به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

خودسر ز عافیت به تکلف برید و بس

آهی‌ که قد کشید به دل خط‌ کشید و بس

راه تلاش دیر و حرم طی نمی‌شود

باید به طوف آبلهٔ پا رسید و بس

جمعی‌ که در بهشت فراغ آرمیده‌اند

طی‌ کرده‌اند جادهٔ دشت امید و بس

دل با همه شهود ز تحقیق پی نبرد

آیینه آنچه دید همین عکس دید و بس

ناز سجود قبلهٔ توفیق می‌کشیم

زین‌ گردنی‌ که تا سر زانو خمید و بس

محمل‌کشان عجز، فلکتاز قدرتند

تا آفتاب سایه به پهلو دوید و بس

عیش بهار عشق ز پهلوی عجز نیست

در باغ نیز، شمع‌ گل از خویش چید و بس

ما را درین ستمکده تدبیر عافیت

ارشاد بسمل است‌ که باید تپید و بس

هیهات راه مقصد ما وانموده‌اند

بر جاده‌ای‌ که هیچ نگردد پدید و بس

خواندیم بی‌تمیز رقمهای خیر و شر

از نامه‌ای که بود سراسر سفید و بس

رفع تظلم دم پیری چه ممکن است

هرجا رسید صبح‌ گریبان د‌رید و بس

بیدل پیام وصل به حرمان رساندنی‌است

موسی برون پرده ندیدن شنید و بس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

غم نه‌تنها بر دلم نالید و بس

عیش هم بر فرصتم خندید و بس

گر طواف‌ کعبهٔ درد آرزوست

می‌توان گرد دلم گردید و بس

چون ‌گلم زین باغ عبرت داده‌اند

آنقدر دامن که باید چید و بس

جاده چون طی شد حضور منزل است

رشته می‌باید به پا پیچید و بس

علم دانش یک قلم هیچ است و پوچ

اینقدر می‌بایدت فهمید و بس

صحبت دل با نفس معکوس بود

سبحه اینجا رشته‌ گردانید و بس

دل حرم تا دیر در خون می‌تپید

خانه راه خانه می‌پرسید و بس

چون شرر در راه ‌کس ‌گردی نبود

شرم فرصت چشم ما پوشید و بس

بر بهار عیش می‌نازد غنا

بیخبرکاین‌گل قناعت چید و بس

بیقرارم داشت درد احتیاج

ناله‌ای‌ کردم‌ که‌ کس نشنید و بس

منزل مقصود پرسیدم ز اشک

گفت باید یک مژه لغزید و بس

بیدل اسباب جهان چیزی نبود

زندگی خواب پریشان دید و بس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس

هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس

سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند

این‌گره‌ گر واشود تارست و بس

گر بلند و پست نفروشد تمیز

از زمین تا چرخ هموارست و بس

هر نفس صد رنگ بر دل می‌خلد

زندگانی نیش آزارست و بس

چند باید روز بازار هوس

چینی‌ات را مو شب تارست و بس

باغ امکان نیست آگاهی ثمر

جهل تا دانش جنون‌ کارست و بس

مبحث سود و زیان در خانه نیست

شور این سودا به بازارست و بس

کاری از تدبیر نتوان پیش برد

هر که در کار است‌، بیکارست و بس

دود نتوان بست بر دوش شرار

چون ‌ز خود رستی ‌نفس‌ بارست‌ و بس

جهل ما بیدل به آگاهی نساخت

نو ربر ظلمت شب تارست و بس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

زندگی محروم تکرارست و بس

چون شرر این جلوه یک بارست و بس

از عدم جویید صبح ای عاقلان

عالمی اینجا شب تارست و بس

از ضعیفی بر رخ تصویر ما

رنگ اگر گل می‌کند بارست و بس

غفلت ما پردهٔ بیگانگی‌ست

محرمان را غیر هم بارست و بس

کیست تا فهمد زبان عجز ما

ناله اینجا نبض بیمارست و بس

نیست آفاق از دل سنگین تهی

هرکجا رفتیم کهسارست و بس

از شکست شیشهٔ دلها مپرس

ششجهت یک نیشتر زارست و بس

در تحیر لذت دیدار کو

دیدهٔ آیینه بیدارست و بس

اختلاط خلق نبود بی‌گزند

بزم صحبت حلقهٔ مارست و بس

چون حباب از شیخی زاهد مپرس

این سر بی‌مغز دستارست و بس

ای سرت چون شعله پر باد غرور

اینکه‌ گردن می‌کشی‌، دارست و بس

بیدل از زندانیان الفتیم

بوی گل را رنگ، دیوارست و بس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

نیست بی‌شور حوادث آمد و رفت نفس

کاروان موج دارد از شکست خود جرس

باغ امکان را شکست رنگ می‌باشد کمال

ای ثمر گر فرصتی داری به کام خویش رس

تا توانی پاس آب روی سایل داشتن

خودفروشی های احسان به‌ که ننمایی به کس

ای عدم آوازه قید زندگی هم عالمی‌ست

بیضه ‌گر بشکست‌، چون ‌طاووس رنگین ‌کن ‌قفس

مشت خونی هرزه‌گرد کوچهٔ زخم دلیم

حسرت است‌اینجا به جز عبرت چه‌می گردد عسس

دستگاه سفله‌خویان مایهٔ شور و شر است

خالی از عرض طنینی نیست پرواز مگس

چون به آگاهی رسیدی‌ گفت و گوها محو کن

نیست منزل جز بیابان مرگی شور جرس

بی‌غباری نیست هرجا مشت خاکی دیده‌ایم

شد یقین ‌کز بعد مردن هم نمی‌میرد هوس

چون‌ حبابم ‌بیدل از وضع‌ خموشی ‌چاره نیست

صاحب آیینه را لازم بود پاس نفس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

از لب خامش زبان واماندهٔ کام است و بس

بال از پرواز چون ماند آشیان دام است و بس

مرکز تسخیر دل جز دیده نتوان یافتن

گوش‌مینا حلقه‌ای گر دارد آن جام است وبس

تا نفس باقی‌ست نتوان بست بال احتیاج

این غناهایی‌که ما داربم ابرام است و بس

از نشان ‌کعبهٔ مقصود آگه نیستم

اینقدر دانم که هستی‌ساز احرام است و بس

وادی امکان ندارد دستگاه وحشتم

هر طرف جولان‌ کند نظاره یک گام است و بس

بسته است از موی چینی صورتم نقاش صنع

صبح ایجادم همان ‌گل‌ کردن شام است و بس

دستگاه ما و من چون صبح برباد فناست

صحن این‌ کاشانه‌ها یکسر لب بام است و بس

کاش از خجلت شرارم برنمی‌آمد ز سنگ

سوختم از شرم آغازی که انجام است و بس

برپر عنقا تو هر رنگی‌که می‌خواهی ببند

صورت آیینهٔ هستی همین نام است و بس

بیش از این نتوان به افسون محبت زیستن

داغم از اندیشهٔ وصلی‌ که پیغام است و بس

پختگی دیگ سخن را باز می‌دارد ز جوش

تا خموشی ‌نیست بیدل مدعا خام‌ است و بس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

ذوق شهرتها دلیل فطرت خام است و بس

صورت نقش نگین خمیازهٔ نام است و بس

نوحه‌کن بر خویش اگر مغلوب چشم افتاد دل

آفتاب آنجاکه زبر خاک شد شام است وبس

از قبول عام نتوان زیست مغرور کمال

آنچه تحسین دیده‌ای زین قوم دشنام است و بس

حق‌شناسی کو، مروت کو، ادب کو، شرم کو

جهد اهل فضل بر یکدیگر الزام است و بس

گلرخان دام وفا از صید الفت چیده‌اند

گردش چشمی‌که هوش می‌برد جام است و بس

هرچه می‌بینی بساط‌ آرای عرض حیرت است

این گلستان سربه‌سر یک نخل بادام است و بس

هیچکس را قابل آن جلوه نپسندید عشق

جوهر حیرانی آیینه اوهام است و بس

در ره عشقت‌ که تدبیر آفت بیطاقتی‌ست

هر کجا واماندگی‌ گل‌ کرد آرام است و بس

بال آهی می‌کشد اشکی‌ که می‌ربزیم ما

شبنم ما را هوا گشتن سرانجام است و بس

از تعلق آنقدر خشت بنای کلفتی

اندکی از خود برآ، عالم سر بام است و بس

چون سیاهی رفت از مو، فکر خودرایی خطاست

جامه هرگه شسته‌گردد باب احرام است و بس

فطرت بیدل همان آیینهٔ معجزنماست

هر سخن‌ کز خامه‌اش می‌جوشد الهام است وبس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

صاحب دل را نزیبد گفت‌وگو با هیچکس

محرم آیینه چون تمثال باید بی‌نفس

جز ندامت پرتوی از شمع هستی گل نکرد

نخل ماتم راست اشک از میوه‌های پیشرس

در بیابانی که مابار خموشی بسته‌ایم

با نگاه چشم حیران می‌دمد شور جرس

الفت اسباب دل را جوهرآیینه شد

آب می‌گردد نهان آخر ز جوش و خار و خس

ای ندامت آب گردان خاک بنیاد مرا

تا در این صورت توانم دست شستن از هوس

تیغ استغنای قاتل رنگی از من برنداشت

دست خون بسملم در دامن چاک است و بس

نیست‌گر پرواز سیر بیخودی هم عالمی‌ست

از شکست رنگ پیداکرده‌ام چاک قفس

خاکساری می‌رسد آخر به داد سرکشی

اضطراب موج راساحل بود فریادرس

چون‌ حیا غالب‌ شود غیر از خموشی‌ چاره نیست

هرکه باشد چون گهر در آب می‌دزدد نفس

لذت درد محبت هم تماشاکردنی‌ست

دل به‌ذوقی می‌خورد خونم‌که نتوان‌گفت بس

کاروان عمر بیدل مقصدش معلوم نیست

می‌چکد اشک و قیامت می‌کند شور جرس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

کاروان ما نداردگردی از صوت جرس

صبح بر دوش شکست رنگ می‌بندد نفس

در ترازویی‌ که صبر عاشقان سنجیده‌اند

کوه اگر گردد تحمل نیست همسنگ عدس

آشیان دل پناه هرزه‌گردیهای ماست

خانهٔ آیینه دارد جای آرام نفس

در ادبگاه ظهور از منت دونان منال

شعله هم‌کاه ضعیفی می‌شود محتاج خس

عافیت خواهی‌، در الفت سواد فقر زن

بهر صید خواب فرشی سایه می‌باشد نفس

از هوس با هیچ قانع شو که اینجا عنکبوت

می‌کند صید هما در سایهٔ بال مگس

صبح عیش و شام ‌کلفت توام یکدیگرند

شعله و دود آنقدر با هم ندارد پیش و پس

چون امل جوشید از طبعت فنا آماده باش

نیست بی‌فال سفر آشفتن موی فرس

گاه کندنها صدا می‌بالد از نقش نگین

بی خروشی ‌نیست ‌گر سنگی‌ خورد بر پای ‌کس

می‌روی از خود دمی هم وضع آزادی برآ

خانه را روشن ‌کن‌، آتش زن به بنیاد هوس

تا توانی صبر کن بیدل در این ‌کلفت‌ سرا

چون سحر آخر پر پرواز خواهد شد نفس

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

 

ای بیخودی بر آینهٔ وهم رنگ ریز

یعنی غبار ما به سر نام و ننگ ریز

شور شکست‌شیشه‌در این‌بزم‌قلقل است

چندی به جام وهم شراب ترنگ ریز

موقوف‌ گریه نیست بساط بهار عجز

خونت نماند برجگر از چهره رنگ ریز

ای جستجو اگر هوس آرمیدنی‌ست

ما را بجای آبله در پای لنگ ریز

روزی دو در وفاکدهٔ فقر صبر کن

بر شیشه‌خانهٔ هوسی چند سنگ ریز

رنگ ادب نریختی از شرم آب شو

گوهر نبسته‌ای چو عرق بی‌درنگ ریز

یک دشت وحشت است چمنزار کاینات

آیینهٔ خیال ز داغ پلنگ ریز

ای نوبهار، بیهوده نقاش وحشتی

یک برگ ‌گل زعالم تصویر رنگ ریز

دلهای خلق قابل تأثیر عجز نیست

پرواز ناله در پر و بال خدنگ ریز

عمری‌ست امتحانکدهٔ درد الفتیم

یارب دل ‌گداختهٔ ما ز سنگ ریز

آرامگاه وحشت رنگند غنچه‌ها

خونم بر آستانهٔ دلهای تنگ ریز

مفت است اگر به وهم غنا متهم شوی

چون تار، ساز آنچه نداری ز چنگ ریز

تا وعده‌گاه خنجر نازت کشیده‌ام

خون فسرده‌ای‌که چه‌گویم چه رنگ ریز

غارت سرشتهٔ نگه کافر توایم

یاد از غبار ماکن و طرح فرنگ ریز

بیدل مآل هستی موهوم ما فناست

این قطره را همان به دهان نهنگ ریز

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 6:06 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369790
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث