به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

مرغ دلم باز پریدن گرفت

طوطی جان قند چریدن گرفت

اشتر دیوانه سرمست من

سلسله عقل دریدن گرفت

جرعه آن باده بی‌زینهار

بر سر و بر دیده دویدن گرفت

شیر نظر با سگ اصحاب کهف

خون مرا باز خوریدن گرفت

باز در این جوی روان گشت آب

بر لب جو سبزه دمیدن گرفت

باد صبا باز وزان شد به باغ

بر گل و گلزار وزیدن گرفت

عشق فروشید به عیبی مرا

سوخت دلش بازخریدن گرفت

راند مرا رحمتش آمد بخواند

جانب ما خوش نگریدن گرفت

دشمن من دید که با دوستم

او ز حسد دست گزیدن گرفت

دل برهید از دغل روزگار

در بغل عشق خزیدن گرفت

ابروی غماز اشارت کنان

جانب آن چشم خمیدن گرفت

عشق چو دل را به سوی خویش خواند

دل ز همه خلق رمیدن گرفت

خلق عصااند عصا را فکند

قبضه هر کور که دیدن گرفت

خلق چو شیرند رها کرد شیر

طفل که او لوت کشیدن گرفت

روح چو بازیست که پران شود

کز سوی شه طبل شنیدن گرفت

بس کن زیرا که حجاب سخن

پرده به گرد تو تنیدن گرفت

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

باز به بط گفت که صحرا خوشست

گفت شبت خوش که مرا جا خوشست

سر بنهم من که مرا سر خوشست

راه تو پیما که سرت ناخوشست

گر چه که تاریک بود مسکنم

در نظر یوسف زیبا خوشست

دوست چو در چاه بود چه خوشست

دوست چو بالاست به بالا خوشست

در بن دریا به تک آب تلخ

در طلب گوهر رعنا خوشست

بلبل نالنده به گلشن به دشت

طوطی گوینده شکرخا خوشست

تابش تسبیح فرشته‌ست و روح

کاین فلک نادره مینا خوشست

چونک خدا روفت دلت را ز حرص

رو به دل آور دل یکتا خوشست

از تو چو انداخت خدا رنج کار

رو به تماشا که تماشا خوشست

گفت تماشای جهان عکس ماست

هم بر ما باش که با ما خوشست

عکس در آیینه اگر چه نکوست

لیک خود آن صورت احیا خوشست

زردی رو عکس رخ احمرست

بگذر از این عکس که حمرا خوشست

نور خدایی‌ست که ذرات را

رقص کنان بی‌سر و بی‌پا خوشست

رقص در این نور خرد کن کز او

تحت ثری تا به ثریا خوشست

ذره شدی بازمرو که مشو

صبر و وفا کن که وفاها خوشست

بس کن چون دیده ببین و مگو

دیده مجو دیده بینا خوشست

مفخر تبریز شهم شمس دین

با همه فرخنده و تنها خوشست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

شیر خدا بند گسستن گرفت

ساقی جان شیشه شکستن گرفت

دزد دلم گشت گرفتار یار

دزد مرا دست ببستن گرفت

دوش چه شب بود که در نیم شب

برق ز رخسار تو جستن گرفت

عشق تو آورد شراب و کباب

عقل به یک گوشه نشستن گرفت

ساغر می قهقهه آغاز کرد

خابیه خونابه گرستن گرفت

در دل خم باده چو انداخت تیر

بال و پر غصه گسستن گرفت

پیر خرد دید که سرده توی

دست ز مستان تو شستن گرفت

طفل دلم را به کرم شیر ده

چون سر پستان تو جستن گرفت

جان من از شیر تو شد شیرگیر

وز سگی نفس برستن گرفت

ساقی باقی چو به جان باده داد

عمر ابد یافت و بزستن گرفت

بیش مگو راز که دلبر به خشم

جانب من کژ نگرستن گرفت

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

کیست که او بنده رای تو نیست

کیست که او مست لقای تو نیست

غصه کشی کو که ز خوف تو نیست

یا طربی کان ز رجای تو نیست

بخل کفی کو که ز قبض تو نیست

یا کرمی کان ز عطای تو نیست

لعل لبی کو که ز کان تو نیست

محتشمی کو که گدای تو نیست

متصل اوصاف تو با جان‌ها

یک رگ بی‌بند و گشای تو نیست

هر دو جهان چون دو کف و تو چو جان

کف چه دهد کان ز سخای تو نیست

چشم کی دیدست در این باغ کون

رقص گلی کان ز هوای تو نیست

غافل ناله کند از جور خلق

خلق به جز شبه عصای تو نیست

جنبش این جمله عصاها ز توست

هر یک جز درد و دوای تو نیست

زخم معلم زند آن چوب کیست

کیست که او بند قضای تو نیست

همچو سگان چوب تو را می‌گزند

در سرشان فهم جزای تو نیست

دفع بلای تن و آزار خلق

جز به مناجات و ثنای تو نیست

بشکنی این چوب نه چوبش کمست

دفع دو سه چوب رهای تو نیست

صاحب حوت از غم امت گریخت

جان به کجا برد که جای تو نیست

بس کن وز محنت یونس بترس

با قدر استیزه به پای تو نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

کار من اینست که کاریم نیست

عاشقم از عشق تو عاریم نیست

تا که مرا شیر غمت صید کرد

جز که همین شیر شکاریم نیست

در تک این بحر چه خوش گوهری

که مثل موج قراریم نیست

بر لب بحر تو مقیمم مقیم

مست لبم گر چه کناریم نیست

وقف کنم اشکم خود بر میت

کز می تو هیچ خماریم نیست

می‌رسدم باده تو ز آسمان

منت هر شیره فشاریم نیست

باده‌ات از کوه سکونت برد

عیب مکن زان که وقاریم نیست

ملک جهان گیرم چون آفتاب

گر چه سپاهی و سواریم نیست

می‌کشم از مصر شکر سوی روم

گر چه شتربان و قطاریم نیست

گر چه ندارم به جهان سروری

دردسر بیهده باریم نیست

بر سر کوی تو مرا خانه گیر

کز سر کوی تو گذاریم نیست

همچو شکر با گلت آمیختم

نیست عجب گر سر خاریم نیست

قطب جهانی همه را رو به توست

جز که به گرد تو دواریم نیست

خویش من آنست که از عشق زاد

خوشتر از این خویش و تباریم نیست

چیست فزون از دو جهان شهر عشق

بهتر از این شهر و دیاریم نیست

گر ننگارم سخنی بعد از این

نیست از آن رو که نگاریم نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

پیشتر آ روی تو جز نور نیست

کیست که از عشق تو مخمور نیست

نی غلطم در طلب جان جان

پیش میا پس به مرو دور نیست

طلعت خورشید کجا برنتافت

ماه بر کیست که مشهور نیست

پرده اندیشه جز اندیشه نیست

ترک کن اندیشه که مستور نیست

ای شکری دور ز وهم مگس

وی عسلی کز تن زنبور نیست

هر که خورد غصه و غم بعد از این

با رخ چون ماه تو معذور نیست

هر دل بی‌عشق اگر پادشاست

جز کفن اطلس و جز گور نیست

تابش اندیشه هر منکری

مقت خدا بیند اگر کور نیست

پیر و جوان کو خورد آب حیات

مرگ بر او نافذ و میسور نیست

پرده حق خواست شدن ماه و خور

عشق شناسید که او حور نیست

مفخر تبریز تویی شمس دین

گفتن اسرار تو دستور نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

خیز که امروز جهان آن ماست

جان و جهان ساقی و مهمان ماست

در دل و در دیده دیو و پری

دبدبه فر سلیمان ماست

رستم دستان و هزاران چو او

بنده و بازیچه دستان ماست

بس نبود مصر مرا این شرف

این که شهش یوسف کنعان ماست

خیز که فرمان ده جان و جهان

از کرم امروز به فرمان ماست

زهره و مه دف زن شادی ماست

بلبل جان مست گلستان ماست

کاسه ارزاق پیاپی شده‌ست

کیسه اقبال حرمدان ماست

شاه شهی بخش طرب ساز ماست

یار پری روی پری خوان ماست

آن ملک مفخر چوگان و گوی

شکر که امروز به میدان ماست

آن ملک مملکت جان و دل

در دل و در جان پریشان ماست

کیست در آن گوشه دل تن زده

پیش کشش کو شکرستان ماست

خازن رضوان که مه جنت‌ست

مست رضای دل رضوان ماست

شور درافکنده و پنهان شده

او نمک عمر و نمکدان ماست

گوشه گرفتست و جهان مست اوست

او خضر و چشمه حیوان ماست

چون نمک دیگ و چو جان در بدن

از همه ظاهرتر و پنهان ماست

نیست نماینده و خود جمله اوست

خود همه ماییم چو او آن ماست

بیش مگو حجت و برهان که عشق

در خمشی حجت و برهان ماست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

بر شکرت جمع مگس‌ها چراست

نکته لاحول مگسران کجاست

هر نظری بر رخ او راست نیست

جز نظری کو ز ازل بود راست

اسب خسان را به رخی پی بزن

عشوه ده ای شاه که این روی ماست

عشوه و عیاری و جور و دغل

تو نکنی ور کنی از تو رواست

از تو اگر سنگ رسد گوهرست

گر تو کنی جور به از صد وفاست

تیره نظر چونک ببیند دو نقش

جامه درد نعره زند کاین صفاست

چونک هر اندیشه خیالی گزید

مجلس عشاق خیالش جداست

کعبه چو از سنگ پرستان پرست

روی به ما آر که قبله خداست

آنک از این قبله گدایی کند

در نظرش سنجر و سلطان گداست

جز که به تبریز بر شمس دین

روح نیاسود و نخفت و نخاست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست

کیست کو بنده تو از جان نیست

ای تو در جان چو جان ما در تن

سخت پنهان ولیک پنهان نیست

دست بر هر کجا نهی جانست

دست بر جان نهادن آسان نیست

جان که صافی شدست در قالب

جز که آیینه دار جانان نیست

جمع شد آفتاب و مه این دم

وقت افسانه پریشان نیست

مستی افزون شدست و می‌ترسم

کاین سخن را مجال جولان نیست

دست نه بر دهان من تا من

آن نگویم چو گفت را آن نیست

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

 

امشب از چشم و مغز خواب گریخت

دید دل را چنین خراب گریخت

خواب دل را خراب دید و یباب

بی نمک بود از این کباب گریخت

خواب مسکین به زیر پنجه عشق

زخم‌ها خورد وز اضطراب گریخت

عشق همچون نهنگ لب بگشاد

خواب چون ماهی اندر آب گریخت

خواب چون دید خصم بی‌زنهار

مول مولی بزد شتاب گریخت

ماه ما شب برآمد و این خواب

همچو سایه ز آفتاب گریخت

خواب چون دید دولت بیدار

همچو گنجشک از عقاب گریخت

شکرلله همای بازآمد

چونک باز آمد این غراب گریخت

عشق از خواب یک سؤالی کرد

چون فروماند از جواب گریخت

خواب می‌بست شش جهت را در

چون خدا کرد فتح باب گریخت

شمس تبریز از خیالت خواب

چون خطاییست کز صواب گریخت

ادامه مطلب
سه شنبه 23 خرداد 1396  - 1:11 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 284

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4372553
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث