاق بنای ‌گل

ندوی چو بیدل بیخبر دم پیری از پی‌ کر و فر

که تهیست قافلهٔ سحر ز متاع رنگ و درای‌ گل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

تا بست ادب نامهٔ من در پر بسمل

پرواز گرفته‌ست شکن در پر بسمل

یاد تب شوقی ‌که ز سامان تپیدن

آسودگیم داشت سخن در پر بسمل

فرصت هوس افتاد رم آهنگ شرارم

طرز نو من گشت‌ کهن در پر بسمل

دل محو شهادتگه نازیست که اینجا

خون در رگ موجست و کفن در پر بسمل

ای شوق ‌کرا نیست تپشهای محبت

سرتا قدم من بشکن در پر بسمل

بیتابی ساز نفس از دود خموشیست

ای عافیت آتش مفکن در پر بسمل

شبگیر فنا هم چقدر داشت رسایی

عمریست‌ که داریم وطن در پر بسمل

هر جا دم تیغ تو گل افشان خیالیست

فرشست چو طاووس چمن در پر بسمل

ای راهروان منزل تحقیق بلندست

باید قدمی چند زدن در پر بسمل

بیدل هوس ‌آرایی پرواز که دارد

محو است غبار تو و من در پر بسمل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

اگر آن نازنین رود به تماشای رنگ‌گل

چمن از شرم عارضش ندهد گل به چنگ‌گل

به خرامی‌که‌گل‌کند ز نهال جنون‌گلش

الم خار می‌کشد قدم عذر لنگ‌گل

می مینای این چمن ز شکست است موجزن

پی بوگیر و درشکن به خیال ترنگ‌گل

ز نشاط عرق ثمر به‌گلاب آب ده نظر

مگشای بالت آنقدر که‌ کشند غنچه بنگ‌گل

نه به رنگ الفت بقا، نه ز بوی جلوه پرگشا

مگر این نقد پوچ را تو بسنجی به سنگ‌گل

طرب باغ رنگ اگر زند ازخنده‌گل به سر

تو هم این زخم تازه‌کن دو سه روزی به رنگ‌گل

به چنین وضع ناتوان نستیزی به این وآن

نبرد صرفه‌ای حیا به خس و خار چنگ‌گل

سحرجام فرصتم رمق شمع وحشتم

نفسی چند می‌کشم به شتاب درنگ‌گل

من بیدل درین چمن ز چه تشریف بشکفم

به فشار است رنگ هم زقباهای تنگ‌گل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

نوبهار آرد به امداد من بیمارگل

تا به جای رنگ ‌گردانم به‌ گرد یار گل

در گلستانی که شرم آیینه‌دار ناز اوست

محو شبنم می‌شود از شوخی اظهارگل

باغبان‌! از دورگردان چمن غافل مباش

تا کی‌ام دزدیده باشد رخنهٔ دیوار گل

از خموشی پرده ‌دار شوخی حسن است عشق

می‌کند بلبل نهان در غنچهٔ منقار گل

تا نفس باقیست باید خصم راحت بود و بس

هم ز بوی خویش دارد در گریبان خار گل

رنگ بو نامحرم فیض بهار نیستی است

خاک راهی باش و از هر نقش پا بردار گل

گر ز اسرار بهار عشق بویی برده‌ای

غیر داغ و زخم و اشک و آبله مشمار گل

بر بساط غنچه خسبان‌ گر رسی آهسته باش

می‌شود از جنبش نبض نفس بیدار گل

این حدیث از شمع روشن شد که در بزم وقار

داغ دارد زیب دل چون زینت دستار گل

حاصل این باغ بر دامن‌ گرانی می‌کند

چون سپر بر پشت باید بستنت ناچار گل

جلوه در پیش است تشویش دگر انشا مکن

هرکجا باشد همان بر رنگ دارد کار گل

شوخی نشو و نماها بس که شبنم‌پرور است

سبزه چون مژگان بیدل ‌کرده ‌گوهر بارگل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

می‌توان در باغ دید از سینهٔ افگارگل

کاین‌گل اندامان چه مقدارند در آزار گل

گر تبسم زین ادا چیند بساط غنچه‌اش

می‌درد منقار بلبل خندهٔ سرشار گل

ای ستمگر بر درشتی ناز رعنایی مچین

در نظرها می‌خلد هر چند باشد خارگل

فرصت نشو و نما عیار این بازبچه است

رنگ تا پر می‌گشاید می‌برد دستارگل

خانه ویرانست اینجا تا به خود جنبد نسیم

خشت چیند تاکجا بر رنگ وبو معمارگل

پهلوی همت مکن فرش بساط اعتبار

مخمل وکم‌خواب دارد دولت بیدارگل

باید از دل تا به لب چندین‌ گریبان چاک زد

کار آسانی مدان خندیدن دشوار گل

باغ امکان درسگاه عذر بی‌سرمایگی است

رنگ کو تا گردشی انشا کند پرگار گل

غفلت بی‌ درد پر بی ‌عبرتم برد از چمن

نالهٔ دل داشت بو در بستر بیمار گل

تا به فکر مایه افتادیم‌کار از دست رفت

رنگ و بو سودای مفتی بود در بازار گل

می‌برد خواب بهار نازم از یاد خطش

بی‌فسونی نیست بیدل سایهٔ دیوار گل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

می‌کند درس رمی از رنگ و بو تکرار گل

با همه بی‌دست‌وپایی نیست پُر بیکار گل

غنچه‌ها از جوش دلتنگی‌ گریبان می‌درند

ورنه این گلشن ندارد یک تبسم‌وار گل

همچو شبنم بایدت حیران به دامن کرد و بس

این چمن دارد بقدر دیدهٔ بیدار گل

عافیت مفتست اگر در ضبط خود کوشد کسی

چون پریشان شد نگردد جمع دیگر بار گل

بوی دردی می‌تراود از مزاج نوبهار

در غبار رنگ دارد نالهٔ بیمارگل

وحشتی می‌باید اسبابی دگر در کار نیست

هر قدر زبن باغ دامن چیده‌ای بردارگل

طرز روشن مشربان بیگانه از آرایش است

شمع را مشکل‌که‌گردد زینت دستارگل

اینقدر زخم آشیان ناوک بیداد کیست

آرزو چیده‌ست از دل تا لب سوفارگل

الفت اسباب منع شوق وحشت مشربی است

سد راه بو نمی‌گردد به صد دیوار گل

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت

بیدل اینجا داشت از رنگ آتش هموارگل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

با چنین شوخی نشیند تا به‌کی بیکار گل

رخصت نازی‌ که‌ گردد گرد آن دستار گل

نالهٔ ما را، ز تمکینت بهای دیگر است

می‌کند یک دم زدن صدرنگ در کهسار گل

اینقدر توفان نوای حسرت گلزار کیست

کز شکست رنگ می‌بالد به صد منقار گل

درگلستانی‌ که مخمور خیالت خفته‌ایم

رنگ می‌بازد ز شرم سایهٔ دیوار گل

آگهی آیینه‌دار معنی آشفتگی است

می‌شود خوابی‌ پریشان چون شود بیدار گل

چشم‌کو تا محرم اسرار بی‌رنگی بود

ورنه زین باغ تحیر می‌دمد بسیار گل

تا گهر باشد چرا دریا کشد ننگ حباب

حیف باشد جز دل عاشق به دست یار گل

گر کنی یک غنچه فکر عالم آزادگی

یابی از هر چین دامن صد گریبانزار گل

عشرت این باغ یکسر برگ تسلیم فناست

جبهه‌ای چند از شکفتن می‌کند هموار گل

خلوت آن جلوه غیر از حیرتم چیزی نداشت

هر قدر بی‌پرده شد آیینه‌ کرد اظهار گل

خاک ما هم می‌کشد آغوش ناز جلوه‌ای

چون بهار آمد جهانی می‌کند یکبار گل

سر به سر باغ جهان بیدل مقام حیرتست

دارد از هر برگ اینجا پشت بر دیوارگل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

 

در چمن‌ گر جلوه‌ات آرد به روی‌ کار گل

رنگها چون شمع بندد تا به نوک خارگل

رازداران محبت پرتنک سرمایه‌اند

کز جنون چیدند یک چاک‌ گریبان‌وار گل

چشم حیران شاهد دلهای از خود رفته است

نقش پایی هست در هر جا کند رفتار گل

از رگ تاکم لب امید بی‌خمیازه نیست

می‌کند زین‌ ریشه آخر نشئه‌ای سرشار گل

سبحه ریزد غنچهٔ ‌کیفیت این ‌شاخسار

گر کند در باغ‌ کفرم رشتهٔ زنار گل

الفت دلها بهار انبساط دیگر است

شاخ این‌ گلبن ز پیوند آورد بسیار گل

ناله از انداز جرأت در عرق گم می‌شود

بلبل ما را که چون شمعست در منقار گل

درگلستانی‌ که رنگ و بوی می‌سازد بهم

عالمی را از تکلف گشت ربط‌ دارگل

ای شرر در سنگ رنگ آرزو گردانده‌ گیر

چشم واکردن نمی‌ارزد به این مقدار گل

در بهارم داغ‌ کرد آخر به چندین رنگ یأس

ساغر بی‌باده یعنی بی‌جمال یار گل

برنفس بسته‌ست فرصت محمل فیض سحر

ناله شو ای رنگ تا چشمی‌ کند بیدار گل

رشتهٔ شمع‌ است مژگانم‌ که‌ گوهرهای اشک

بسکه چیدم بیدل امشب‌ کرد دیگر بار گل

ادامه مطلب
شنبه 30 اردیبهشت 1396  - 10:30 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4361353
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث