به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

نثرنا فی ربیع الوصل بالورد

حنانینا فنعم الزوج و الفرد

ز رویت باغ و عبهر می‌توان کرد

ز زلفت مشک و عنبر می‌توان کرد

ز روی زرد همچون زعفرانم

جهانی را مزعفر می‌توان کرد

به یک دانه ز خرمنگاه ماهت

فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد

تو آن خضری که از آب حیاتت

گدایان را سکندر می‌توان کرد

در آن حالی که حالم بازجویی

محالی را میسر می‌توان کرد

نخاف العین ترمینا بسو

فیا داود قدر حلقه السرد

به خود واگرد ای دل زانک از دل

ره پنهان به دلبر می‌توان کرد

جهان شش جهت را گر دری نیست

چو در دل آمدی در می‌توان کرد

درآ در دل که منظرگاه حقست

وگر هم نیست منظر می‌توان کرد

چو دردی ماند جان ما در این زیر

اگر زیرست از بر می‌توان کرد

ز گولی در جوال نفس رفتی

وگر نی ترک این خر می‌توان کرد

الا یا ساقیا هات الحمیا

لتکفینا عناء الحر و البرد

دل سنگین عشق ار نرم گردد

دل ار سنگست جوهر می‌توان کرد

بیار آن باده حمرا و درده

کز احمر عالم اخضر می‌توان کرد

از آن باده که پر و بال عیش است

ز هر جزوم کبوتر می‌توان کرد

از آن جرعه که از دریای فضل است

بهشت و حور و کوثر می‌توان کرد

چو تیرانداز گردد باده در خم

ز تیر باده اسپر می‌توان کرد

و اسکرنا به کاسات عظام

فان السکر دفع الهم و الحرد

چو باده در من آتش زد بدیدم

که از هر آب آذر می‌توان کرد

بیا ای مادر عشرت به خانه

که جان را فرش مادر می‌توان کرد

وگر در راه تو نامحرمانند

تو را از جام چادر می‌توان کرد

چو گشتی شیرگیر و شیرآشام

سزای شیر صفدر می‌توان کرد

بزن گردن امل‌ها را به باده

کز آن هر قطره خنجر می‌توان کرد

سقاهم ربهم برخوان و می نوش

که هر دم عیش دیگر می‌توان کرد

وگر ساغر نداری می بیاور

دهان را همچو ساغر می‌توان کرد

و اعتقنا به خمر من هموم

و جازی همنا بالدفع و الطرد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

بیا ای زیرک و بر گول می‌خند

بیا ای راه دان بر غول می‌خند

چو در سلطان بی‌علت رسیدی

هلا بر علت و معلول می‌خند

اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر

برو بر خاذل و مخذول می‌خند

چو مرده مرده‌ای را کرد معزول

تو خوش بر عازل و معزول می‌خند

مثال محتلم پندار عزلش

تو هم بر فاعل و مفعول می‌خند

یکی در خواب حاصل کرد ملکی

برو بر حاصل و محصول می‌خند

سؤالی گفت کوری پیش کری

دلا بر سائل و مسول می‌خند

وگر گوید فروشستم فلان را

هلا بر غاسل و مغسول می‌خند

چو نقدت دست داد از نقل بس کن

خمش بر ناقل و منقول می‌خند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

اگر عالم همه پرخار باشد

دل عاشق همه گلزار باشد

وگر بی‌کار گردد چرخ گردون

جهان عاشقان بر کار باشد

همه غمگین شوند و جان عاشق

لطیف و خرم و عیار باشد

به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست

که او را صد هزار انوار باشد

وگر تنهاست عاشق نیست تنها

که با معشوق پنهان یار باشد

شراب عاشقان از سینه جوشد

حریف عشق در اسرار باشد

به صد وعده نباشد عشق خرسند

که مکر دلبران بسیار باشد

وگر بیمار بینی عاشقی را

نه شاهد بر سر بیمار باشد

سوار عشق شو وز ره میندیش

که اسب عشق بس رهوار باشد

به یک حمله تو را منزل رساند

اگر چه راه ناهموار باشد

علف خواری نداند جان عاشق

که جان عاشقان خمار باشد

ز شمس الدین تبریزی بیابی

دلی کو مست و بس هشیار باشد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

بگو دل را که گرد غم نگردد

ازیرا غم به خوردن کم نگردد

نبات آب و گل جمله غم آمد

که سور او به جز ماتم نگردد

مگرد ای مرغ دل پیرامن غم

که در غم پر و پا محکم نگردد

دل اندر بی‌غمی پری بیابد

که دیگر گرد این عالم نگردد

دلا این تن عدو کهنه تست

عدو کهنه خال و عم نگردد

دلا سر سخت کن کم کن ملولی

ملول اسرار را محرم نگردد

چو ماهی باش در دریای معنی

که جز با آب خوش همدم نگردد

ملالی نیست ماهی را ز دریا

که بی‌دریا خود او خرم نگردد

یکی دریاست در عالم نهانی

که در وی جز بنی آدم نگردد

ز حیوان تا که مردم وانبرد

درون آب حیوان هم نگردد

خموش از حرف زیرا مرد معنی

بگرد حرف لا و لم نگردد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

دلم امروز خوی یار دارد

هوای روی چون گلنار دارد

که طاووس آن طرف پر می‌فشاند

که بلبل آن طرف تکرار دارد

صدای نای آن جا نکته گوید

نوای چنگ بس اسرار دارد

بگه برخیز فردا سوی او رو

که او عاشق چو من بسیار دارد

چو بگشاید رخان تو دل نگهدار

که بس آتش در آن رخسار دارد

ولیکن عقل کو آن لحظه دل را

که دل‌ها را لبش خمار دارد

ز ما کاری مجو چون داده‌ای می

که می مر مرد را بی‌کار دارد

دلم افتان و خیزان دوش آمد

که می مستی او اظهار دارد

دویدم پیش و گفتم باده خوردی

نمی‌ترسی که عقل انکار دارد

چو بو کردم دهانش را بدیدم

که بوی آن پری دیدار دارد

خداوندی شمس الدین تبریز

که بوی خالق جبار دارد

ز بو تا بوی فرقی بس عظیمست

و او بی‌حد و بی‌مقدار دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

از بهر خدا عشق دگر یار مدارید

در مجلس جان فکر دگر کار مدارید

یار دگر و کار دگر کفر و محالست

در مجلس دین مذهب کفار مدارید

در مجلس جان فکر چنانست که گفتار

پنهان چو نمی‌ماند اضمار مدارید

گر بانگ نیاید ز فسا بوی بیاید

در دل نظر فاحشه آثار مدارید

آن حارس دل مشرف جان سخت غیورست

با غیرت او رو سوی اغیار مدارید

هر وسوسه را بحث و تفکر بمخوانید

هر گمشده را سرور و سالار مدارید

یاقوت کرم قوت شما بازنگیرد

خود را گرو نفس علف خوار مدارید

العزه لله جمیعا چو شنیدیت

خاطر به سوی سبلت و دستار مدارید

چون اول خط نقطه بد و آخر نقطه

خود را تبع گردش پرگار مدارید

در مشهد اعظم به تشهد بنشینید

هش را به سوی گنبد دوار مدارید

انکار بسوزد چو شهادت بفروزد

با شاهد حق نکرت انکار مدارید

یک نیم جهان کرکس و نیمیش چو مردار

هین چشم چو کرکس سوی مردار مدارید

آن نفس فریبنده که غرست و غرورست

هین عشق بر آن غره غرار مدارید

گه زلف برافشاند و گه جیب گشاید

گلگونه او را به جز از خار مدارید

او یار وفا نبود و از یار ببرد

آن ده دله را محرم اسرار مدارید

او باده بریزد عوضش سرکه فروشد

آن حامضه را ساقی و خمار مدارید

ما حلقه مستان خوش ساقی خویشیم

ما را سقط و بارد و هشیار مدارید

گر ناف دهی پشک فروشد عوض مشک

آن ناف ورا نافه تاتار مدارید

چون روح برآمد به سر منبر تذکیر

خود را سپس پرده گفتار مدارید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

مرغان که کنون از قفس خویش جدایید

رخ باز نمایید و بگویید کجایید

کشتی شما ماند بر این آب شکسته

ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید

یا قالب بشکست و بدان دوست رسیدست

یا دام بشد از کف و از صید جدایید

امروز شما هیزم آن آتش خویشید

یا آتشتان مرد شما نور خدایید

آن باد وبا گشت شما را فسرانید

یا باد صبا گشت به هر جا که درآیید

در هر سخن از جان شما هست جوابی

هر چند دهان را به جوابی نگشایید

در هاون ایام چه درها که شکستید

آن سرمه دیدست بسایید بسایید

ای آنک بزادیت چو در مرگ رسیدید

این زادن ثانیست بزایید بزایید

گر هند وگر ترک بزادیت دوم بار

پیدا شود آن روز که روبند گشایید

ور زانک سزیدیت به شمس الحق تبریز

والله که شما خاصبک روز سزایید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

گر یک سر موی از رخ تو روی نماید

بر روی زمین خرقه و زنار نماند

آن را که دمی روی نمایی ز دو عالم

آن سوخته را جز غم تو کار نماند

گر برفکنی پرده از آن چهره زیبا

از چهره خورشید و مه آثار نماند

در خواب کنی سوختگان را ز می عشق

تا جز تو کسی محرم اسرار نماند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید

بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید

خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید

ترسابچه گوید که بپوشان که نشاید

اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار

چون نه مهه گشتست ندانی که بزاید

شاهیست دل اندر تن ماننده گاوی

وین گاو ببیند شه اگر ژاژ نخاید

وان دانه که افتاد در این هاون عشاق

هر سوی جهد لیک به ناچار بساید

از خانه عشق آنک بپرد چو کبوتر

هر جا که رود عاقبت کار بیاید

آیینه که شمس الحق تبریز بسازد

زنگار کجا گیرد و صیقل به چه باید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

 

هر نکته که از زهر اجل تلختر آید

آن را چو بگوید لب تو چون شکر آید

در چاه زنخدان تو هر جان که وطن ساخت

زود از رسن زلف تو بر چرخ برآید

هین توشه ده از خوشه ابروی ظریفت

زان پیش که جان را ز تو وقت سفر آید

از دعوت و آواز خوشت بوی دل آید

لبیک زنم نفخه خون جگر آید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:55 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367236
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث