به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

به تاراج جنون دادم چه هستی و چه فرهنگش

در آتش ریختم نامی که آبم می‌کند ننگش

به مضمون جهان اعتبارم خنده می‌آید

چها این کوه درخون غوطه زد تا بسته شد سنگش

به شوخی بر نمی‌آمد دماغ ناز یکتایی

من از حیرت فزودم صفر بر اعداد نیرنگش

اگر شخص تمنا دامن ترک طلب‌گیرد

چو موج آخر گهر بندد به هم آوردن چنگش

به غفلت پاس ناموس تحیر می‌کند دل را

در کیفیت آیینه قفلی دارد از رنگش

جوانی تن زد ای غافل‌،‌کنون صبری‌که پیری هم

به‌گوش نقش پا ریزد نواهای خم چنگش

مزاج عافیت ازگردش حالم تماشاکن -

شکستی داشت این مینا که پوشیدند در رنگش

به تحریری نمی‌شایم‌، به تغییری نمی‌ارزم

ندارم آنقدر رنگی که برگردانم آهنگش

تأمل بر قفای حیرت دیدار می‌لرزد

که می‌ترسم به هم آوردن مژگان‌ کند تنگش

چه تسخیر است یارب جذبهٔ تاثیر الفت را

که رنگم تا پر افشاند حنا می‌جوشد از رنگش

در این باغم به چندین جام تکلیف جنون دارد

پر طاووس یعنی پنبهٔ مینای بی‌رنگش

به حیرت رفتهٔ آیینهٔ وهم خودم بیدل

چه صورتهاکه ننهفته‌ست برگل‌کردن رنگش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:32 PM

 

نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینهٔ فرنگش

تبسم امسال کرد پیدا رگی ز یاقوت شعله رنگش

شکست از آن چشم فتنه مایل غبار امکان به بال بسمل

مباش از افسون سرمه غافل هنوز دستی است زیر سنگش

به مرغزاری که نرگس او کند نگاهی ز کنج ابرو

ز داغ خود همچو چشم آهو به ناز چشمک زند پلنگش

چسان ز خلوت برون خرامد نقاب نگشوده نازنینی

که ششجهت همچو موج‌ گوهر هجوم آغوش‌ کرده تنگش

قبول نازش نه‌ای جنون‌ کن سر از گداز جگر برون‌کن

دلی به‌ذوق نیاز خونین حنا چه‌گل می‌دهد به چنگش

اگر دو عالم غلو نماید به شوق بی‌خواست بر نیاید

چه رنگها پر نمی‌گشاید به‌سیر باغی‌که نیست رنگش

ز سیر گلزار چشم بستن‌ کسی نشد محرم تسلی

کجاست آیینه تا نمایم چه صبح دارد بهار رنگش

دربغ فطرت نکرد کاری نبرد ازین انجمن شماری

تاملم داشت شیشه داری زدم ز وهم پری به سنگش

ز ساز عشق غرور ساغر هزار بیداد می‌کشد سر

تو از تمیز فضول بگذر شکست دل داند و ترنگش

به سعی جولان هوش بیدل نگشت پیدا سراغ قابل

مگر زپرواز رنگ بسمل رسی به فهم پر خدنگش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:32 PM

 

من و پرفشانی حسرتی ‌که ‌گم است مقصد بسملش

ز صدای خون برسی مگر به زبان خنجر قاتلش

ستم است ذوق گذشتنت ز غبارکوچهٔ عاجزی

اثری اگر نکشد به خون ز شکست آبله‌کن‌گلش

به هزار یاس ستم کشی زده‌ایم بر در عافیت

چو سفینه‌ای‌ که شکستگی فکند به دامن ساحلش

خوشت‌ آنکه خط به فنون‌ کشی سر عقل غره به خون‌ کشی

که مباد ننگ جنون‌ کشی ز توهم حق و باطلش

به شهید تیغ وفاکرا رسد ازهوس دم همسری

که‌گسیخت منطقهٔ فلک ز شکوه زخم حمایلش

دل ذره و تب جستجو سر مهر و گرمی آرزو

چه هوس ‌که تحفه نمی‌کشد به نگاه آینه مایلش

به خیال آینهٔ دل از دو جهان ستمکش خجلتم

به چه جلوه‌ها شبخون برم که نفس‌کشم به مقابلش

به هوای مطلب بی‌نشان چو سحر چه واکشم از نفس

که ز چاک پیرهن حیا عرقیست‌در دم سایلش

نه سری‌که ساز جنون‌کنم نه دلی‌که نالم و خون کنم

من بینوا چه فسون‌کنم‌که رود فرامشی از دلش

کسی از حقیقت بی‌اثر به چه آگهی دهدت خبر

به خطی‌ که وا نرسد نظر بطلب ز نامهٔ بیدلش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:32 PM

 

شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش

گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش

ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند

گر همه در سنگ باشی آنقدرها وامکش

بر نمی‌آید خرد با ساز حشرآهنگ دل

مغز مستی ‌گر نداری پنبه از مینا مکش

شمع را رعنایی او داغ خجلت می‌کند

سرنگونی می‌کشی ‌گردن به این بالا مکش

صرفهٔ هستی ندارد سایه را ترک ادب

هر طرف خواهی برو لیک ازگلیمت پا مکش

معنی نازک ندارد تاب تحریک نفس

از ادب مگسل طناب خیمهٔ لیلا مکش

خشکی خمیازه بر یاران پسندیدن تری‌ست

عالم آب است اگر ساغرکشی تنها مکش

کلفت رفع علایق از هر آفت بدتر است

خار اگر داری بیا رنج‌ کشیدنها مکش

گفتگو هنگامهٔ برهمزن روشن دلی است

این بساط آیینه‌ها دارد نفس اینجا مکش

آب می‌گردد دل از درد وطن آوارگان

ای ترحم صید دام ماهی از دریا مکش

انفعال فطرتم ای کلک نقاش ‌کرم

رنگ می‌بازد حیا ما را به روی ما مکش

نسبتت بیدل به آزادی ز مجنون نیست کم

رشته‌ای داری تو هم از دامن صحرا مکش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

به پیری از هوس زندگی خمار مکش

سپیدکشت سرت دیگر انتظار مکش

تعلق من وما ننگ جوهر عشق است

چو اشک گوهر غلتان دل به تار مکش

چوشمع خط امان غیر نقش پای تو نیست

ز جوش رنگ به اطراف خود حصار مکش

ز دیده می‌چکد آخر جهان چو قطرهٔ اشک

تو این گهر به ترازوی اعتبار مکش

جهان بی‌سر و پا بر تپش غلو دارد

اگرتو سبحه نه‌ای سر به این قطار مکش

به دشت و در همه سوکاروان دردسر است

هزار ناقه ستم می‌کشد تو بار مکش

مباد باز فتد حرص درتلاش جنون

زپای هرکه در این ره نشست خار مکش

به رنج‌کلفت تمکین غنا نمی‌ارزد

چو موج‌گوهر از آسودگی فشار مکش

ز وضع عافیتت بوی ناز می‌آید

به بحر غرق شو و منت‌کنار مکش

به حرف و صوت تهی‌گشتن از خود آسان نیست

چو سنگ محمل اوهام بر شرار مکش

چو تخم راحت بی‌ربشگی غنیمت‌گیر

سر فتاده ز نشو و نما به دار مکش

اگر ز دردسر هستی آگهی بیدل

نفس چو خامهٔ تصویر زینهار مکش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

به بر کشید ز بس جوش نازکی تنگش

فشار چین جبین ریخت با عرق رنگش

درین چمن سر و برگ حضور رنگ‌ کراست‌؟

حنا اگر نکشد دامن گل از چنگش

گلی‌ که بوی وفای تو در نظر دارد

به سنگ هم چه خیال است بشکند رنگش

به حیرتم چه تمنا شکست دامن اشک

که درد آبله پایی نمی‌کند لنگش

خرد نداشت سر و برگ نشئهٔ تحقیق

ز یک دو جام رساندم به عالم بنگش

تلاش وادی نومیدی‌ام از آن بیش است

که اشک سبحه‌ کشد در شمار فرسنگش

مزار کوهکن آن دم که بی‌چراغ شود

فتیله ترکند از خون من رگ سنگش

اگر ز آینهٔ دل غبار بردارند

عبیر پیرهن ‌کعبه جوشد از رنگش

نیافتیم در این عبرت انجمن سازی

که چون سپند نغلتد به سرمه آهنگش

به خویش باز نشد چشم ما ز وحشت عمر

دگر چه کار گشاید ز فرصت تنگش

به چار سوی تامل نیافتم بیدل

ترازویی ‌که ‌گرانتر ز دل بود سنگش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

چه لازم جوهر دیگر نماید پیکر تیغش

بس است از موج خون بیگناهان جوهر تیغش

به آیینی‌که شاخ‌گل هجوم غنچه می‌آرد

چرا خونم حمایل نیست یا رب در بر تیغش

محبت‌ گر دلیلت شد چه امکانست نومیدی

کف خون هم بجایی می‌رساند رهبرتیغش

به صد تسلیم می‌باید رضا جوی قدر بودن

چو ابرو بر سر چشمست حکم لنگر تیغش

به بال طایر رنگ از رگ‌گل رشته می‌باشد

رهایی نیست خونم‌را ز دام جوهرتیغش

اگر خورشید در صد سال یک لعل آورد بیرون

بدخشانها به یک دم بشکفاند جوهر تیغش

خطی از عافیت در دفتر بسمل نمی‌گنجد

مزن بر صفحهٔ دلهای ما جز مسطر تیغش

به حسرت عالمی بیتاب رقص بسمل است اما

که دارد آنقدر خونی‌ که‌ گردد زیور تیغش

دماغ دست‌از آب‌،‌خضر شستن‌برنمی‌دارم

بلند است از سرم صد نیزه موج‌ گوهر تیغش

درین میدان مشو منکر تلاش ناتوانان را

مه‌نو هم سری می‌آرد آخر بر سر تیغش

چه مقدار آبرو سامان‌ کند خون من بیدل

به دریا تر نمی‌گردد زبان اژدر تیغش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

کشت عاشق‌ که دهد داد گیاه خشکش

موی چینی‌ست رگ ابر سیاه خشکش

بی‌سخا گردن منعم چه کمال افرازد

سر خشکی‌ست که آتش به‌ کلاه خشکش

سر به غفلت مفرازید ز آه مظلوم

برق خفته‌ست به فوارهٔ آه خشکش

شاه اگر دامن انعام به‌ خسّت چیند

نیست جز مهرهٔ شطرنج سپاه خشکش

غفلت بیدل ما تا به‌ کجا گرد کند

ابر رحمت نشود تر به ‌گناه خشکش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

به رنگی‌کج‌کلاه افتاده خم در پیکر تیغش

که از حیرت محرف می‌خورد صورتگر تیغش

به جوی برگ گل آب از روانی دست می‌شوید

به سعی خون ما نتوان‌ گذشت از معبر تیغش

در این محفل بساط راحتی دیگر نمی‌باشد

مگر در رنگ خون غلتم دمی بر بستر تیغش

چو موج از عجزگردن می‌کشد کر و فر امکان

نمایان است توفان شکست از لشکر تیغش

کدورت بر نیارد طینت خورشید سیمایان

بیاض صبح دارد آینه روشنگر تیغش

گرانجانی‌ست زبر سایهٔ برق بلا بودن

ز فرق‌ کوه دشوارست خیزد لنگر تیغش

چوگل در پیکر افسرده‌ام خونی نمی‌باشد

به پرواز آیدم رنگی مگر از شهپر تیغش

کند گرد از کدامین کوچه خون بسملم یارب

سراغ نقش پایی برده‌ام تا جوهر تیغش

بهار فیض دررنگ شهادت خفته است اینجا

تبسم بر سحر دارد جراحت پرور تیغش

خط تسلیم سرمشق‌کمال دیگر است اینجا

به جوهر ناز دارد گردن فرمانبر تیغش

به خون بیدلان‌گویند ابرویش سری دارد

سر سودایی من هم به قربان سرتیغش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

 

به هر بزمی که باشد جلوه فرما جوهرتیغش

به چشم زخم دلها سرمه‌گردد جوهرتیغش

زلال آبروها می‌زند موج از پر بسمل

به‌ کوثر سر فرو نارد تمنا پرور تیغش

ز رنگ خویش‌گردد پایمال برق نومیدی

کف خونی‌ که نگذارند برگرد سر تیغش

چو آن مصرع‌ که هرحرفش‌کشد تا معنی رنگین

به قصد خون من جوهر بود بال وپرتیغش

توان خواند از غرور حسن عجز حال مشتاقان

خطی جز سرنوشت ما ندارد دفتر تیغش

تغافل پیشه‌ای درکار ابروی کجش دارد

کجا شور شهیدان بشنودگوش‌کر تیغش

به خون بسملی‌گر تهمت‌آلود هوس‌گردد

شفق بر خود تپد از رشک دامان تر تیغش

به بحر عشق هر موج از حبابی سرخوش است اما

سری کو تا به عرض گردش آرد ساغر تیغش

ندارد موج هرگز درکنار بحر آسودن

به این شوخی چسان خوابیده جوهر در بر تیغش

در این محفل‌که یک خواب فراموش است راحتها

کجا پهلو نهد کس‌ گر نباشد بستر تیغش

به قطع زندگی بیدل نفس مهلت نمی‌خواهد

رموز بی‌نیامی روشن‌ است از پیکر تیغش

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:17 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365997
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث