به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر

چو موج چند توان رفت راه در زنجیر

امل به طبع نفس صبح محشری دارد

هنوز ربشه نهفته‌ست آه در زنجیر

چه ممکن است ز سودای طره‌ات رستن

نشسته‌ایم به روز سیاه در زنجیر

به ساز زندگی آزادگی نیاید راست

کسی چه عرض دهد دستگاه در زنجیر

به هر صفت‌که تامل‌کنی‌گرفتاری‌ست

تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجیر

به جرم زندگی است این‌که می‌برند به سر

گداز دلق و شه از حب جاه در زنجیر

چو بخت‌، یار نباشد، به جهد نتوان‌کرد

ز حلقه‌های مرصع‌کلاه در زنجیر

نشانده‌ام به سر انتظار جنون

هزار چشم تهی از نگاه در زنجیر

هجوم ناله‌ام‌، از راحتم مگو بید‌ل

کشیده‌ام نفسی گاهگاه در زنجیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

نه غنچه عافیت افسون‌، نه‌ گل بقا تأثیر

جهان رنگ‌، شکست ‌که می‌کند تعمیر

نشد ز عالم و جاهل جز اینقدر معلوم

که آن به خواب فتاد آن دگر پی تعبیر

گرفتم اوج پر است اعتبار عنقایت

به نارسایی بال مگس‌،‌کلاغ مگیر

نفس مسوز به آرایش بساط جنون

بس است آبله فانوس خانهٔ زنجیر

به تیغ هم نشود باز عقدهٔ‌ گرداب

به موج خون مکن ای بحر ناخن تدبیر

به شرم‌کوش‌که بنیاد حسن خوبان را

گرفته‌اند در آب گهر گل تعمیر

دلیل عبرت ما نیست غیر آ‌گاهی

گشاد دام نگاه است وحشت نخجیر

نیافتیم در این‌ کارگاه فقر و غنا

کم احتیاجی خود جز کفایت تقدیر

چه ممکن است‌ که ما را ز یأس وانخرد

به قحط‌ سال ترحم ذخیرهٔ تقصیر

زمان فرصت دیدار سخت موهوم است

به سایهٔ مژه نظّاره می‌کند شبگیر

ز تیغ حادثه پروا نمی‌کند بیدل

کسی‌که برتن او جوشن است نقش حصیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

خیال زلف‌ که واکرد راه در زنجیر

که عجز نالهٔ ما کنده چاه در زنجیر

به محفل تو که غیرت ادب‌پرست حیاست

ز جوهر آینه دارد نگاه در زنجیر

چو نرگس تو که مژگان‌ کمند آفت اوست

کسی ندید بلای سیاه در زنجیر

شبی‌ که موج‌ سرشکم به قلب چرخ‌ زند

برد تپیدن سیاره راه در زنجیر

ز بسکه حلقهٔ داغم به دل هجوم آورد

تپش به دام وطن ‌کرد آه در زنجیر

به هر شکن ‌که ز گیسوی یار می‌بینم

نشسته است دلی بیگناه در زنجیر

نفس نجسته ز دل صورخیز حسرتهاست

صداکه دید به این دستگاه در زنجیر

به دور خط تو آزادگی چه امکان است

شکسته است دو عالم نگاه در زنجیر

به دستگاه سپهرم فریب نتوان داد

شکست نالهٔ مجنون‌ کلاه در زنجیر

چو موج‌ آینهٔ مستی‌ات گرفتاری‌ست

ز خود نجسته رهایی مخواه در زنجیر

ز ریشهٔ دم تسلیم می‌تپد بیدل

نهال‌ گلشن ما تا گیاه در زنجیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

زهی ز روی تو آیینه آفتاب میر

نگه به سیر جبین تو موج ساغر شیر

به عالمی که تویی نارساست کوششها

وگرنه نالهٔ عاشق نمی‌کند تقصیر

بیاض شعر به توفان رود چو کاغذ باد

ز وصف زلف تو گر مصرعی کنم تحریر

ز حال ما به تغافل گذشتن آسان نیست

چو آب آینه داریم خاک دامنگیر

سپند نیم نفس بال اختیار نداشت

که بست محمل پرواز ما به دوش صفیر

ز چشم اهل تحیر نشان اشک مخواه

که کس گلاب نمی‌گیرد از گل تصویر

به زندگی چو نفس بی‌تلاش نتوان زیست

هوای راحت اگر افشرد دماغ‌، بمیر

بجاست با همه وحشت تعلق اوهام

نشد به ناله میسر گسستن زنجیر

به اشک و آه که جز دام ناامیدی نیست

چو شمع چند کنم رنگ رفته را تسخیر

فغان که بسمل محروم من به رنگ شرار

نبرد ذوق تپیدن به فرصت یک تیر

به خاک ریخت فلک بال طاقتم بیدل

به حکم هفت کمان تا کجا پرد یک تیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

غبار فرصت از این خاکدان وهم مگیر

که پیرگشت سحرتا دهن‌گشود به شیر

امل به صبح قیامت رساند گرد نفس

گذشت فرصت تقدیمت آن سوی تاخیر

همین‌کشاکش اوهام تا ابد باقی‌ست

فنا بجاست توخواهی بزی و خواه بمیر

در این چمن نفسی می‌کشیم و می‌گذربم

گمان مبر به‌کمانخانه آرمیدن تیر

نفس درازی اظهار جرأت آهنگ است

به سرمه تا نرسد ناله‌، عذر ما بپذیر

هنوز دامن صحرا ز گردباد پُر است

غبار عالم دیوانه نیست بی‌زنجیر

در این ستمکده سود و زیان من این است

که از شکستن دل ناله می‌کنم تعمیر

سیاه‌بختی‌ام آرایشی نمی‌خواهد

ز خاک پیرهن سایه را بس است عبیر

صفای دل به نفس عمرهاست می‌بازم

چو صبح آینه در زنگ می‌کنم شبگیر

به ناتوانی من یاس می‌خورد سوگند

که ناله‌ای نکشیدم چو خامهٔ تصویر

ز ساز عجز به هرجا نفس زدم بیدل

به قدر جوهر آیینه شد بلند صفیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

حکم دل دارد ز همواری سر و روی‌ گهر

جز به روی خود نغلتیده‌ست پهلوی‌گهر

خواه دنیا، خواه عقباگرد بیتاب دل است

بحر و ساحل ریشه‌گیر از تخم خودروی‌ گهر

ذوق جمعیت جهانی را به شور آورده است

در دماغ بحر افتاد ازکجا بوی‌گهر

خاک افسردن به فرق اعتبار خودسری

قطره بار دل‌کشد تاکی به نیروی‌گهر

آبرو دست از تلاش ‌کار دنیا شستن است

خاک ساحل باش ای نامحرم خوی‌گهر

مدعا زین جستجو افسردن است آگاه باش

هرکجا موجی‌ست از خود می‌رود سوی ‌گهر

خفّت اهل وقار از بی‌تمیزیها مخواه

قطره را نتوان نشاندن در ترازوی‌گهر

موج استغناست خشکی در قناعتگاه فقر

بی‌نمی در طبع ما آبی‌ست از جوی‌گهر

کس به آسانی نداد آرایش اقبال ناز

موج چوگانها شکست از بردن گوی گهر

فکر خویش آن نیست‌کز دل رفع ننمایی دویی

فرق نتوان یافت از سر تا به زانوی گهر

غازهٔ اقبال من خاک ره فقر است و بس

بیدل از گرد یتیمی شسته‌ام روی‌ گهر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر

ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر

چه ممکن است در این انجمن نهان ماند

سیاه‌بختی عاشق چو مو به‌ کاسهٔ شیر

خرابهٔ دل محزون بینوایان را

به جز غبار تمنا که می‌کند تعمیر

بهار هستی اگر این بود خوشا رنگی

که صرف‌ کرد سپهرش به پردهٔ تصویر

ز دست اهل عدم هرچه آید اعجاز است

به خدمتم نپذیرند اگرکنم تقصیر

شرارکاغذم از آه من‌ حذر مکنید

که هم به خود زنم آتش اگرکنم تاثیر

گرفتم اینکه در این دشت بی‌نشان مقصد

به منزلی نرسیدی سراغ آبله‌ گیر

سواد نسخهٔ ما سخت مبهم افتاده‌ست

خیال حیرت آیینه می‌کند تحریر

نگشت سعی امل سد راه وحشت عمر

به پای شعله نشد موج خار و خس زنجیر

زمین طینت ما نیست‌ کینه‌خیز نفاق

به آب‌، آتش یاقوت‌ کرده‌اند خمیر

به خود ستم مکن ای ظالم حسد بنیاد

که هست یکسر پیکان همیشه در دل تیر

حذر ز زمزمهٔ عندلیب ما بیدل

که اخگرست به منقار ما چوآتشگیر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

به خود آنقدرکروفر مچین‌که ببنددت پی‌کین‌کمر

حذر از بلندی دامنی که ‌گران ‌کند ته چین‌ کمر

ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان

که مباد چون خط‌ کهکشان فکند به چرخ برین ‌کمر

بگذارکوشش حرص دون ته قبر زنده فرو رود

توبه سنگ نقب هوس مزن پی نام نقش نگین‌کمر

ز قبول خدمت ناکسان خجل است فطرت محرمان

نبری به حکم جنون‌ گمان‌ که‌ کند طواف سرین‌ کمر

همه بسته‌اند میان دل به هوای سیم و خیال زر

تو ببند سبحه صفت همان به ره اطاعت دین‌کمر

به حضور معبد ما و من نرسید هیچکس از عدم

که نبست سجدهٔ هستی‌اش به میان ز خط جبین‌ کمر

که دوید درپی جستجوکه نبرد ره به وصال او

چه‌ گمان ره طلب تو زد که نبسته‌ای به یقین‌ کمر

چو سحر فسرده نفس نه‌ای‌، ز گذشتن این همه پس نه‌ای

تو گران رکاب هوس نه‌ای‌، مگشا به خانهٔ زین‌ کمر

به مآل شوکت سرکشان بگشود چشم تو نیستان

که به خاک تیره در این چمن چقدر نهفته زمین کمر

ز غرور شمع وتعینش همه وقت می‌رسد این نوا

که علم به سرکش و ناز کن به همین‌ کلاه و همین‌ کمر

ز حباب و موج و مثالشان سبقی به بیدل ما رسان

که مدوزکینهٔ خودسری به امید طاقت این کمر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور

که نیست خانهٔ زنجیر بی‌صدا معمور

وجود عاریت آیینه‌دار تسلیم است

مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور

محیط فال حبابی نزد ز هستی من

نماید آینه ‌ام را مگر سراب از دور

به یاد جلوه قناعت‌کن و فضول مباش

که سخت آینه ‌سوز است حسن خلوت طور

نقاب معنی مطلوب از طلب واکرد

قدح دماندن خمیازه بر لب مخمور

شه سریر یقین شد کسی ‌که چون حلاج

فراشت از علم دار رایت منصور

در این جنونکده حیرت‌طراز عبرتهاست

کمال باقی یاران به دستگاه قصور

گزیرنیست به زبر فلک ز شادی وغم

به نوش و نیش مهیاست خانهٔ زنبور

سفال خویش غنیمت شمر که مدتهاست

شکست چینی مو ریخت ازسر فغفور

در آب ملک قناعت‌ که می‌خرند آنجا

غبار شوکت جم سرمه ‌وار دیده ی مور

به چشم عبرت اگر بنگری نخواهی دید

ز جامه جز کفن ‌، از خانه‌ها ، به غیر قبور

اگر نه‌ کوری و غفلت فشرده مژگانت

گشاد چشم مدان جز تبسم لب‌ گور

گواه غفلت آفاق‌ کسب آگاهی‌ست

همان ‌خوش است که ‌باشد به خواب دیده ی ‌کور

زبان ز حرف خطا محو کام به بیدل

به هرزه چند کشی دست از آستین شعور

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

نکرد ضبط نفس راز وحشتم مستور

چو بوی‌گل شدم آخر به خاموشی مشهور

ز جلوهٔ تو چه‌گوید زبان حیرت من

که هست جوهر آیینه درسخن معذور

به یاد لعل تو شیرازه می‌توان بستن

چو غنچه دفتر خمیازه برلب مخمور

سر بریده نجوشد چرا ز پیکر شمع

به محفل تو که آیینه می‌دهد منصور

اگر رهی به ادبگاه درد دل می‌برد

شکست شیشهٔ ما محتسب نداشت ضرور

ز ننگ زاهد ما بگذر ای برودت طبع

به حق ریش دوشاخی‌ که نیست کم ز سمور

خلاف قاعدهٔ اصل آفت‌انگیزست

حذر کنید ز آبی‌ که سرکشد ز تنور

به عالمی‌که زند موج شعله مجمر دل

ز چشمک شرری‌ بیش نیست آتش طور

ز صبح و شبنم این باغ چشم فیض مدار

مجو طراوت عیش از چکیدن ناسور

مروت است نگهبان عاجزان ورنه

کسی دیت ننماید طلب ز کشتن مور

غبار ذرگی آیینه‌دار منفعلی‌ست

چه ممکن است فلک‌ گشتنم‌ کند معذور

منی به جلوه رساندم‌ که در تویی‌ گم شد

نداشت آینهٔ عجز بیش از این مقدور

به جام خندهٔ‌گل مست عشرتی بیدل

نرفته‌ای به خیال تبسم لب‌گور

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367018
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث