به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نگارا مردگان از جان چه دانند

کلاغان قدر تابستان چه دانند

بر بیگانگان تا چند باشی

بیا جان قدر تو ایشان چه دانند

بپوشان قد خوبت را از ایشان

که کوران سرو در بستان چه دانند

خرامان جانب میدان خویش آ

مباش آن جا خران میدان چه دانند

بزن چوگان خود را بر در ما

که خامان لطف آن چوگان چه دانند

بهل ویرانه بر جغدان منکر

که جغدان شهر آبادان چه دانند

چه دانند ملک دل را تن پرستان

گدایان طبع سلطانان چه دانند

یکی مشتی از این بی‌دست و بی‌پا

حدیث رستم دستان چه دانند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

 

کسی که غیر این سوداش نبود

ز ذوق ماش یاد ماش نبود

مثال گوی در میدان حیرت

دوان باشد اگر چه پاش نبود

وجودی که نرست از سایه خوش

پناه سایه عنقاش نبود

نماید آینه سیمای هر کس

ازیرا صورت و سیماش نبود

به روزی صد هزاران عیب و خوبی

بگوید آینه غوغاش نبود

ندارد آینه با زشت بغضی

هوای چهره زیباش نبود

دهانی زین شکر مجروح گردد

که دندان‌های شکرخاش نبود

به پرهای عجب دل برپریدی

ولیک از دام او پرواش نبود

برو چون مه پی خورشید می‌کاه

که بی‌کاهش جمال افزاش نبود

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

 

عجب آن دلبر زیبا کجا شد

عجب آن سرو خوش بالا کجا شد

میان ما چو شمعی نور می‌داد

کجا شد ای عجب بی‌ما کجا شد

دلم چون برگ می‌لرزد همه روز

که دلبر نیم شب تنها کجا شد

برو بر ره بپرس از رهگذریان

که آن همراه جان افزا کجا شد

برو در باغ پرس از باغبانان

که آن شاخ گل رعنا کجا شد

برو بر بام پرس از پاسبانان

که آن سلطان بی‌همتا کجا شد

چو دیوانه همی‌گردم به صحرا

که آن آهو در این صحرا کجا شد

دو چشم من چو جیحون شد ز گریه

که آن گوهر در این دریا کجا شد

ز ماه و زهره می‌پرسم همه شب

که آن مه رو بر این بالا کجا شد

چو آن ماست چون با دیگرانست

چو این جا نیست او آن جا کجا شد

دل و جانش چو با الله پیوست

اگر زین آب و گل شد لاکجا شد

بگو روشن که شمس الدین تبریز

چو گفت الشمس لا یخفی کجا شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

 

به صورت یار من چون خشمگین شد

دلم گفت اه مگر با من به کین شد

به صد وادی فرورفتم به سودا

که چه چاره که چاره گر چنین شد

به سوی آسمان رفتم چو دیوان

از این درد آسمان من زمین شد

مرا گفتند راه راست برگیر

چه ره گیرم که یار راستین شد

مرا هم راه و همراهست یارم

که روی او مرا ایمان و دین شد

به زیر گلبنش هر کس که بنشست

سعادت با نشستش همنشین شد

در این گفتارم آن معنی طلب کن

نفس‌های خوشم او را کمین شد

ازیرا اسم‌ها عین مسماست

ز عین اسم آدم عین بین شد

اگر خواهی که عین جمع باشی

همین شد چاره و درمان همین شد

مخوان این گنج نامه دیگر ای جان

که این گنج از پی حکمت دفین شد

به کهگل چون بپوشم آفتابی

جهانی کی درون آستین شد

اگر تو زین ملولی وای بر تو

که تو پیرار مردی این یقین شد

زره بر آب می‌دان این سخن را

همان آبست الا شکل چین شد

ز خود محجوبشان کردم به گفتن

به پیش حاسدان واجب چنین شد

خمش باشم لب از گفتن ببندم

که مشتی بیس با پیری قرین شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

 

چو دیوم عاشق آن یک پری شد

ز دیو خویشتن یک سر بری شد

چو ناگاهان بدیدش همچو برقی

برون پرید عقلش را سری شد

در انگشت پری مهر سلیمان

چو دید آن جان و دل در چاکری شد

چو سر چاکری عشق دریافت

فراز هفت چرخ مهتری شد

چو لب تر کرد او از جام عشقش

بدان خشکی لب او از تری شد

چو شد او مشتری عشق جنی

کمینه بندگانش مشتری شد

چو گاوی بود بی‌جان و زبان دیو

بداد جان و عشقش سامری شد

همه جور و جفا و محنت عشق

بر او شیرین چو مهر مادری شد

مگر درد فراق و جور هجران

که تاب آن نبودش زان بری شد

ز دست هجر او تا پیش مخدوم

که شمس الدینست بهر داوری شد

چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید

از آتش با ملایک همپری شد

از آن مستی به تبریز است گردان

که از جانش هوای کافری شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

سگ ار چه بی‌فغان و شر نباشد

سگ ما چون سگ دیگر نباشد

شنو از مصطفی کو گفت دیوم

مسلمان شد دگر کافر نباشد

سگ اصحاب کهف و نفس پاکان

اگر بر در بود بر در نباشد

سگ اصحاب را خوی سگی نیست

گر این سر سگ نمود آن سر نباشد

که موسی را درخت آن شب چو اختر

نمود آذر ولیک آذر نباشد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 2:00 PM

 

هر آن دل‌ها که بی‌تو شاد باشد

چو خاشاکی میان باد باشد

چو مرغ خانگی کز اوج پرد

چو شاگردی که بی‌استاد باشد

چه ماند صورتی کز خود تراشی

بدان شاهی که حوری زاد باشد

چه ماند هیبت شمشیر چوبین

به شمشیری که از پولاد باشد

تو عهدی کرده چون روح بودی

ولیکن کی تو را آن یاد باشد

اگر منکر شوی من صبر دارم

بدان روزی که روز داد باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

بگویم خفیه تا خواجه نرنجد

که آن دلبر همی در بر نگنجد

ز مستی من ترازو را شکستم

ترازو کان گوهر را نسنجد

بتان را جمله زو بدرید سربند

که ماده گرگ با یوسف نغنجد

هم از جمله سیه روییست آن نیز

که پیش رومیی زنجی بزنجد

قراضه کیست پیش شمس تبریز

که گنج زر بیارد یا بگنجد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

کسی کز غمزه‌ای صد عقل بندد

گر او بر ما نخندد پس که خندد

اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید

بود انصاف و انصاف آن پسندد

دلا می‌جوش همچون موج دریا

که گر دریا بیارامد بگندد

چو خورشیدی و از خود پاک گشتی

ز تو چنگ اجل جز غم نرندد

شکرشیرینی گفتن رها کن

ولیکن کان قندی چون نقندد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

چنان کز غم دل دانا گریزد

دو چندان غم ز پیش ما گریزد

مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست

چو ما را دید جا از جا گریزد

بغرد شیر عشق و گله غم

چو صید از شیر در صحرا گریزد

ز نابینا برهنه غم ندارد

ز پیش دیده بینا گریزد

مرا سوداست تا غم را ببینم

ولیکن غم از این سودا گریزد

همه عالم به دست غم زبونند

چو او بیند مرا تنها گریزد

اگر بالا روم پستی گریزد

وگر پستی روم بالا گریزد

خمش باشم بود کاین غم درافتد

غلط خود غم ز ناگویا گریزد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4366999
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث