به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد

از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید

بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم

زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد

در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم

تا سر تجلی ازل جمله بیان شد

نه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد

کشتی وجودم همه در بحر نهان شد

آن بحر بزد موج و خرد باز برآمد

و آوازه درافکند چنین گشت و چنان شد

آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف

نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد

هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت

در حال گذارید و در آن بحر روان شد

بی دولت مخدومی شمس الحق تبریز

نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

آن جامه بدل کرد و دگربار برآمد

آن باده همانست اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

شب رفت حریفان صبوحی به کجایید

کان مشعله از روزن اسرار برآمد

رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید

امروز در این لشکر جرار برآمد

شمس الحق تبریز رسیدست بگویید

کز چرخ صفا آن مه انوار برآمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

تدبیر کند بنده و تقدیر نداند

تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند

بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند

حیلت بکند لیک خدایی بنداند

گامی دو چنان آید کو راست نهادست

وان گاه که داند که کجاهاش کشاند

استیزه مکن مملکت عشق طلب کن

کاین مملکتت از ملک الموت رهاند

شه را تو شکاری شو کم گیر شکاری

کاشکار تو را باز اجل بازستاند

خامش کن و بگزین تو یکی جای قراری

کان جا که گزینی ملک آن جات نشاند

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

بار دگر آن آب به دولاب درآمد

وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد

بار دگر آن جان پر از آتش و از آب

در لرزه چو خورشید و چو سیماب درآمد

بار دگر آن صورت پنهانی عالم

از روزن جان دوش چو مهتاب درآمد

خورشید که می‌درد از او مشرق و مغرب

از لطف بود گر به سطرلاب درآمد

بار دگر آن صبح بخندید و بتابید

تا خفته صدساله هم از خواب درآمد

بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد

خیزید که آن فاتح ابواب درآمد

بار دگر از قبله روان گشت رسالت

در گوش محمد چو به محراب درآمد

چون رفت محمد به در خیبر ناسوت

نقبی بزد از نصرت و نقاب درآمد

از بیم ملک جمله فلک رخنه و در شد

وز بیم مسبب همه اسباب درآمد

آری لقبش بود سعادت بک عالم

زان پیش که اشخاص به القاب درآمد

بگشاد محمد در خمخانه غیبی

بسیار کسادی به می ناب درآمد

از بهر دل تشنه و تسکین چنین خون

آن جام می لعل چو عناب درآمد

خاموش کن امروز که این روز سخن نیست

زحمت مده آن ساقی اصحاب درآمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

بار دگر آن مست به بازار درآمد

وان سرده مخمور به خمار درآمد

سرهای درختان همه پربار چرا شد

کان بلبل خوش لحن به تکرار درآمد

یک حمله دیگر همه در رقص درآییم

مستانه و یارانه که آن یار درآمد

یک حمله دیگر همه دامن بگشاییم

کز بهر نثار آن شه دربار درآمد

یک حمله دیگر به شکرخانه درآییم

کز مصر چنین قند به خروار درآمد

یک حمله دیگر بنه خواب بسوزیم

زیرا که چنین دولت بیدار درآمد

یک حمله دیگر به شب این پاس بداریم

کان لولی شب دزد به اقرار درآمد

یک حمله دیگر برسان باده که مستی

در عربده ویران شده دستار درآمد

یک حمله دیگر به سلیمان بگراییم

کان هدهد پرخون شده منقار درآمد

این شربت جان پرور جان بخش چه ساقیست

از دست مسیحی که به بیمار درآمد

اکنون بزند گردن غم‌های جهان را

کاقبال تو چون حیدر کرار درآمد

دارالحرج امروز چو دارالفرجی شد

کان شادی و آن مستی بسیار درآمد

بربند لب اکنون که سخن گستر بی‌لب

بی حرف سیه روی به گفتار درآمد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد

زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم

خاری که ورا جست گلستان یقین شد

هر غوره ز خورشید شد انگور و شکر بست

وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد

بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد

بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد

ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

گر چاه بلا بود که بد محبس یوسف

از بهر برون آمدنش حبل متین شد

هر جزو چو جندالله محکوم خداییست

بر بنده امان آمد و بر گبر کمین شد

خاموش که گفتار تو ماننده نیلست

بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست

اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

من در پی آن دلبر عیار برفتم

او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد

ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد

کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد

آن آهوی خوش ناف به تبریز روان گشت

بغداد جهان را به بصیرت همدان کرد

آن کس که ورا کرد به تقلید سجودی

فرخنده و بگزیده و محبوب زمان کرد

آن‌ها که بگفتند که ما کامل و فردیم

سرگشته و سودایی و رسوای جهان کرد

سلطان عرفناک بدش محرم اسرار

تا سر تجلی ازل جمله بیان کرد

شمس الحق تبریز چو بگشاد پر عشق

جبریل امین را ز پی خویش دوان کرد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

در خانه نشسته بت عیار کی دارد

معشوق قمرروی شکربار کی دارد

بی زحمت دیده رخ خورشید که بیند

بی پرده عیان طاقت دیدار کی دارد

گفتی به خرابات دگر کار ندارم

خود کار تو داری و دگر کار کی دارد

زندان صبوحی همه مخمور خمارند

ای زهره کلید در خمار کی دارد

ما طوطی غیبیم شکرخواره و عاشق

آن کان شکرهای به قنطار کی دارد

یک غمزه دیدار به از دامن دینار

دیدار چو باشد غم دینار کی دارد

جان‌ها چو از آن شیر ره صید بدیدند

اکنون چو سگان میل به مردار کی دارد

چون عین عیانست ز اقرار کی لافد

اقرار چو کاسد شود انکار کی دارد

ای در رخ تو زلزله روز قیامت

در جنت حسن تو غم نار کی دارد

با غمزه غمازه آن یار وفادار

اندیشه این عالم غدار کی دارد

گفتی که ز احوال عزیزان خبری ده

با مخبر خوبت سر اخبار کی دارد

ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف

یاری ده و برگو که چنین یار کی دارد

بازار بتان از تو خرابست و کسادست

بازار چه باشد دل بازار کی دارد

امروز ز سودای تو کس را سر سر نیست

دستار کی دارد سر دستار کی دارد

شمس الحق تبریز چو نقد آمد و پیدا

از پار کی گوید غم پیرار کی دارد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

 

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

بس باده کز آن نادره در چشم و سر افتاد

مه با سپر و تیغ شبی حمله او دید

بفکند سپر را سبک و بر سپر افتاد

ما بنده آن شب که به لشکرگه وصلش

در غارت شکر همه ما را حشر افتاد

خونی بک هجران به هزیمت علم انداخت

بر لشکر هجران دل ما را ظفر افتاد

گفتند ز شمس الحق تبریز چه دیدیت

گفتیم کز آن نور به ما این نظر افتاد

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:45 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4367011
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث