به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پریر آن چهره یارم چه خوش بود

عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود

به یادم نیست هیچ آن ماجراها

ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود

در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش

میان باغ و گلزارم چه خوش بود

اگر چه مست جام عشق بودم

رخ معشوق هشیارم چه خوش بود

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

دلم را ناله سرنای باید

که از سرنای بوی یار آید

به جان خواهم نوای عاشقانه

کز آن ناله جمال جان نماید

همی‌نالم که از غم بار دارم

عجب این جان نالان تا چه زاید

بگو ای نای حال عاشقان را

که آواز تو جان می‌آزماید

ببین ای جان من کز بانگ طاسی

مه بگرفته چون وا می‌گشاید

بخوان بر سینه دل این عزیمت

که تا فریاد از پریان برآید

چو ناله مونس رنجور گردد

گرش گویی خمش کن هم نشاید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

رجب بیرون شد و شعبان درآمد

برون شد جان ز تن جانان درآمد

دم جهل و دم غفلت برون شد

دم عشق و دم غفران درآمد

بروید دل گل و نسرین و ریحان

چو از ابر کرم باران درآمد

دهان جمله غمگینان بخندد

بدین قندی که در دندان درآمد

چو خورشید آدمی زربفت پوشد

چو آن مه روی زرافشان درآمد

بزن دست و بگو ای مطرب عشق

که آن سرفتنه پاکوبان درآمد

اگر دی رفت باقی باد امروز

وگر عمر بشد عثمان درآمد

همه عمر گذشته بازآید

چو این اقبال جاویدان درآمد

چو در کشتی نوحی مست خفته

چه غم داری اگر طوفان درآمد

منور شد چو گردون خاک تبریز

چو شمس الدین در آن میدان درآمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

چو شب شد جملگان در خواب رفتند

همه چون ماهیان در آب رفتند

دو چشم عاشقان بیدار تا روز

همه شب سوی آن محراب رفتند

چو ایشان را حریف از اندرونست

چه غم دارند اگر اصحاب رفتند

همه در غصه و در تاب و عشاق

به سوی طره پرتاب رفتند

همه اندر غم اسباب و ایشان

قلنداروار بی‌اسباب رفتند

کی یابد گرد ایشان را که ایشان

چو برق و باد سخت اشتاب رفتند

تو چون دلوی بر بن دولاب می‌گرد

که ایشان برتر از دولاب رفتند

ببین آن‌ها که بند سیم بودند

درون خاک چون سیماب رفتند

ببین آن‌ها که سیمین بر گزیدند

به روی سرخ چون عناب رفتند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

خنک جانی که او یاری پسندد

کز او دوریش خود صورت نبندد

تو باشی خنده و یار تو شادی

که بی‌شادی دهان کس نخندد

تو باشی سجده و یار تو تعظیم

که بی‌تعظیم هرگز سر نخنبد

تو باشی چون صدا و یار غارت

چو آوازی به نزد کوه و گنبد

تو آدینه بوی او وقت خطبه

نه ز آدینه جدا چون روز شنبد

نگر آخر دمی در نحن اقرب

نظر را تا نجنباند نجنبد

خیالی خوش دهد دل زان بنازد

خیالی زشت آرد دل بتندد

بر او مسخره آمد دل و جان

گه از صله گه از سیلیش رندد

مزن سیلی چنانک گیج گردم

ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند

خمش تا درس گوید آن زبانی

که لا باشد به پیشش صد مهند

اگر گویی تو نی را هی خمش کن

بگوید با لبش گو ای مؤید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

چمن جز عشق تو کاری ندارد

وگر دارد چو من باری ندارد

چه بی‌ذوقست آن کش عشق نبود

چه مرده‌ست آن که او یاری ندارد

به غیر قوت تن قوتی ننوشد

بجز دنیا سمن زاری ندارد

هر آنک ترک خر گوید ز مستی

غم پالان و افساری ندارد

ز خر رست و روان شد پابرهنه

به گلزاری که آن خاری ندارد

چه غم دارد که خر رفت و رسن برد

بر او خر چو مقداری ندارد

مشو غره به ازرق پوش گردون

که اندر زیر ایزاری ندارد

درافکن فتنه دیگر در این شهر

که دور عشق هنجاری ندارد

بدران پرده‌ها را زانک عاشق

ز بی‌شرمی غم و عاری ندارد

بزن آتش در این گفت و در آن کس

که در گفت تو اقراری ندارد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

سماع صوفیان می درنگیرد

که آتش هیزمی را تر نگیرد

یقین می‌دانک جسمانیست آفت

مکوپ این دست تا پا برنگیرد

بیابد خلوت عشرت مسیحا

اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد

چرا در بزم خلوت بی‌گرانان

دل ما عیش را از سر نگیرد

نه اصل این بنا باشد کلوخی

کلوخی لطف آن دلبر نگیرد

که چشم حقد یوسف را نداند

که بانگ چنگ گوش کر نگیرد

ز هر آهو نه صحرا مشک یابد

ز هر گاوی جهان عنبر نگیرد

ز هر نی ناله مشتاق ناید

و هر مرغی ز نی شکر نگیرد

چه داند لطف زهره زهره رفته

که او را گوشه چادر نگیرد

می جان را به جز جانی ننوشد

که جسمانی می انور نگیرد

نه هر ابری حریف ماه گردد

که اختر را به جز اختر نگیرد

اگر دلدار گیرد در جهان کس

از این دلدار ما خوشتر نگیرد

خداوند شمس دین آن نور تبریز

که هر کس را چو من چاکر نگیرد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

تویی نقشی که جان‌ها برنتابد

که قند تو دهان‌ها برنتابد

جهان گر چه که صد رو در تو دارد

جمالت را جهان‌ها برنتابد

روان گشتند جان‌ها سوی عشقت

که با عشقت روان‌ها برنتابد

درون دل نهان نقشیست از تو

که لطفش را نهان‌ها برنتابد

چو خلوتگاه جان آیی خمش کن

که آن خلوت زبان‌ها برنتابد

بدو نیک ار ببینی نیک نبود

از آن بگذر کز آن‌ها برنتابد

بگو تو نام شمس الدین تبریز

که نامش را نشان‌ها برنتابد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

دلی دارم که گرد غم نگردد

میی دارم که هرگز کم نگردد

دلی دارم که خوی عشق دارد

که جز با عاشقان همدم نگردد

خطی بستانم از میر سعادت

که دیگر غم در این عالم نگردد

چو خاص و عام آب خضر نوشند

دگر کس سخره ماتم نگردد

اگر فاسق بود زاهد کنندش

وگر زاهد بود بلعم نگردد

چو یابد نردبان بر چرخ شادی

ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد

چو خرمشاه عشق از دل برون جست

که باشد که خوش و خرم نگردد

ز سایه طره‌های درهم او

ز هر همسایه‌ای درهم نگردد

بکن توبه ز گفتار ار چه توبه

از آن توبه شکن محکم نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

نثرنا فی ربیع الوصل بالورد

حنانینا فنعم الزوج و الفرد

ز رویت باغ و عبهر می‌توان کرد

ز زلفت مشک و عنبر می‌توان کرد

ز روی زرد همچون زعفرانم

جهانی را مزعفر می‌توان کرد

به یک دانه ز خرمنگاه ماهت

فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد

تو آن خضری که از آب حیاتت

گدایان را سکندر می‌توان کرد

در آن حالی که حالم بازجویی

محالی را میسر می‌توان کرد

نخاف العین ترمینا بسو

فیا داود قدر حلقه السرد

به خود واگرد ای دل زانک از دل

ره پنهان به دلبر می‌توان کرد

جهان شش جهت را گر دری نیست

چو در دل آمدی در می‌توان کرد

درآ در دل که منظرگاه حقست

وگر هم نیست منظر می‌توان کرد

چو دردی ماند جان ما در این زیر

اگر زیرست از بر می‌توان کرد

ز گولی در جوال نفس رفتی

وگر نی ترک این خر می‌توان کرد

الا یا ساقیا هات الحمیا

لتکفینا عناء الحر و البرد

دل سنگین عشق ار نرم گردد

دل ار سنگست جوهر می‌توان کرد

بیار آن باده حمرا و درده

کز احمر عالم اخضر می‌توان کرد

از آن باده که پر و بال عیش است

ز هر جزوم کبوتر می‌توان کرد

از آن جرعه که از دریای فضل است

بهشت و حور و کوثر می‌توان کرد

چو تیرانداز گردد باده در خم

ز تیر باده اسپر می‌توان کرد

و اسکرنا به کاسات عظام

فان السکر دفع الهم و الحرد

چو باده در من آتش زد بدیدم

که از هر آب آذر می‌توان کرد

بیا ای مادر عشرت به خانه

که جان را فرش مادر می‌توان کرد

وگر در راه تو نامحرمانند

تو را از جام چادر می‌توان کرد

چو گشتی شیرگیر و شیرآشام

سزای شیر صفدر می‌توان کرد

بزن گردن امل‌ها را به باده

کز آن هر قطره خنجر می‌توان کرد

سقاهم ربهم برخوان و می نوش

که هر دم عیش دیگر می‌توان کرد

وگر ساغر نداری می بیاور

دهان را همچو ساغر می‌توان کرد

و اعتقنا به خمر من هموم

و جازی همنا بالدفع و الطرد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4365690
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث