به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ز صبح طلعتش آیینهٔ دل را صفا بنگر

ز شام طره‌اش چون شب دلیل بخت ما بنگر

به ‌کشت صبر ما برق نگاهش را تماشا کن

ز چین ابرویش دندانهٔ داس بلا بنگر

به پای زلف از هر حلقه خلخالی تماشاکن

به دست نرگس بیمارش از مژگان عصا بنگر

غبار خاطر خورشید از خطش برون آمد

به باغ دلفریبی شوخی این سبزه را بنگر

به جای خنده‌های غفلت ‌گل درگلستانها

ز موج اشک بلبل در گلستان حیا بنگر

نشان مردمی بیدل چه جویی از سیه‌چشمان

وفا کن پیشه و زین قوم آیین جفا بنگر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

گل عجزی تصور کن بهارکبریا بنگر

ز ما رنگی تراش و در کف پایش حنا بنگر

ز سیر موج‌ ، وضع قطره‌ ها پنهان نمی‌گردد

به زلف او نظر افکنده‌ای احوال ما بنگر

نگاه هرزه چون شمع اینقدر بی‌ طاقتت دارد

اگر آسودگی خواهی دمی در زیر پا بنگر

ندارد پرده ی نیرنگ هستی جز من و مایی

به هر نقشی که چشمت واشود رنگ صدا بنگر

به چشم شوخ تا کی هرزه ‌تاز شش جهت بودن

از این و آن نظر بربند و یکجا جمله را بنگر

ز حسرت‌خانهٔ اسباب سامان گذشتن کو

در این ره تا ابد از خود رو و رو بر قفا بنگر

سواد انتظار جاه تا چشمت ‌کند روشن

به عبرت استخوان کن سرمه و بال هما بنگر

نگاه ناتوانش سرمه ‌کرد اجزای امکان را

قیامت دستگاهی های این مژگان عصا بنگر

حباب باده امشب با صراحی چشمکی دارد

که برتشویش قلقل خندهٔ اهل فنا بنگر

چه لازم پرده بردارد حباب از ساز موهومش

گریبان‌چاکی عریانی من در قبا بنگر

گریبان فنا آغوش اقبال بقا دارد

شکوه سربلندیها به چشم نقش پا بنگر

زبان بیخودی افسانهٔ تحقیق می‌گوید:

که عرض هرچه خواهی چون نگاه از خود برآ بنگر

کدورت‌خیز اوهامند ابنای زمان‌، بیدل

دم حاجت دماغ این عزیزان را صفا بنگر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

نمی‌گویم به‌گردون سیرکن یا بر هوا بنگر

نگاهی ‌کرده‌ای ‌گل تا توانی پیش پا بنگر

به پرواز هوا تاکی عروج آهستگی غفلت

حضیض قدر جاه از سایهٔ بال هما بنگر

نگردی ازگرانیهای بار زندگی غافل

به عبرت آشناکن دیده و قد دوتا بنگر

تو ای زاهد مکن چندین جفا در حق بینایی

برآ از خلوت و کیفیت صنع خدا بنگر

حباب بیسر و پایت پیامی دارد از دریا

که ای غافل زمانی خویش را از ما جدا بنگر

چو نی از ناتوانی ناله‌ها در لب‌گره دارم

نفس‌ کن صرف امداد من و عرض نوا بنگر

در این‌گلزار هر سو شبنمی بر خاک می‌غلتد

به حال خندهٔ‌ گل ‌گریه‌ها دارد هوا بنگر

خرام سیل در وبرانه‌ها دارد تماشایی

ز رفتارت قیامت می‌رود بر دل بیا بنگر

جبینی‌سود و رنگ تهمت خون بست برپایت

به آیین ادب‌گستاخی رنگ حنا بنگر

به انصاف حیا تا پردهٔ روی حسد بندی

به‌آن‌چشمی‌که‌خود را دیده‌باشی سوی ما بنگر

ز ساز رفتن است آماده همچون شمع اجزایت

سراپای خود ای غافل به چشم نقش پا بنگر

اثرهای مروت از سیه‌چشمان مجو بیدل

وفا کن پیشه و زین قوم‌، آیین جفا بنگر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

از بس که زد خیال توام آب در نظر

مژگان شکسته‌ام ز رگ خواب در نظر

هر گوهری که در صدف دیده داشتم

از خجلت نثارتو شد آب در نظر

روز و شبم به عالم سیر خیال توست

خورشید در مقابل و مهتاب در نظر

تا کی در انتظار بهار تبسمت

شبنم صفت نمک زدن خواب در نظر

آنجاکه نیست ابروی بت قبلهٔ حضور

خون می‌خورد برهمن محراب در نظر

ما در مقام آینهٔ رنگ دیگریم

چون اشک‌، داغ در دل و سیماب در نظر

بیچاره آدمی به تکلف‌کجا رود

اوهام در تخیل و اسباب در نظر

تاگل‌کند نگاه به مژگان تنیده است

از زلف‌کیست اینقدرم تاب در نظر

ای جلوه انتظار پری‌، سیر شیشه کن

جز لفظ نیست معنی نایاب در نظر

بیدل در انتظار تو دارد ز آه و اشک

صدگردباد در دل وگرداب در نظر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

دام ز سیر گلشن اسباب در نظر

رنگی‌ که شعله می‌زندم آب در نظر

خون شد دل ازتکلف اسباب زندگی

یک لفظ پوچ و آن همه اعراب در نظر

مخمل نه‌ایم ولیک ز غفلت نصیب ماست

بیداریی‌که نیست به جز خواب در نظر

در وادی طلب که سراب است چشمه‌اش

اشکی مگر نشان دهدم آب در نظر

همواری از طبیعت روشن نمی‌رود

تار نگاه را نبود تاب در نظر

گلها چوشبنمت به سروچشم جا دهند

گر باشدت رعایت آداب در نظر

بر خویش هم در حسدت باز می‌شود

گرگل کند حقیقت احباب در نظر

یارب صداع غفلت ما را علاج چیست

مخموری خیال و می ناب در نظر

موهومی حقیقت ما را نموده‌اند

چون نقطهٔ دهان تو نایاب در نظر

دیگر ز سایهٔ دم تیغت‌کجا رویم

سرها سجود مایل محراب در نظر

غافل مشو که انجمن اعتبارها

ویرانه‌ای‌ست وحشت سیلاب در نظر

آسوده‌ایم درکف خاکستر امید

بیدل‌کراست بستر سنجاب در نظر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

در چمن تا قامتش انداز شوخی‌کرد سر

سرو خاکستر شد و پرواز قمری‌کرد سر

بی‌نیازی لازم اقبال عشق افتاده است

عجز مجنون آخر استغنا به لیلی‌کرد سر

آسمان‌عمری‌ست در ایجاد دل خول می‌خورد

تاکجا بحر ازگهر خواهد تسلی‌کرد سر

زین محیطش بیش نتوان برد جز رنج پری

از رگ گردن چو موج آنکس‌که دعوی‌کرد سر

در حقیقت هیچکس از هیچکس ممتاز نیست

نور با ظلمت در این محفل مساوی‌کرد سر

شاهد بیباکی‌گردون هجوم انجم است

جوش ساغر داشت ‌کاین طاووس مستی ‌کرد سر

قابل جولان اشکم عرصهٔ دیگر کجاست

هر دو عالم خاک شدکاین طفل بازی‌کرد سر

بسکه فرصت برگذشتن محمل تعجیل داشت

تا دم از فردا زدم افسانهٔ دی‌کرد سر

مقصدکلی به فکرکار خویش افتادنست

بی‌گریبان نیست هر راهی‌که خواهی‌کرد سر

بیدل از وضع ادب مگذر که گوهر در محیط

پای سعی موج را از ترک دعوی کرد سر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

تیغ در دست است یار از جیب بیرون آر سر

صبح شد بی‌پرده از خواب ‌گران بردار سر

فال آهنگ شهادت زن که در میدان عشق

هست بی‌سعی بریدن پای بی رفتار سر

در محیط عشق‌کافسون شهادت موج اوست

چون حباب از الفت تن بایدت بیزار سر

از زبان بینوای شمع می‌آید به‌گوش

کای حریفان نیست اینجا عافیت دربار سر

ای فلک در دور چشم و ابروی آن فتنه‌جوی

از مه نو ناخنی پیداکن و میخار سر

می‌نشاند بال قمری سرو را در زیر تیغ

گر کند با قامت او دعوی رفتار سر

دهر اگرگلخن شود سامان عیش من‌کجاست

یاد رخسار توام داده‌ست در گلزار سر

از گزند خلق دل فارغ ‌کن و آسوده باش

چند باید داشت باب‌ کوفتن چون مار سر

وضع همواری مده از دست اگر صاحب‌دلی

نیست اینجا سبحه را جز بر خط زنار سر

بر نتابد وادی تسلیم ما گردنکشی

همچو نقش پا در این ره می‌شود هموار سر

اهل دنیا را ز جست‌وجوی دنیا چاره نیست

می‌کشد ناچار کرکس جانب مردار سر

در جهان بی‌نیازی جز شهادت باب نیست

شمع‌سان چندان که مقدورت بود بردار سر

حاصل ‌کار شکفتنهای ما آشفتگی است

غنچه را بعد از دمیدن می‌شود دستار سر

با کدامین آبرو گردن توان افراختن

همچو شمعم‌ کاش باشد یک بریدن وار سر

جوش بحر بی‌نیازی تشنهٔ اسباب نیست

چون‌ گهر بی‌گردن اینجا می‌دهد بسیار سر

اشک مژگان است بیدل برگ ساز این چمن

می‌نهد هر غنچه بر بالین چندین خار سر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

به ارشاد ادب در دستگاه خودسران مگذر

دهل نابسته بر لب در صف واعظ‌گران مگذر

به تحسین خسیسان هیچ نفرینی نمی‌باشد

به روی تیغ بگذر بر لب بی‌جوهران مگذر

دو عالم ننگ دارد یک قدم لغزش به خود بستن

چو خط امتحان بر جادهٔ‌ کج ‌مسطران مگذر

تهی شو از خود و راحت شمر آفات دنیا را

گر این‌کشتی نداری از محیط بیکران مگذر

مروت نیست ای منعم ز درویشان تبرایت

به شکر فربهی از پهلوی این لاغران مگذر

به خوان نعمت اهل دول ننگ است خو کردن

اگر آدم سرشتی در چراگاه خران مگذر

سراغ عافیت از خلق بیرون ‌تازیی دارد

به هرسو بگذری زین دشت ‌و در جز بر کران مگذر

تامل در طریق عشق دارد محمل خجلت

به‌هر راهی‌که ‌می‌باید گذشت‌ از خودگران‌ مگذر

تجردپیشه را نام تعلق می‌گزد بیدل

مسیحا گر نه‌ای ازکوچهٔ سوزن‌گران مگذر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

ناتمام همتی تا عجز سامان نیست سر

حیف این پرگار قدرت پا به دامان نیست سر

بی‌جگر در عرصهٔ غیرت علم نتوان شدن

جز به‌ دوش شمع از این محفل نمایان نیست سر

تحفهٔ تسلیم در هر جا قبول ناز اوست

گر نه‌ای دیوانه درکوه و بیابان نیست سر

در خم هر سجده اوج آبرویی خفته است

همچو اشکم آه بر هرنوک مژگان نیست سر

بر خیالی بسته‌ام دستار نیرنگ حباب

ورنه بر دوشی‌ که دارم غیر بهتان نیست سر

بسکه فکر نیستی می‌بالد از اجزای من

بر هوا چون‌گردبادم بی‌گریبان نیست سر

چون گهر چندی ز موج آزاد باید زیستن

تا به قیدگردن افتاده است غلتان نیست سر

اهل همت دامن ازگرد ندامت شسته‌اند

همچوپشت دست باب زخم دندان نیست سر

در نمد نتوان نهفت آیینهٔ اقبال مرد

زیر مو هرچند پنهان است پنهان نیست سر

وضع راحت در عدم هم مغتنم باید شمرد

ای چراغ‌کشته دایم درگریبان نیست‌سر

دانه را گردنکشی با داس می‌سازد ط‌رف

طعمهٔ تیغ‌ است تا با خاک یکسان نیست سر

یکدم از آب دم تیغی مدارایش‌کنید

آخر ای‌کم‌همتان زین بیش مهمان نیست‌سر

همچو شمعم بر امید نارسا بایدگریست

شور تیغی‌در سر افتاده‌ست و چندان‌نیست سر

بیدل امشب در نثار آباد ذوق نام او

سبحه سودای خوشی کرده‌ست‌، ارزان نیست سر

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

 

سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار

از پر طاووس دامن بر کمر دارد بهار

شبنم ما را به حیرت آب می‌باید شدن

کز دل هر ذره توفانی دگر دارد بهار

رنگ دامن چیدن و بوی گل از خود رفتن‌ست

هر کجا گل می‌کند برگ سفر دارد بهار

جلوه تا دیدی نهان شد رنگ تا دیدی شکست

فرصت عرض تماشا اینقدر دارد بهار

محرم نبض رم و آرام ما عشق است و بس

از رگ ‌گل تا خط سنبل خبر دارد بهار

ای خرد چون بوی گل دیگر سراغ ما مگیر

درجنون سرداد ما را تا چه سر دارد بهار

سیر این گلشن غنیمت دان که فرصت بیش نیست

در طلسم خندهٔ‌ گل بال و پر دارد بهار

بوی‌گل عمریست‌ خون‌آلودهٔ‌ رنگست‌ و بس

ناوکی از آه بلبل در جگر دارد بهار

لاله داغ و گل‌ گریبان‌چاک و بلبل نوحه‌گر

غیر عبرت زین چمن دیگر چه بردارد بهار

زندگی می‌باید اسباب طرب معدوم نیست

رنگ هر جا رفته باشد در نظر دارد بهار

زخم دل عمریست درگرد نفس خوابانده‌ام

در گریبانی که من دارم سحر دارد بهار

کهنه درس فطرتیم ای آگهی سرمایگان

چند روزی شد که ما را بی‌خبر دارد بهار

چند باید بود مغرور طراوت های وهم

شبنمستان نیست بیدل چشم تر دارد بهار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367007
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث