به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

جان از سفر دراز آمد

بر خاک در تو بازآمد

در نقد وجود هر چه زر بود

از گنج عدم به گاز آمد

بی مهر تو هر که آسمان رفت

درهای فلک فرازآمد

بی آبی خویش جمله دیدند

هرک از تو نه سرفراز آمد

جان رفت که بی‌تو کار سازد

سوزید و نه کارساز آمد

اندر سفرش بشد حقیقت

کو بی‌تو همه مجاز آمد

از گرد ره آمدست امروز

رحم آر که پرنیاز آمد

سر را ز دریچه‌ای برون کن

تا بیند کان طراز آمد

تا نعره عاشقان برآید

کان قبله هر نماز آمد

از پیش تو رفت باز جانم

طبل تو شنید و بازآمد

ای اهل رباط وارهیدیت

کز خط خوشش جواز آمد

آن چنگ طرب که بی‌نوا بود

رقصی که کنون به ساز آمد

از سلسله نیاز رستید

کان بند هزار ناز آمد

ترک خر کالبد بگویید

کان شاه براق تاز آمد

نور رخ شمس حق تبریز

عالم بگرفت و راز آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

آن شعله نور می‌خرامد

وان فتنه حور می‌خرامد

شب جامه سپید کرد زیرا

کان ماه ز دور می‌خرامد

مستان شبانه را بشارت

ساقی به سحور می‌خرامد

جان را به مثال عود سوزیم

کان کان بلور می‌خرامد

آن فتنه نگر که بار دیگر

با صد شر و شور می‌خرامد

آن دشمن صبرهای عاشق

در خون صبور می‌خرامد

جانم به فدای آن سلیمان

کو جانب مور می‌خرامد

جز چهره عاشقان مبینید

کان شاه غیور می‌خرامد

در قالب خلق شمس تبریز

چون نفخه صور می‌خرامد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

آن یوسف خوش عذار آمد

وان عیسی روزگار آمد

وان سنجق صد هزار نصرت

بر موکب نوبهار آمد

ای کار تو مرده زنده کردن

برخیز که روز کار آمد

شیری که به صید شیر گیرد

سرمست به مرغزار آمد

دی رفت و پریر نقد بستان

کان نقد خوش عیار آمد

این شهر امروز چون بهشتست

می‌گوید شهریار آمد

می‌زن دهلی که روز عیدست

می‌کن طربی که یار آمد

ماهی از غیب سر برون کرد

کاین مه بر او غبار آمد

از خوبی آن قرار جان‌ها

عالم همه بی‌قرار آمد

هین دامن عشق برگشایید

کز چرخ نهم نثار آمد

ای مرغ غریب پربریده

بر جای دو پر چهار آمد

هان ای دل بسته سینه بگشا

کان گمشده در کنار آمد

ای پای بیا و پای می‌کوب

کان سرده نامدار آمد

از پیر مگو که او جوان شد

وز پار مگو که پار آمد

گفتی با شه چه عذر گویم

خود شاه به اعتذار آمد

گفتی که کجا رهم ز دستش

دستش همه دستیار آمد

ناری دیدی و نور آمد

خونی دیدی عقار آمد

آن کس که ز بخت خود گریزد

بگریخته شرمسار آمد

خامش کن و لطف‌هاش مشمر

لطفیست که بی‌شمار آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

برخیز که ساقی اندرآمد

وان جان هزار دلبر آمد

آمد می ناب وز پی نقل

بادام و نبات و شکر آمد

آن جان و جهان رسید و از وی

صد جان جهان مصور آمد

مشک آمد پیش طره او

کان طره ز حسن بر سر آمد

زد حلقه مشک فام و می‌گفت

بگشای که بنده عنبر آمد

از تابش لعل او چه گویم

کز لعل و عقیق برتر آمد

زان سنبل ابروش حیاتم

با برگ و لطیف و اخضر آمد

درده می خام و بین که ما را

در مجلس خام دیگر آمد

آن رایت سرخ کز نهیبش

اسپاه فرج مظفر آمد

هر کار که بسته گشت و مشکل

آن کار بدو میسر آمد

می ده که سر سخن ندارم

زیرا که سخن چو لنگر آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

آن جا که چو تو نگار باشد

سالوس و حفاظ عار باشد

سالوس و حیل کنار گیرد

چون رحمت بی‌کنار باشد

بوسی به دغا ربودم از تو

ای دوست دغا سه بار باشد

امروز وفا کن آن سوم را

امروز یکی هزار باشد

من جوی و تو آب و بوسه آب

هم بر لب جویبار باشد

از بوسه آب بر لب جوی

اشکوفه و سبزه زار باشد

از سبزه چه کم شود که سبزه

در دیده خیره خار باشد

موسی ز عصا چرا گریزد

گر بر فرعون مار باشد

بر فرعونان که نیل خون گشت

بر مؤمن خوشگوار باشد

هرگز نرمد خلیل ز آتش

گر بر نمرود نار باشد

یعقوب کجا رمد ز یوسف

گر بر پسرانش بار باشد

آن باد بهار جان باغست

بر شوره اگر غبار باشد

زان باغ درخت برگ یابد

اشکوفه بر او سوار باشد

احمد چو تو راست پس ز بوجهل

عشقا سزدت که عار باشد

این را بر دست و آن بدین مات

کار دنیا قمار باشد

آن کس که ز بخت خود گریزد

بگریخته شرمسار باشد

هین دام منه به صید خرگوش

تا شیر تو را شکار باشد

ای دل ز عبیر عشق کم گوی

خود بو برد آن که یار باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

ای کز تو همه جفا وفا شد

آن عهد و وفای تو کجا شد

با روی تو سور شد عزاها

بی روی تو سورها عزا شد

شد بی‌قدمت سرا خرابه

باز از تو خرابه‌ها سرا شد

از دعوت تو فنا شود هست

وز هجر تو هست‌ها فنا شد

ای کشته مرا به جرم آنک

از من راضی به جان چرا شد

آن تخم عطای تست در جان

کو را کف دست باسخا شد

اعنات مهیجست جان را

ور نی ز چه روی جان گدا شد

گر عاشق داد نیست جودت

پس جان ز چه عاشق دعا شد

زد پرتو ساقییت بر ابر

کز عکس تو ابرها سقا شد

زد عکس صبوری تو بر کوه

تسکین زمین و متکا شد

زد عکس بلندی تو بر چرخ

معنی تو صورت سما شد

از حسن تو خاک هم خبر یافت

شد یوسف خوب و دلربا شد

از گفت بدار چنگ کز وی

بی گفت تو فهم بانوا شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

روزم به عیادت شب آمد

جانم به زیارت لب آمد

از بس که شنید یاربم چرخ

از یارب من به یارب آمد

یار آمد و جام باده بر کف

زان می که خلاف مذهب آمد

هر بار ز جرعه مست بودم

این بار قدح لبالب آمد

عالم به خمار اوست معجب

پس وی چه عجب که معجب آمد

بر هر فلکی که ماه او تافت

خورشید کمینه کوکب آمد

گویی مه نو سواره دیدش

کز عشق چو نعل مرکب آمد

این بس نبود شرف جهان را

کو روح و جهان چو قالب آمد

شاد آن دل روشنی که بیند

دل را که چه سان مقرب آمد

از پرتو دل جهان پرگل

زیبا و خوش و مؤدب آمد

هر میوه به وقت خویش سر کرد

هر فصل چه سان مرتب آمد

بس کن که به پیش ناطق کل

گویای خمش مهذب آمد

بس کن که عروس جان ز جلوه

با نامحرم معذب آمد

من بس نکنم که بی‌دلان را

این کلبشکر مجرب آمد

من بس نکنم به کوری آنک

اندر ره دین مذبذب آمد

خامش که به گفت حاجتی نیست

چون جذب فرغت فانصب آمد

خود گفتن بنده جذب حقست

کز بنده به بنده اقرب آمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

پرکندگی از نفاق خیزد

پیروزی از اتفاق خیزد

تو ناز کنی و یار تو ناز

چون ناز دو شد طلاق خیزد

ور زان که نیاز پیش آری

صد وصلت و صد عناق خیزد

از ناز شود ولایتی تنگ

در دل سفر عراق خیزد

تو خون تکبر ار نریزی

خون جوش کند خناق خیزد

رو دردی ناز را بپالا

زیرا طرب از رواق خیزد

یار آن طلبد که ذوق یابد

زیرا طلب از مذاق خیزد

یارست نه چوب مشکن او را

چون برشکنی طراق خیزد

این بانگ طراق چوب ما را

دانیم که از فراق خیزد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

آن کس که ز جان خود نترسد

از کشتن نیک و بد نترسد

وان کس که بدید حسن یوسف

از حاسد و از حسد نترسد

آن کس که هوای شاه دارد

از لشکر بی‌عدد نترسد

آخر حیوان ز ذوق صحبت

از جفته و از لگد نترسد

آن کس که سعادت ازل دید

از عاقبت ابد نترسد

چون کوه احد دلی بباید

تا او ز جز احد نترسد

مرغی که ز دام نفس خود رست

هر جای که برپرد نترسد

هر جای که هست گنج گنجست

کشته احد از لحد نترسد

هر جانوری کز اصل آبست

گر غرقه شود عمد نترسد

هر تن که سرشته بهشتست

بر دوزخ برزند نترسد

وان را که مدد از اندرونست

زین عالم بی‌مدد نترسد

از ابلهیست نی شجاعت

گر جاهل از خرد نترسد

خود سر نبدست آن خسی را

کز عشق تو پا کشد نترسد

این مایه لعنتست کابله

دل‌های شهان خلد نترسد

هم پرده خویش می‌درد کو

پرده من و تو درد نترسد

پازهر چو نیستش چرا او

زهر دنیا خورد نترسد

در حضرت آن چنان رقیبی

در شاهد بنگرد نترسد

زنهار به سر برو بدان ره

کان جا دلت از رصد نترسد

صراف کمین درست و آن دزد

از کیسه درم برد نترسد

آن جا گرگان همه شبانند

آن جا مردی ز صد نترسد

آن جا من و تو و او نباشد

چون وام ز خود ستد نترسد

هرگز دل تو ز تو نرنجد

هرگز ذقنت ز خد نترسد

گلشن ز بهار و باغ سوسن

وز سرو لطیف قد نترسد

چون گل بشکفت و روی خود دید

زان پس ز قبول و رد نترسد

بس کن هر چند تا قیامت

این بحر گهر دهد نترسد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

 

آن خواجه خوش لقا چه دارد

بازار مرا بها چه دارد

او عشوه دهد از او تو مشنو

رختش بطلب که تا چه دارد

نقدش برکش ببین که چندست

در نقد دگر دغا چه دارد

گر دست و ترازوی نداری

تا برکشی کز صفا چه دارد

اندر سخنش کشان و بو گیر

کز بوی می بقا چه دارد

شاد آن که بجست جان خود را

کز حالت مرتضا چه دارد

در خویش ز اولیا چه بیند

وز لذت انبیا چه دارد

گفتم به قلندری که بنگر

کان چرخ که شد دوتا چه دارد

گفتا که فراغتیست ما را

کو خود چه کس است یا چه دارد

مستم ز خدا و سخت مستم

سبحان الله خدا چه دارد

از رحمت شمس دین تبریز

هر سینه جدا جدا چه دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:15 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4364395
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث