به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

ترک دنیا کن غم این سحر باطل برمدار

آنچه پشت پاش بردارد تو بر دل برمدار

تا نگردد همتت ممنون سامان غنا

چون گهر زین بحر غیر از گرد ساحل برمدار

گر ز جمع مال سودی بایدت برداشتن

غیر این باری‌ که دارد طبع سایل بر مدار

از حیا دور است سعی خفت روشندلان

شمع اگر خاموش هم گردد ز محفل برمدار

سجده مقبول است در هر دین و آیینی که هست

گر قدم دزدیدی از ره سر ز منزل برمدار

گر مروت قدردان آبروی زندگی‌ست

تا توانی چون نفس دست از سر دل برمدار

ذوق بیرنگی برون رنگ نتوان یافتن

محو لیلی باش و چشم از گرد محمل برمدار

آنقدر خون شهیدت گلفروش ناز نیست

رنگ ناموس حنا از دست قاتل برمدار

تا مبادا پا خورد خواب جنون هنگامه‌ای

خاک آن منزل که دارد خون بسمل برمدار

پیش قاتل شرم دار از دیدهٔ قربانیان

تا نگه باقی‌ست مژگان در مقابل برمدار

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم

یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

مردی چوشمع در همه جا، جا نگاهدار

هرچند سر به باد رود پا نگاهدار

گوهر دهد دمی که کند قطره ضبط موج

دل جمع کن عنان نفسها نگاهدار

تا گم نگردد آینهٔ بی‌نشانی‌ات

هرجا روی به سر پر عنقا نگاهدار

ابرام ما ذخیرهٔ صد رنگ آبروست

هر خجلتی‌که می‌بری از ما نگاهدار

آغوش بی‌نیاز دل از مدعا تهی است

این شیشه را به سنگ فکن یا نگاهدار

هرجا خط رعایت احباب خواندنی‌ست

نام وفا همان به معما نگاهدار

یک‌بار صرف یأس مکن یاد رفتگان

چیزی ز دی به عبرت فردا نگاهدار

در بزم وصلم آرزوی جلوه داغ کرد

یارب مرا ز خواهش بیجا نگاهدار

تا در چه وقت شعله زند دود احتیاج

مشتی عرق به منع تقاضا نگاه دار

ای منکر محال اگر مرد طاقتی

یاد خرام او کن و خود را نگاه دار

بی‌باده نیز شیشه به طاق هوس خوش است

ما را به یادگار دل ما نگاه دار

دامان عجز با همه قدرت زکف مده

از سر فتادنی به ته پا نگاه دار

تا حرص‌کم خورد غم چیزی نداشتن

ای بوالفضول دست ز دنیا نگاه دار

بیدل غریب ‌کشور لفظ است معنی‌ات

عرض پری به عالم مینا نگاه دار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

ای ابر! نی به باغ و نه در لاله‌زار بار

یادی ز اشک من‌ کن و درکوی یار بار

قامت به جهد، حلقه شد، اما چه فایده

ما را نداد دل به در اختیار بار

آیینهٔ وصال ندارد غبار وهم

بندد اگر ز کشور ما انتظار بار

از درد زه برآکه در این انجمن هنوز

ننهاده است حاملهٔ اعتبار بار

ای شمع گریهٔ تو دل انجمن گداخت

ای اشک شعله‌بار به خاک مزار بار

درد شکست دل همه را در زمین نشاند

یک شیشه کرده‌اند بر این کوهسار بار

هرچند آستان کرم تشنهٔ وفاست

آب رخ طلب نتوان ریخت بار بار

گر در مزاج جوش غنا کسب پختگی‌ست

دیگ شعور را نسزد ننگ و عار بار

ناموس یک جهان غم از این دشت می‌بریم

پیری تو هم به دوش من از خم‌ گذار بار

گلچینی حدیقهٔ تسلیم آگهی‌ست

باغ بهار خیره‌سری گو میار بار

بیدل ز هر دو کَون فراموشیت خوش است

زین بیش نیست‌ گر همه‌ گویم هزار بار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

در هوس گاه عالم بیکار

اگرت ناخنیست سر میخار

مگذر از عشرت برهنه‌سری

پای ‌پیچ است پیچش دستار

فرصتی نیست نقد کیسهٔ صبح

ای هوا مایه‌ات نفس بشمار

فکر جولان مکن ‌که روی زمین

از هجوم دل است آبله‌ زار

چون نگین بهر سجدهٔ نامی

بسته‌ایم از خط جبین زنار

سیر مجمل‌، مفصلی دارد

دانه مهریست بر سر طومار

چیست معمورهٔ فریب جهان

دل بنای شکستگی معمار

شش جهت از دل دو نیم پر است

خاطرت خوش که گندم است انبار

غره منشین به حاصل دنیا

نیست جز مرگ نقد کیسهٔ مار

کینه‌ خیز است طبعهای درشت

سنگ باشد زمین تخم شرار

چون ‌گهر کسب‌ عزت ‌آسان نیست

سر به‌کف ‌گیر و آبرو بردار

بیدل افسانه بشنو و تن زن

شب دراز است وگفت ‌و گو بیکار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

خاک ما نامه‌ها به جانب یار

می‌نویسد ولی به خط غبار

خون شو ای دل‌ که بر در مقصود

کوشش ناله‌ام ندارد بار

ذوق آیینه‌سازیی داریم

از عرقهای خجلت دیدار

شوق مفت است ورنه زین اسباب

ناامیدی ندارد اینهمه کار

دل گرفتار رشتهٔ امل است

مهره از دست کی گذارد مار

پیرگشتی چه جای خودداری‌ست

نیست در خانهٔ کمان دیوار

حیرت ما سراسری دارد

صبح آیینه کرده است بهار

هستی ‌آفت شمر چه موج‌ و چه‌ بحر

کم ما هم مدان‌ کم از بسیار

منعم و آگهی چه امکان است

مخمل از خواب‌ کی شود بیدار

بگذر از سرکشی‌که شمع اینجا

از رگ گردن است بر سر دار

طایر گلشن قناعت ما

دانه دارد ز بستن منقار

سخت نتوان‌گرفت دامن دهر

بیدل از هرچه بگذری بگذار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

چشم تعظیم ازگران‌جانان این محفل مدار

کوفتن‌ گردد عصا کز سنگ برخیزد شرار

سیر این‌گلشن مآلش انفعال خرمی‌ست

عاقبت سر در شکست رنگ می‌دزدد بهار

هرچه می‌بالد علم بر دوش‌گرد عاجزی‌ست

نیستان شد عرصه از انگشتهای زینهار

از بنای چینی دل‌کیست بردارد شکست

ای فلک گر مردی این مو از خمیر ما برآر

نشئهٔ دور و تسلسل تاکه راگردد نصیب

جای ساغر ششجهت خمیازه می‌چیند خمار

دل ز ضبط یک نفس جمعیت کلّیش نیست

بحر ز افسون گهر تا کی ز خود گیرد کنار

عالم امکان تماشاخانهٔ آیینه است

هرچه می‌بینم به رنگ رفتهٔ خویشم دچار

با دل افتاده‌ست کار زندگی آگاه باش

آب را ناچار باید گشت درگوهر غبار

مرزبان یأس امشب نام فرهاد که بود

کز گرانی شد صدا نقش نگین‌ کوهسار

بوی ‌پیراهن به حسرت کرد خلقی را مثل

می‌کشد یک دیدهٔ یعقوب چندین انتظار

از نفس سعی جنون ناقصم فهمیدنی‌ست

صد گریبان می‌درم اما همین یک رشته‌وار

می‌کشم تا قامت پیری‌ست بار هرچه هست

گو فلک دوش خم خود نیز بر دوشم گذار

بوریای فقرم آخر شهرهٔ آفاق شد

هر سر موی من اینجا چون نفس شد نی‌سوار

زحمت فکر درودن تا کی ای کشت امل

پرکهن شد ریشه اکنون ‌گردن دیگر برآر

بیدل از علم و عمل‌گر مدعا جمعیت است

هیچ کاری غیر بیکاری نمی‌آید به‌کار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

چیست هستی به آن همه آزار

گل چشمی و ناز صد مژه خار

عیش مزد خیال نومیدی‌ست

حسرتی خون کن و بهار انگار

نیست امروز قابل ترجیح

حلقهٔ صحبتی به حلقهٔ مار

در ترش‌رویی انفعالی هست

سرکه ناچار عطر آرد بار

دم پیری ز خود مشو غافل

صبح را نیست در نفس تکرار

شاید آیینه‌ای ببار آید

تخم اشکی به یاد جلوه بکار

حیرتت قدردان این چمن است

رنگ ما نشکنی‌، مژه مفشار

چون قلم عندلیب معنی را

بال پرواز نیست جز منقار

سرکشی سنگ راه آزادی‌ست

کوه‌، صحراست‌،‌گر شود هموار

نوسواد کتاب امیدم

غافلم زانچه می‌کنم تکرار

خلوت بی‌تکلفی دارم

که اگر وارسم ندارم بار

بیدل این باغ حیرت‌ آبادست

هر گل آنجاست پشت بر دیوار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

تا کنم از هر بن مو رنگ هستی آشکار

جام می‌خواهم در این میخانه یک طاووس‌دار

سوختن می‌بالد آخر از کف افسوس من

دامنی بر آتش خود می‌زند برگ چنار

تیره‌بختی چون سیاهی ناله‌ام را زیر کرد

سوخت آخر همچو سنگ سرمه در طبعم شرار

آهم از خاکستر دل سرمه‌آلود حیاست

نالهٔ خاموش داغم چون نسیم لاله‌زار

سعی بیتابم‌ کمند جذبهٔ آسودگی‌ست

از تپیدن می‌رسد هر جزو دریا درکنار

آتش رنگی که دارد این چمن بی‌دود نیست

آب می‌گردد به چشم شبنم از بوی بهار

ای که هوشت نغمه از بال و پری وامی‌کشد

بر شکست شیشهٔ ما هم زمانی ‌گوش دار

دیده‌ها در جلوه‌کاهت زخمی خمیازه‌اند

بادهٔ جام تحیر نیست جز رنگ خمار

عمرها شد در خیال آفتاب و آینه

سایه‌وار از الفت زنگار می‌دزدم کنار

با تن‌آسانی ز ما کم فرصتان نتوان گذشت

برق هم دارد حسابی با خس آتش سوار

انتقام از دشمن عاجز کشیدن کار نیست

گر تو مردی این خیال پوچ از خاطر بدار

از نفس چون صبح نتوان بخیه زد در جیب عمر

روزن این خانه بیدل تا کجا بندد غبار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

جسم غافل را به اندوه رم فرصت چه‌کار

کاروان هر سو رود بر خویش می‌بالد غبار

عیش این‌گلشن دلیل طبع‌ خرسند است و بس

ورنه ازکس بیدماغی برنمی‌داردبهار

طاقت خودداری از امواج دریا برده‌اند

داد ما را عشق در بی‌اختیاری اختیار

همنوایی کو که از ما واکشد درد دلی

آب هم در ناله می‌آید به ذوق کوهسار

دیده نتوان یافتن روشن سواد جلوه‌اش

تا غبارت برنمی‌خیزد ز راه انتظار

دل به ذوق وصل نقشی می‌زند بر روی آب

ای هوس آیینه بشکن سخت بیرنگ است یار

بی‌نگاه واپسینی نیست از خود رفتنم

چون رم آهوست گرد وحشتم دنباله‌دار

عشرت گلزار بیرنگی مهیا کرده‌ام

در خزانم رنگهای رفته می‌آید به‌کار

نخل آهم‌، آبیار من‌گداز دل بس است

بحر رحمت‌گو مجوش و ابر احسان‌گو مبار

تا نباشم خجلت‌آلود زمینگیری چو سنگ

محمل پرواز من بستند بر دوش شرار

سر متاب از چاک جیب و دامن دیوانگی

شانه‌ای در‌کار دارد ریشخند روزگار

برق راحتهاست بیدل اعتبارات جهان

نعل درآتش ز جوش رنگ می‌گردد بهار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

 

با همه بی‌دست و پایی اندکی همت‌گمار

آسمان می‌بالد اینجا کودک دامن سوار

وضع بیکاری دلیل انفعال کس مباد

تا ز سعی ناخنت ‌کاری‌ گشاید سر مخار

پرفشانیهاست ساز اعتبار، آگاه باش

غیر رنگ و بو چه دارد کسوت رنگ بهار

سرو اگر باشد به این دلبستگی آزادیش

ناله خواهد شد ز طوق قمریان فتراک‌وار

فرق نتوان یافتن در عبرت‌آباد ظهور

اشک شمع انجمن تا گریهٔ شمع مزار

در چمن هر جا مهیای پرافشانی است رنگ

غنچه می‌گوید قفس تنگ است پاس شرم دار

راه صحرای عدم طی‌کردنت آسان نبود

تا نفس سر می‌زند بنشین و خار از پا برآر

عالمی را طینت بی‌حاصلم بیکار کرد

بر حنا می‌چربد این رنگی که من دارم به کار

هرکجا پا می‌نهم از تیرگی پا می‌خورم

چون نفس هرچند دارم راه در آیینه‌زار

وعدهٔ دیدار در خاکم نشاند و پیر کرد

شد سفید آخر ز مو‌یم‌ کوچه‌های انتظار

ظرف وصلم نیست اما در کمینگاه امید

رفتن رنگم تهی‌کرده‌ست یک آغوش‌وار

حرص آسان برنمی‌دارد دل از اسباب جاه

عمرها باید که گردد آب درگوهر غبار

گرد جاه از آشیان فقر بیرون رانده‌ام

خورده است این نقد هم ازتنگی دستم فشار

بیخودی بیدل فسون شعلهٔ جواله داشت

رنگ گرداندن ‌کشید آخر به گرد من حصار

ادامه مطلب
پنج شنبه 28 اردیبهشت 1396  - 5:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 593

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4369789
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث